مهدویّت در شعر حافظ
گذری بر زندگی حافظ شیرازی
شمس الدین محمد شیرازی متخلص به حافظ
و ملقب به لسان الغیب، یكی از پر رمز و رازترین شاعران جهان است. نام پدرش
بهاءالدین میباشد كه بازرگانی میكرده و مادرش اهل كازرون شیراز بوده
است. تاریخ تولد او را بعضیها سال 792 هـ ق و برخی بین سالهای 730 – 720
هـ ق ثبت كردهاند كه اوایل قرن 8 هجری بوده است. بعد از مرگ پدرش،
برادرانش كه هر كدام بزرگتر از او بودند، به سویی روانه شدند و شمس الدین
با مادرش در شیراز ماند و روزگار آنها در تهیدستی میگذشت.
همین كه
به سن جوانی رسید، در نانوایی به خمیرگیری مشغول شد، تا آنكه عشق به تحصیل
كمالات او را به مكتب خانه كشاند. تحصیل علوم و كمالات را در زادگاه خود
كسب كرد و مجالس درس علماء و فضلای بزرگ شهر خود را درك نمود. او قرآن كریم
را از حفظ كرده بود و بنابر تصریح صاحبان نظر، تخلص حافظ نیز از همین امر
نشأت گرفته است.
عشقت رسد به فریاد ورخود به سان حافظ قـرآن زبـر بخوانی در چهـارده روایـت
حافظ
در سن 38 سالگی همسر خویش را از دست داد. و پس از او بار دیگر زمانه
نامهربانی خود را به او نمایان ساخت و این بار فرزندش را از او گرفت. وفات
حافظ را بین سالهای 775 تا 785 هـ ق نوشتهاند. [1]
عشق در بیان حافظ
شعر
حافظ امتیازات زیادی دارد. از جمله روح عشق و امیدواری است كه در دیوان او
موج میزند. وقتی كه میگوید: «مژدهای دل كه مسیحا نفسی میآید» یا «یوسف
گمگشته باز آید به كنعان غم مخور»، در دل خواننده روح امید و عشق و شور و
شوق میدمد و در عین حال ملاحت بیان حافظ جای خود را دارد.
حافظ
درباره عشق الهی كه موضوع غزلهای عرفانی اوست، صحبت میكند. در مورد عشق
انسانی هم وقتی از معشوقان جسمانی و مادی صحبت میكند، خاطر نشان میكند كه
عشق وی همچون امری است كه به یك سابقه ازلی ارتباط دارد. در غزلهای عرفانی
حافظ، عشق مجازی همچون پردهای به نظر میآید كه عشق الهی در ورای آن
پنهان است.
درد عشقی كشیدهام كه مپرس
زهر هجری كشیدهام كه مپرس
گشتهام در جهان و آخر كار
دلبری برگزیدهام كه مپرس
آنچنان در هوای خاك درش
میرود آب دیدهام كه مپرس
من به گوش خود از دهانش دوش
سخنانی شنیدهام كه مپرس
همچو حافظ غریب در ره عشق
به مقامی رسیدهام كه مپرس[2]
محبوب حافظ كیست؟
دلبر
حافظ معصوم است كه همه عالم نسبت به پارسایی، عفاف و عصمت او اذعان دارند.
در این راستا حافظ از میان اهل بیت ـ علیهم السلام ـ به محبوب عصر خود،
یعنی حضرت مهدی ـ علیه السلام ـ نظر داشته است. البته حافظ درباره حضرت
مهدی ـ علیه السلام ـ غزل گفته است نه قصیده، ولی سخن در اینجاست كه
تقریباً كمتر غزلی است كه بیتی یا ابیاتی از آن مناسب با وصف حال امام غائب
از انظار نباشد. سرانجام با آتش شعله ور عشق محبوب دو عالم، به دیدار حضرت
حق شتافته است.
دست از طلب ندارم تا كام من برآید
یا تن رسد به جانان یا جان زتن برآید
بگشای تربتم را بعد از وفات و بنگر
كز آتش درونم دود از كفن برآید[3]
نام حضرت مهدی علیه السلام در شعر حافظ
حافظ نام حضرت را صریحاً در اشعارش برده و از ظهور او و نابودی «دجال»؛ مظهر ریا و تزویر و بدی و پلیدی سخن گفته است.
كجاست صوفی دجال فعل ملحد شكل
بگو بسوز كه «مهدی» دین پناه رسید[4]
غیبت امام زمان علیه السلام
از مسائلی كه در شعر حافظ مطرح شده، غیبت امام عصر ـ علیه السلام ـ است.
