اس ام اس و جملات بسیار زیبای خداحافظی
رفت تا دامنش از گرد زمین پاک بماند / آسمانی تر از آن بود که در خاک بماند !
از دل برکه شب سر زد و تابید به خورشید / تا دل روشن نیلوفری اش پاک بماند !
.
.
خداحافظ برای تو چه آسان ولی قلبم ز واژه اش چه سوزان
.
.
تکیه به شونه هام نکن ، من از تو افتاده ترم / ما که به هم نمیرسیم ، بسه دیگه ! بذار برم
.
بقیه اس ام اس ها در ادامه مطلب
.
اگه می دونسنتی قطره ی بارون هنگام جدا شدن از ابر چه حسی داشت !
اگه می دونستی یه بندر هنگام رفتن کشتی ها چقدر تنها میشد !
اگه می دونستی درخت کاج هنگام پر کشیدن پرنده ها چقدر غمگین می شد !
اگه می دونستی با رفتنت چه آتیشی به جونم کشیدی اینقدر راحت نمی گفتی : خداحافظ …
.
.
منو ببخش تنهام نزار ، برای آخرین بار / تنهام نزار ، بی من نرو ، نگو خدانگهدار
.
.
تو رفتی شاخه عشقم شکسته / به چشمم شبنم حسرت نشسته
نگاهی هم نکردی وقت رفتن / نگاهی که سراسر اشک بسته
.
.
گفتی خداحافظ ! گفتم نمی خواهی مرا ؟ باشد نخواه ! اما ای کاش می گفتی چرا ؟
.
.
خدانگهدار عزیزم اما نمیشه باورم / توی چشام نگاه نکنی این لحظه های آخرم / آخه چطور دلم بیاد چشاتو گریون ببینم ؟
.
.
میروم شاید کمی حال شما بهتر شود / میگذارم با خیالت روزگارم سر شود
.
.
ای که از اول جاده به سکوت شدی گرفتار / منو از خاطره کم کن ٬ تا ابد خدا نگهدار
.
.
برو ای خوب من ، هم بغض دریا شو ، خداحافظ !
برو با بی کسی هایت هم آوا شو ، خداحافظ !
تو را با من نمی خواهم که « ما » معنا کنم دیگر …
برو با یک « من » دیگر بمان « ما » شو ، خداحافظ !
.
.
میشه مثل یه قطره اشک بعضیا رو از چشمت بندازی ولی هیچوقت نمی تونی جلوی اشکی رو بگیری که با خداحافظی بعضی ها از چشمت جاری میشه
.
.
رفتی اما دل من مانده برِ دوست هنوز / میبرم جسمی و جان در گرو توست هنوز
.
.
من که زندگیمو باختم ، واسه یه لحظه دیدنت / نزار بازم دل بپوسه ، دوباره وقت رفتنت
.
.
باران باشد ، تو باشی ، یک خیابان بی انتها باشد ، به دنیا میگویم : خداحافظ
متن زیبا و نوشته های قشنگ برای وبلاگ ( تنهائی،عاشقانه)
توراحس میکنم هردم…
که با چشمان زیبایت مرا دیوانه ام کردی…
من از شوق تماشایت…
نگاه از تو نمیگیرم….
تو زیباتر نگاهم میکنی اینبار….
ولی…افسوس…این رویاست….
تمام آنچه حس کردم،تمام آنچه میدیدم….
تو با من مهربان بودی…
واین رویا چه زیبا بود….
ولی…. افسوس…. که رویا بود….
وقتی دلم به درد میاد و کسی نیست به حرفهایم گوش کند،
وقتی تمام غمهای عالم در دلم نشسته است،
وقتی احساس می کنم دردمند ترین انسان عالمم… وقتی تمام عزیزانم با من غریبه می شوند…
و کسی نیست که حرمت اشکهای نیمه شبم را حفظ کند… وقتی تمام عالم را قفس می بینم…
بی اختیار از کنار آنهایی که دوسشان دارم.. بی تفاوت می گذرد…
من در این دلواپسی ها نشسته ام تنها….
می خواهم با تو سخن بگویم….
می خواهم باز چهره ات را با همان لبخند کودکانه ببینم…
می خواهم هر چه انتهایش به اسم تو و یاد تو ختم می شود…
شعر هایم ناتمام ماندند…اسیر دلتنگی شدم من…
و خواب مرا به رویای با تو بودن می رساند…
کاش خیابان های شلوغ سهم ما نبود…
اما..غصه ای نخواهم خورد…اشکهایم را برای شانه های تو ذخیره خواهم کرد…
حرف های ناتمامم را به روی دیوار قلبم حک می کنم و با دیدنت همه را تکمیل می کنم…
پاییز از راه می رسد و ما دوباره به بودن و رسیدن به انتهای جاده ی سرنوشت می اندیشیم…
خدایا…….
دستانم خالی اند ودلم غرق در آرزوها…………
یا به قدرت بی کرانت دستانم را توانا گردان………….
یا دلم را از آرزوهای دست نیافتنی خالی کن…………….
یک روز احساس کردم اگر اورا با یک غریبه ببینم تمام شهر را به آتش خواهم کشید………
اما امروز حتی کبریتی هم روشن نمیکنم تاببینم او کجاست و با کیست………….
روزی که به دنیا آمدم در گوشم خواندند اگر می خواهی در دنیا خوشبخت شوی همه را دوست بدار…..
….حال که دیوانه وار دوستش دارم می گویند فراموش کن!!!!!!!
