ادبیات – درس یک- آرایه های ادبی -واج آرایی
واج آرایی عبارت از تکرار یک واج در سخن نثر یا نظم به سبکی که برای
خواننده متن ایجاد نوعی موسیقی درونی نماید و بر تاثیر گذاری آن
بیافزاید.به این عمل نویسنده یا شاعر واج آرایی یا هم حروفی یا صدا آوایی
هم گفته می شود . مثال:
خیال خال تو با خود به خاک خواهم برد —————–تا که ز خال تو خاکم شود عبیر آمیز
“حافظ”
شب است و شاهد و شمع و شراب و شیرینی
غنیمت است چنین شب که جمع دوستان بینی
“سعدی”
گاهی صدا معنایی هم در شعر یا کلام فهمیده می شود.
اول دفتر به نام ایزد دانا————————-صانع و پروردگار حی توانا
“سعدی”
در صامت ها واج آرایی دارای موسیقی برتری است.
واج آرایی
به خاطر خاطراتی خطیر که در خاطرمان خطور میکند خطر میکنیم »
دقیقاً نمی دانم چه تاریخی این جمله را نوشتم ولی تقریباًً
مربوط به چهارده سال پیش است .دلیلش یا به قول قدیمیترها شأن نزولش زیاد
مهم نیست .مهم خطری است که در هر کلمه آمده است .این به کارگیری حرف
یا صدا در یک بیت یا در کلّ یک شعر یا در نثر یا هر جای دیگر امروز «
واجآرایی » یا « نغمهی حروف » نامیده میشود و وقتی فکرش را میکنیم
میبینیم چه اسم با مسمّایی . خوبی یک اسم وقتی معلوم میشود که تمام
مصادیق آن کلمه را دربرگیرد .فکرش را بکنید که اگر کلمه ی « واج »ساخته نمی
شد امروز باید مثل کتاب درّهی نجفی بگوییم « توزیع » یا به قول جلال
الدّین همایی « اعنات » .
اعنات یعنی به سختی افکندن و حتی سختتر میشد اگر
میخواستیم اسم دیگرش را بگوییم :« لزوم مالا یلزم » یعنی کاری را برخود
ضروری بدانیم که ضروری نیست .راستی این جا به این فکر میافتم که چرا بعضی
فکر میکردند واج آرایی یا به قول خودشان اعنات ضروری نیست مگر نه این که
آهنگ یکی از پنج رکن اصلی تعریف شعر است همان جملهی معروف دکتر شفیعی
کدکنی « گره خوردگی عاطفه و تخیّل که در زبانی آهنگین شکل میگیرد » گذشته
از موسیقیهای دیگر که در شعر است ، واج آرایی دنیای دیگری است .
برخی هم به جای استفاده از « واجآرایی » از دو واژهی « همحروفی » (alliteration ) و « همصدایی »
( assonance ) استفاده می کنند( سیروس شمیسا ، نگاهی تازه به بدیع ، ص 57 )و برای هم حروفی
( تکرار صامت « ل » ) این مثال را میآورند :
نه من ز بی عملی در جهان ملولم و بس ملالت علما هم ز علم بی عمل است ( حافظ )
و برای هم صدایی :
ملکا مها نگارا صنما بتا بهارا متحیرم ندانم که تو خود چه نام داری
این نام هم اگرچه زیباست اما کامل نیست احتمالاً بر اساس این نامگذاری این بیت دارای آرایهی « هم
حروفی ـ هم صدایی » است :
جان بی جمال جانان میل جهان ندارد هرکس که این ندارد حقّا که آن ندارد
در گذشته به نوعی واجآرایی « تتابع اضافات » می گفتند :
نرگس مست نوازش کن مردم دارش خون عاشق به قدح گر بخورد نوشش باد
که چند بار مصوّت کوتاه ــِـ پشت سر هم آمده است یا در مصرع زیر مصوّت ــُـ آمده است :
کینه توز و دیده دوز و خصم سوز و رزم ساز ( عبدالواسع جبلی )
روزی مشغول خواندن کتاب شعری بودم که شاعری دیگر با مداد
ایرادهای آن را نوشته بود از جملهی این ایرادها این بود که واج آرایی
نباید خود خواسته بلکه باید ناآگاهانه باشد.نمی دانم چرا زیاد خوشم نیامد .