دیگر ز شاخ سرو سهی بلبل صبور
گلبانگ زد كه چشم بد از روی گل به دور
ای گل به شكر آنكه تویی پادشاه حسن
با بلبلان بیدل شیدا مكن غرور
از دست غیبت تو شكایت نمیكنم
تا نیست غیبتی نبود لذت حضور
گر دیگران به عیش و طرب خرماند و شاد
ما را غم نگار بود مایه سرور
حافظ شكایت از «غم هجران» چه میكنی
در هجر وصل باشد و در ظلمت است نور[5]
گرچه
در اشعار فوق اظهار میدارد كه از غیبت شكایت نمیكنم، ولی گاه آتش سوزان
هجر و دوری آنچنان در وجودش شعلهور میشود كه به ناچار غیبت و هجران یار
را به زبان میآورد و اظهار میكند كه به هر وسیله و به صد جادو از خدا
میخواهیم كه دوران غیبت او را به سر آورد و ظهور او نزدیك گردد.
ای غایب از نظر به خدا میسپارمت
جانم بسوختی و به جان دوست دارمت
تا دامن كفن نكشم زیر پای خاك
باور مكن كه دست زدامن بدارمت[6]
حسب حالی ننوشتیم و شد ایّامی چند
محرمی كو كه فرستم به تو پیغامی چند
ما بدان مقصد عالی نتوانیم رسید
هم مگر پیش نهد لطف شما گامی چند[7]
حافظ و انتظار
حافظ در ابیاتی از یار سفر كرده سخن میگوید و به غیبت صاحب الامر ـ علیه السلام ـ اشاره میكند و شب و روز در انتظار به سر میبرد.
فكر بلبل همه آن است كه گل شد یارش
گل در اندیشه كه چون عشوه كند در كارش
دلربایی همه آن نیست كه عاشق بكشند
خواجه آن است كه باشد غم خدمتكارش
بلبل از فیض گل آموخت سخن ورنه نبود
این همه قول و غزل تعبیه در منقارش
آن سفر كرده كه صد قافله دل همره اوست
هر كجا هست خدایا به سلامت دارش[8]
حافظ
در ابیات فوق به مناجات با حضرت حق پرداخته و از مقام ربوبی میخواهد كه
امام زمان ـ علیه السلام ـ را در پناه خود حفظ كند و او را در نهایت سلامت
نگاه دارد و در جای دیگری بیان میكند:
ای صبا سوختگان بر سر ره «منتظرند»
گر از آن یار سفر كرده پیامی داری[9]
حافظ
در انتظار محبوب خود لحظه شماری میكند و اشك میریزد و در اشك غسل
میكند. برای دیدار محبوب دست به دعا برمیدارد، و در مناجات خود از حضرت
حق دیدار یار طلب میكند.
یا رب سببی ساز كه یارم به سلامت
باز آید و برهاندم از بند ملامت[10]
تشرف خدمت ولی عصر علیه السلام
بعد
از غیبت كبری هزاران نفر از اقشار گوناگون در طلب گوهر وصل، ترك تعلقات
نموده و در نهایت به فیض زیارت آن حضرت نائل گشته و میشوند؛ ولی حافظ
اجازه بازگو كردن دیدار خود را نداشته و میبایست آتش این عشق را چون رازی
سر به مهر حفظ كند.
مصلحت نیست كه از پرده برون افتد راز
ور نه در مجلس رندان خبری نیست كه نیست[11]
حدیث دوست نگویم مگر به حضرت دوست
كه آشنا سخن آشنا نگه دارد[12]
وصال
حضرت كار آسانی نبود؛ زیرا محبوب عالی مقام است و به سادگی نمیتوان به
قرب او دست یافت. اما حافظ خستگی ناپذیر است و دست از جستجو برنمیدارد. او
بدون لحظهای درنگ همواره منزل به منزل در طلب دوست لحظههای عمر را سپری
میكند و نشان استراحت گاه محبوب را از باد صبا و نسیم سحر جویا میشود.