آنکس که میگفت دوستم دارد عاشقی نبود که به شوق من آمده باشد
رهگذری بود که روی برگ های پاییزی راه میرفت واین صدای:
خش خش برگ ها…………………………
همان آوازی بود که من گمان میکردم میگوید:
دوستت دارم……………………………….
همیشه مهم توبودی اگه غروری بود برای تو بود……
اگه احساسی بود بازم برای تو بود….
ومن قانع به یه نگاهت بودم……..نگاهی که همیشه یه چیزی شبیه غم غریب یا یه غروب پاییزی توش بود ………
یه حسی بهم میگفت باهات نمی مونه وحالا نمیدونم حرفات رو باور کنم یا کارات رو…….
دل به کلمات عاشقانت بسپارم یا از کارای نا مهربونت دلگیر بشم…….
می بینی هنوز هم برنده ی این بازی تویی و هنوزم دل من نمیخواد مرگ عاطفه هارو باور کنه…….
فریاد زدم دوستت دارم صدایم را نشنیدی!
اعتراف کردم که عاشقم ، جرم مرا باور نکردی!
گفتم بدون تو میمیرم ، لبخندی تلخ زدی !
از دلتنگی ات اشک ریختم ، چشمهای خیسم را ندیدی!
چگونه بگویم که دوستت دارم تا تو نیز در جواب بگویی که من هم همینطور!
چگونه بگویم که بی تو این زندگی برایم عذاب است ، تا تو نیز مرا درک کنی!
صدای فریادم را همه شنیدند جز او که باید میشنید!
اشکهایم را همه دیدند!
آشیانه ای که در قلبت ساخته ام تبدیل به قفسی شده که تا آخر در اینجا گرفتارم!
گرفتار عشقی که باور ندارد مرا ،
فکر میکند که این عشق مثل عشقهای دیگر این زمانه خیالیست ، حرفهای من بیچاره دروغین است!
حالا دیگر آموخته ام که کلام دوستت دارم را بر زبان نیاورم ، دیگر اشک نریزم و درون خودم بسوزم !
اگر دلتنگت شدم با تنهایی درد دل کنم و اگر مردم نگویم که از عشق تو مردم !
اما رفتنم محال است ، عشق که آمد ، دیگر رفتنی نیست ، جنون که آمد ، عقل در زندگی حاکم نیست!
آنقدر به پایت مینشینم تا بسوزم، تا ابد به عشقت زندگی میکنم تا بمیرم !
گرچه شاید مرا به فراموشی بسپاری ، اما عشق برای من با ارزش و فراموش نشدنیست است!
کاش کودک بودم تا بزرگترین شیطنت زندگی ام نقاشی روی دیوار بود
ای کاش کودک بودم تا از ته دل می خندیدم نه اینکه مجبور باشم همواره تبسمی تلخ برلب داشته باشم
ای کاش کودک بودم تا در اوج ناراحتی و درد با یک بوسه همه چیز را فراموش می کردم
افسوس می خورم ….چرا؟چرا با رفتن تو………….
بهار می آید ؟…آمدی در سرمای زمستان… به سردی زمستان بودی…..
به غم انگیزی شبهای تنهایی….. به خشکی برف …می روی….. بهار می اید …
به نظر معامله خوبی است….امید ان دارم بهار گلی بر چهره ات بنشاند …
چه امید مبهمی…گردش روزگار خطا ندارد ….زمستان هیچ گاه بهار را نمی بیند…
دیشب را تا صبح بدنبالت گشتم
لابه لای تمام خاطرات گذشته…
تمام خوبهایم را ورق زدم…
لحظه به لحظه اش را…
رد پایت همه جا جاریست…
اما…
دوباره تکرار داستان همیشگی
نبود تو و انتظار من…!!!
امروز را هم دوباره دنبالت می گردم……مثل همه روزهای نبودت!!!
امروز هم سراغت را از تمام برگ ها می گیرم…!
شاید برگی را از قلم انداخته باشم!
شبیه برگ پاییزی پس از تو قسمت بادم
خداحافظ ولی هرگز نخواهی رفت ازیادم
خداحافظ واین یعنی در اندوه تو میمرم
در این تنهایی مطلق که می بندد به زنجیرم
وبی تو لحظه ای حتی دلم طاقت نمی آرد
وبرف نا امیدی ب سرم یکریز می بارد
چگونه بگذرم از عشق و از دلبستگی هایم؟
چگونه می روی با اینکه می بینی چه تنهایم؟
خداحافظ ،تو ای همپای شب های غزل خوانی
خداحافظ، به پایان آمد این دیدار پنهانی
خداحافظ، بدون تو گمان کردی که میمانم
خداحافظ، بدون من یقین دارم که میمانی
افسوس که کسی نیست……..
افسوس که کسی نیست تاگذشته های پرملالم را از من بگیرد
وآینده ای پراز شادی را به قلبم هدیه کند
افسوس که کسی نیست!
تا بار فراق وجدایی را از دوش من بردارد
وکوله باری از محبت خویش را جایگزین آن کند
افسوس که کسی نیست…….
از من بخواهد ناگفته های قلبم را که عمریست خک خورده سینه ام شده است را برایش بازگو کنم
ودر پاسخ عشق بی پایانش را نثار دل بیمارم کند!
افسوس………
افسوس که در این روزگار کسی نیست
جز سکوت وتنهایی و دلتنگی که عمری گوشه نشین قلبم شده اند
وهروز غم را بادلم همخوانی می کنند.