عوامل سقوط ارزش های اخلاقی از منظر قرآن و روایات

چه عواملی انسان را به انحطاط و سقوط اخلاقی می‌کشاند؟

از نگاه قرآن کریم و روایات، انحطاط و سقوط اخلاقی که در حقیقت موجب سقوط
انسان از جایگاه و کرامت انسانی می‌شود، به عوامل مختلفی بستگی دارد.
تعدادی از آیات قرآن بیانگر این است که انسان‌ها به جهت غفلت و به کار
نگرفتن عقل و اندیشه و عمل نکردن به مقتضای آن، به انحطاط کشیده شده و
کرامت انسانی خویش را از دست داده‌اند. برخی دیگر از آیات قرآن هوای نفس،
شیطان و دنیا پرستی را عامل سقوط و انحطاط انسان از جایگاه رفیع انسانی
معرفی کرده‌اند.
 

پاسخ تفصیلی

«انحطاط» در لغت به معنای «پست شدن»، «پستی» و به «پستی گراییدن»، آمده است.[1]
انحطاط در حقیقت همان سقوط اخلاقی و سقوط از مقام و جایگاه انسانی است که
در برابر کرامت انسانی قرار می‌گیرد. همان کرامتی که یکی از مهم‌ترین
شاخصه‌های حقیقت انسان به شمار می‌رود، و به همین دلیل خداوند به فرشتگان
امر فرمود تا در مقابل انسان به خاک بیفتند.
از نگاه قرآن کریم، انحطاط و سقوط اخلاقی که باعث سقوط انسان از مقام و
جایگاه انسانی می‌شود، به عوامل مختلفی بستگی دارد. تعدادی از آیات قرآن
بیانگر این است که انسان‌ها به جهت غفلت و به کار نگرفتن عقل و اندیشه و
عمل نکردن به مقتضای آن، کرامت انسانی خویش را از دست داده‌اند. برخی دیگر
از آیات قرآن هوای نفس و دنیا پرستی را عامل سقوط از جایگاه رفیع انسانی
معرفی کرده‌اند.
در این مختصر به برخی از عوامل انحطاط از نگاه قرآن کریم و روایات اشاره می‌کنیم:
1. دوری از خدا: «وَ مَنْ أَعْرَضَ عَنْ ذِکْری فَإِنَّ لَهُ مَعیشَةً ضَنْکاً وَ نَحْشُرُهُ یَوْمَ الْقِیامَةِ أَعْمى»؛[2] و هر کس از یاد من روى گردان شود، زندگى (سخت و) تنگى خواهد داشت، و روز قیامت، او را نابینا محشور مى‏‌کنیم!
راغب اصفهانی در مفردات مى‌‏گوید: کلمه «عیش» به معناى زندگى مخصوص حیوان است.[3]
در این آیه شریفه علت تنگى معیشت در دنیا، و دچار شدن به مشکلات زندگی
دنیایی، فراموش کردن خدا و روی گردانی از یاد او معرفی شده است.
2. شیطان: قرآن از شیطان به عنوان دشمن آشکار انسان یاد می‌کند و به وی سفارش می‌کند تا او را دشمن خود بداند؛[4]
چرا که او دشمن قسم خورده انسان است تا او را از مسیر سعادت دور کرده و به
حضیض ذلت بکشاند: «قالَ فَبِعِزَّتِکَ لَأُغْوِیَنَّهُمْ أَجْمَعینَ*
إِلاَّ عِبادَکَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصین»؛[5] گفت به عزّتت سوگند، همه آنان را گمراه خواهم کرد، مگر بندگان خالص تو، از میان آنها![6]
3. هوای نفس: برخی دیگر از آیات قرآن
هوای نفس را عامل سقوط از جایگاه رفیع انسانی معرفی کرده‌اند؛ مانند: «و
پیروی مکن از آن‌کس که دلش را از یاد خویش غافل ساخته‌ایم و از هوای نفس
خود فرمان می‌برد و کار او از حد گذشته است».[7]
«وَ ما أُبَرِّئُ نَفْسی‏ إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ إِلاَّ ما رَحِمَ رَبِّی…»؛[8] من هرگز خودم را تبرئه نمى‌‏کنم، که نفس (سرکش) بسیار به بدی‌ها امر مى‌‏کند، مگر آنچه را پروردگارم رحم کند![9]
4. گناه: گناه داراى آثار سوء فردى و
اجتماعى است. آثار فردى؛ مانند تیره شدن و قساوت قلب، محروم شدن از معارف و
اسرار الهى، قرار گرفتن قلب به عنوان جایگاه و منزل شیطان، حجاب شدن گناه
از معرفت نفس و پروردگارش، از دست دادن درک لذت مناجات و قبولى عبادات و
انکار قیامت و ثواب و پاداش آخرت.
آثار اجتماعى گناه، انحطاط و به عقب برگشتن جامعه است، حتى اگر جامعه‌‏اى
به ظاهر پیشرفته دچار انحرافات اخلاقى شود، جهت ارزش‌‏هاى انسانى و اخلاقى
رو به انحطاط و زوال می‌رود.
5. آرزوهای دراز: آرزوهای دور و دراز، و
به تعبیر دیگر، طول امل، از مهم‌‌ترین رذایل اخلاقی بوده و انسان را از
خدا دور ‌ساخته و به انواع گناهان آلوده می‌‌کند.
البته، اصل آرزو و امید نه تنها مذموم و نکوهیده نیست، بلکه نقش بسیار
مهمی در زندگی و پیشرفت انسان در جنبه ‌های مادی و معنوی بشر دارد.[10]