یک واج آرایی وقتی زیباست که مفهومی را یا حالتی را یا موضوعی را به
شنونده القا کند مثلاً وقتی منوچهری می گوید :
خیزید و خز آرید که هنگام خزان است باد خنک از جانب خوارزم وزان است
آن برگرزان بین که بر شاخ رزان است گویی به مثل پیرهن رنگرزان است
دهقان به تعجّب سر انگشت گزان است کاندر چمن و باغ نه گل ماند و نه گلنار
کاملاً احساس می کنیم که داریم روی برگ های خشک پاییزی راه می رویم .یا وقتی فردوسی می گوید
بر او راست خم کرد و چپ کرد راست خروش از خم چرخ چاچی بخاست
واج آرایی چ و خ به گونه ای است که انگار ما داریم صدای چَرَغ و چُروغ کمان را که ناشی از محکم کشیدن رستم است می شنویم .
گاهی این واجآرایی آنقدر زیبا بهکار میرود که شک میکنیم
شاعر ناخواسته چنین آرایهای را بهکار برده است ؛ مثلاً در ماجرای رستم و
اسفندیار وقتی اسفندیار میخواهد دست رستم را ببندد و او را نزد گشتاسب
ببرد رستم میگوید من حاضرم بدون بند بیایم دیگر جنگ برای چه؟ اگر هوس
خونریزی داری بگو تا چند نفر سیستانی را به جان هم بیندازم و خودمان تماشا
کنیم .اسفندیار طوری با تأسف به رستم جواب میدهد که کاملاً می توانیم
تصویر آن را مجسّم کنیم :
چنین پاسخ آوردش اسفندیار که چندین چه گویی چنین نابهکار
چه باید مرا جنگ زابلستان وگر جنگ ایران و کابلستان
واج آرایی چ در بیت اوّل به گونهای است که کاملاً مشخّص است اسفندیار با نگاهی مأیوسانه به رستم سری تکان میدهد و نُچ نُچ می کند .
یا وقتی خاقانی در زندان فریاد می کشد :
مار دیدی در گیا پیچان کنون در غار غم مار بین پیچیده در ساق گیا آسای من
تکرار مصوّت بلند « ا » دهان باز خاقانی را جلوی چشم ما تصویر میکند که از اعماق وجود ، از غار غمگینش فریاد نارضایتی سر میدهد .
حال چرا نگوییم شاعر در بهکارگیری این واج ها تعمّد داشته
است . این نکته قبول که شاعر توانا ناخواسته مضامینی و کلماتی را به کار می
گیرد که شعر را به عرش می رساند امّا بهکارگیری کلمات ارادی را نمی توان
انکار کرد .مثلاً به کارگیری واج خ در یک متن می تواند به نوعی احساس انزجار و خراش را ایجاد کند مثلاً در آغاز بوف کور می خوانیم :
در زندگی زخم هایی هست که مثل خوره روح را آهسته در انزوا می خورد و می تراشد .
که از همان خطّ اوّل خشونتی پنهان در ظاهر و محتوای داستان را به ما می نمایاند .
یا در رستم و اسفندیار رستم خطاب به حریف لجبازش با خشم می گوید :
اگر جنگ خواهی و خون ریختن بر این گونه سختی برآویختن
بگو تا سوار آورم زابلی که باشند با خنجر کابلی
تکرار صامت خ این طور به گوش می رسد که
انگار رستم دندان ها را برهم فشرده و با خشم ونفرت به اسفندیار می گوید :
اگر هوس خون ریختن داری بگو . امّا همین حرف ( خ ) در شعر حافظ وقتی در
کنار مصوت های بلند ا قرار می گیرد نه تنها آزاردهنده نیست بلکه خیلی هم دلپذیر می شود چرا که مصوت بلند ا فشردگی حرف خ را نمی دهد:
خیال خال تو با خود به خاک خواهم برد که تا ز خال تو خاکم شود عبیرآمیز
ذکر این نکته در این جا لازم به نظر میرسد که در شعر اروپا
به صنعتی برمیخوریم به نامeuphony که در فارسی به « نغمگی » و « روانی »
ترجمه شده است و بر اساس کتاب فرهنگ اصطلاحات ادبی ( صص ۲۹۱-۲۹۰ ) آن «
کیفیتی است در زبان که از هم نشینی و مجاورت و ترکیب اصوات نرم ، روان و
خوش آهنگ حاصل میشود . ترتیب قرار گرفتن الفاظ و کلمات در این حالت چنان
است که کلمات بی هیچ سکته و اشکالی به روی هم می لغزند و زبانی نرم و
آهنگین ایجاد میشود … نغمگی همچنین موجب میشود تا پیش از آن که شعر از
نظر صور خیال و صناعات بدیع دلنشین آید از حیث یک دستی و سلاست خوش آیند
گوش واقع شود این کیفیت در فارسی بیشتر ناشی از کاربرد مصوّت های بلند است :
مژدهی وصل تو کو کز سر جان برخیزم طایر قدسم و از دام جهان برخیزم
به ولای تو گر بندهی خویشم خوانی از سر خواجگی کون و مکان برخیزم ( حافظ )