ای نسیم سحر آرامگه یار كجاست
منزل آن مه عاشق كش عیّار كجاست؟[13]
و در جای دیگر میگوید:
ز كوی یار بیارای نسیم صبح غباری
كه بوی خون دل ریش از آن تراب شنیدم[14]
و سرانجام حافظ شیرازی زیارت جمال باهر النور امام زمان ـ علیه السلام ـ را چنین بیان میكند:
در خرابات مغان نور خدا میبینم
این عجب بین كه چه نوری ز كجا میبینم
جلوه بر من مفروش ای ملك الحاج كه تو
خانه میبینی و من خانه خدا میبینم
خواهم از زلف بتان نافه گشایی كردن
فكر دورست همانا كه خطا میبینم
و شرایط دیدار و حال خود را چنین توصیف میكند:
سوز دل اشك روان آه سحر ناله شب
این همه از نظر لطف شما میبینم
دوستان عیب نظر بازی حافظ مكنید
كه من او را زمحبان شما میبینم[15]
شباهت حضرت مهدی به پیامبران
حافظ
اشاراتی درباره شباهت حضرت مهدی ـ علیه السلام ـ به پیامبران دارد. در این
راستا چند نمونه از ابیاتی كه به صورت پراكنده در شعر حافظ آمده است، ذكر
میكنیم:
1. حضرت سلیمان:
گرچه شیرین دهنان پادشاهند ولی
«او سلیمان» زمانست كه خاتم با اوست[16]
2. حضرت عیسی:
مژده ای دل كه «مسیحا» نفسی میآید
كه از انفاس خوشش بوی كسی میآید[17]
از روان بخشی «عیسی» نزنم پیش تو دم
زانكه در روح فزایی چو لبت ماهر نیست[18]
3. حضرت یوسف:
«یوسف» گم گشته باز آید به كنعان غم مخور
كلبه احزان شود روزی گلستان غم مخور[19]
حافظ مكن اندیشه كه آن «یوسف» مه روی
باز آید و از كلبه احزان به در آیی[20]
گفتند خلایق كه تویی «یوسف ثانی»
چون نیك بدیدم به حقیقت برسیدم[21]
سیمای ظاهری حضرت مهدی علیه السلام
مهدی
صاحب الزمان ـ علیه السلام ـ از معدود انسانهایی است كه از نهایت زیبایی
صورت و اندام برخوردار است. تا آنجا كه پیامبر ـ صلی الله علیه و آله ـ
درباره او فرموده است: «مهدی طاووس اهل بهشت است كه هالهای از نور او را
احاطه كرده است.”[22]
در اشعار حافظ نیز ابیاتی مشاهده میشود كه وی در آنها به سیما و جمال یار پرداخته است.
نظیر دوست ندیدم اگر چه از مه و مهر
نهادم آینهها در مقابل رخ دوست[23]
به حُسن و خلق و وفا كس به یار ما نرسد
تو را درین سخن انكار كار ما نرسد
اگر چه حسن فروشان به جلوه آمدهاند
كسی «به حسن» و «ملاحت» به یار ما نرسد
هزار نقد به بازار كاینات آرند
یكی به سكه صاحب عیار ما نرسد
هزار نقش برآید زكلك صنع و یكی
به «دلپذیری نقش نگار» ما نرسد[24]
امیرمؤمنان
علی ـ علیه السلام ـ فرمود: «مهدی چهرهای زیبا و موهایی جاذب دارد كه بر
شانههایش فرو ریخته و درخشندگی چهرهاش بر مشكی محاسن شریفش غلبه
میكند.”[25]
خواجه شیراز در ابیاتی درباره ظاهر و قامت یار خود میگوید:
ننگرد دیگر به سرو اندر چمن
هر كه دید آن «سرو سیم اندام» را[26]
گلعذاری زگلستان جهان ما را بس
زین چمن سایه آن «سرو روان» ما را بس[27]
امام
صادق ـ علیه السلام ـ فرمودند: «مهدی ـ علیه السلام ـ راست قامت است ولی
نه در حد دراز ، چهار شانه است و سینه فراخ و پیشانی باز دارد.”[28]
وجود
خال در چهره محبوب از دیگر علایمی است كه حافظ به عنوان نشانی از سیمای
نگار خود از آن یاد میكند و در ابیاتی چنین بیان میدارد:
«خال مشكین» كه بر آن عارض گندمگون است
سرّ آن دانه كه شد رهزن آدم با اوست[29]
ای «روی ماه منظر» تو نو بهار حسن
«خال» و خط تو مركز حسن و مدار حسن[30]
بر آن چشم سیه صد آفرین باد
كه در عاشق كشی سحر آفرین است[31]
و
در حدیثی از علی ـ علیه السلام ـ چنین میخوانیم: «مهدی ـ علیه السلام ـ
دیدگانی مشكی، موهایی پرپشت، چهرهای چون ماه تابان و خالی بر گونه راست
دارد.”[32]
بشارت آمدن
هنگام ظهور حضرت مهدی ـ علیه
السلام ـ با اینكه قرنها از غیبت كبری گذشته است، ایشان به صورت جوان ظاهر
میشوند و گذشت زمان، اندام زیبای او را پیر و فرسوده نمیكند. امام صادق ـ
علیه السلام ـ میفرمایند: «از امتحانات بزرگ خداوندی است كه صاحب ما به
صورت جوانی ظاهر میشود در حالی كه آنها او را پیری كهنسال تصور
میكنند.”[33]
حافظ شیرازی نیز با اشاره به جوانی حضرت مهدی ـ علیه السلام ـ در زمان ظهور در غزلی چنین میگوید:
ساقیا بیا كه یار ز رخ پرده برگرفت
كار چراغ خلوتیان باز در گرفت
آن شمع سر گرفته دگر چهره برفروخت
وین «پیر سالخورده جوانی» زسر گرفت
بار غمی كه خاطر ما خسته كرده بود
عیسی دمی خدا بفرستاد و برگرفت
زین قصه هفت گنبد افلاك پر صدا است
كوته نظر ببین كه سخن مختصر گرفت[34]
و
با ظهور حضرت مهدی ـ علیه السلام ـ درد و رنج از جهان رخت برمیبندد و
شادی و نشاط جایگزین اندوه و تشویش میشود. در آن هنگام حیات و زندگی
راستین به زمین و اهل زمین باز میگردد و عالم پیر و فرسوده نیز جوان و
تازه خواهد شد.
نفس باد صبا مشك فشان خواهد شد
عالم پیر دگر باره جوان خواهد شد
ارغوان جام حقیقی به سخن خواهد داد
چشم «نرگس» به «شقایق» نگران خواهد شد[35]
و
در اواخر این غزل مطرح میكند كه روزی غم هجران عاشقان حضرت و درد هجر
پایان میپذیرد و عاشقان پس از تحمل اندوه و فراق از شدت رنجی كه از بابت
دوری محبوب كشیدهاند، بیاختیار تا بارگاه دوست فغان كنان پیش میروند.
این تطاول كه كشید از غم هجران بلبل
تا سراپرده گل نعره زنان خواهد شد
ماه شعبان منه از دست قدح كاین خورشید
از نظر تا شب عید رمضان خواهد شد[36]
و مراد از خورشید، حضرت ولی عصر ـ علیه السلام ـ است كه روزی ظهور خواهد كرد.
غزل های حافظ شیرازی در وصف امام زمان
مژده ای دل که مسیحا نفسی می آید که ز انفاس خوشش بوی کسی می آید
ز غم هجر مکن ناله و فریاد که من زده ام فالی و فریاد رسی می آید
از آتش وادی ایمن نه من خرم و بس موسی آنجا بامید قبسی می آید
هیچکس نیست که در کوی تواش کاری نیست هر کسی آنجا بطریق هوسی می آید
کس ندانست که منزلگه معشوق کجاست اینقدر هست که بانگ جرسی می آید
جرعه ای ده که به می خانه ارباب کرم هر حریفی ز پی ملتمسی می آید
دوست را گر سر پرسیدن بیمار غمست گو بران خوش که هنوزش نفسی می آید
خبر بلبل این باغ بپرسید که من نالهای می شنوم کز قفسی می آید
یار دارد سر صید دل حافظ یاران شاه بازی به شکار مگسی می آید
غزل
بیا که رایت منصور پادشاه رسید نوید فتح و بشارت به مهر و ماه رسید
جمال بخت ز روی ظفر نقاب انداخت کمال عدل به فریاد داد خواه رسید
سپهر دور خوش اکنون زند که ماه آمد جهان به کام اکنون رسد که شاه رسید
ز قاطعان طریق این زمان شوند ایمن قوافل دل و دانش که مرد راه رسید
عزیز مصر بر غم برادران غیور ز قعر چاه بر آمد باوج ماه رسید
کجاست صوفی دجال چشم ملحد شکل بگو بسوز که مهدی دین پناه رسید
صبا بگو که چها بر سرم در این غم عشق ز آتش دل سوزان و برق آه رسید
ز شوق روی تو جانا بر این اسیر فراق همان رسید کز آتش به برگ کاه رسید
مرو بخواب که حافظ ببارگاه قبول ز ورد نیم شب و درس صبحگاه رسید
یکی به سکه صاحب عیار ما نرسد
به حسن خلق و وفا کس به یار ما نرسد تو را در این سخن انکار کار ما نرسد
اگر چه حسن فروشان به جلوه آمدهاند کسی به حسن و ملاحتبه یار ما نرسد
بحق صحبت دیرین که هیچ محرم راز بیار یک جهتحق گذار ما نرسد
هزار نقد به بازار کائنات آرند یکی به سکه صاحب عیار ما نرسد
دریغ قافله عمر کانچنان رفتند که گردشان به هوای دیار ما نرسد
هزار نقش برآید ز کلک صنع و یکی به دلپذیری نقش نگار ما نرسد
دلا ز طعن حسودان برنج و ایمن باش که بد به خاطر امیدوار ما نرسد
چنان بزی که اگر خاک ره شوی کس را غبار خاطری از رهگذار ما نرسد
بسوخت (حافظ) و ترسم که شرح قصه او به سمع پادشه کامکار ما نرسد