اما آرزوهای دراز چنان‌که عالمان اخلاق می‌گویند: این است که انسان برای
خود در این دنیا زندگی بسیار طولانی در نظر بگیرد و باورش شود که عمری
بسیار دراز دارد، و با میل و رغبت به تمام جوانب و لوازم بقای در آن؛ نظیر
جمع آوری مال، ثروت، خانواده، مسکن و… بپردازد.[11] به بیان دیگر، آرزوهای دراز یعنی امیدهای بسیار در دنیا و توقع بقای در آن.[12]
این چنین فکر و تلاشی از رذایل اخلاقی محسوب می‌شود؛ چراکه تصور و برداشت
این چنینی از زندگی دنیا و حب و علاقه به توابع آن (از مال، ثروت، زن،
زندگی و…) موجب انس به آنها شده و باعث لذت بردن در زمان طولانی است. و
نتیجه آن سنگینی جدایی و دل کندن از آنها خواهد شد. آرزوهای دراز باعث
می‌شود تا قلب و فکر انسان از تفکر در مرگ و معاد غافل شود. مرگی که باعث
جدایی انسان از اینها خواهد شد، و هر چیزی را که انسان از آن کراهت داشته
باشد، از خویش دور می‌کند و سعی می‌کند از آن فاصله بگیرد. انسانی که به
آرزوهای پوچ مشغول و سرگرم شد، به دنیا و لذت‌های آن دل بست، همیشه چیزی را
آرزو می‌کند که مطابق با خواسته‌اش باشد و پیروی از خواسته‌های نفسانی
سرانجام انسان را از جایگاه انسانی دور ساخته و به سقوط می‌کشاند.
6. طمع: یکی از موانع عمده دست‌یابی به کرامت انسانی طمع
است. ای بسا که انسان طمع کار برای دست‌یابی به خواسته‌هایش، خود را در
برابر هر چیزی خوار و ذلیل کند؛ از این‌رو است که امام علی(ع) می‌فرماید:
«من طمع ذل و تعنی»؛[13] طمع کار ذلیل خواهد شد و … .
7. دنیا‌پرستی: علایق شدید مادی و دنیاپرستی انسان را به
هر انحراف و گناهی، می‌کشاند؛ زیرا سوء استفاده انسان از دنیا و دلبستگی
به آن، فریب خوردن، مغرور شدن و غافل شدن از آخرت را به دنبال دارد: «کسانی
که به دیدار ما امیدی ندارند و به زندگی دنیا دل بسته و بدان آرامش
یافته‌اند و کسانی که از آیات ما بی‌خبرند، ایشان به دلیل کردارشان در آتش
جای دارند».[14]
۸. غفلت و از خود بی‌گانگی: قرآن کریم در این باره
می‌فرماید: «به تحقیق تعداد بسیاری از جنّ و انس را براى جهنّم آفریدیم،
آنها دل‌هایى دارند که حقیقت را نمى‌‏توانند درک کنند، دیدگانى دارند که
[حقایق را] نمى‌‏توانند ببینند و گوش‌هایى دارند که از شنیدن [کلام حقّ‏]
ناتوانند، آنها مانند چهارپایان‌اند، بلکه گمراه‌تر، اینان به واقع افراد
غافل و بى‌توجّه به هشدارهاى الهى هستند».[15]
قرآن در جایی دیگر می‌فرماید: «إِنَّ شَرَّ الدَّوَابِّ عِنْدَ اللَّهِ الصُّمُّ الْبُکْمُ الَّذینَ لا یَعْقِلُونَ»؛[16] به راستی بدترین جنبندگان در پیشگاه خدا،‌ کران و گنگان‌اند که عقل خویش را به کار نمی‌‌گیرند.
این دو آیه نشان می‌‌دهد که انسان‌ها به دلیل به کار نگرفتن عقل و اندیشه و
غفلت از جایگاه خود، سرزنش شده‌ و در جایگاه حیوانات و یا بدتر از آنان
قرار گرفته‌اند.
۹. اسراف و تبذیر: انسان در اثر اسراف و تبذیر، در مسیر
عیاشى قرار گرفته و براى به گردش درآوردن زندگىِ مسرفانه خود، دست به هر
کاری می‌زند؛ رشوه مى‌‏گیرد، دروغ مى‌‏گوید، عفّت و شخصیت خود را از دست
مى‌‏دهد، به وعده‌‏ها وفا نمى‌‏کند، نعمت‌هاى خدا را کفران مى‌‏کند و در
نتیجه این سقوط اخلاقى و انحطاط، خسارات وارده بر خود را نمى‌‏تواند جبران
کند.
امام على(ع) در این باره مى‌‏فرماید: «وَیْحَ الْمُسْرِفِ ما أَبْعَدَ عَنْ صَلاحِ نَفْسِهِ وَاسْتِدْراکِ أَمْرِهِ»؛[17] واى بر اسراف‌کار، چقدر دور است از اصلاح نفس خود و جبران خسارت آن‏.
۱۰. فقر و ثروت: شاید هیچ پدیده‌ای به اندازه فقر زمینه
ساز لگدمال شدن عزت نفس انسان‌ها نباشد. این مسئله واقعیتی انکار ناپذیر
است؛ چرا که به واسطه تنگ‌دستی و فقر، کرامت نفس و حرمت انسان‌ها مخدوش
خواهد شد؛ امام علی(ع) در این باره می فرماید: «انّ الفقر مذلّة للنفس…»؛[18]
فقر باعث خوار و ذلیل شدن کرامت انسانی خواهد شد. همین‌طور است مال و
ثروت، اگر انسان تمام همت و تلاش خود را در جمع‌آوری ثروت و مال متمرکز
کند، از ارزش‌های انسانی خارج شده و به تدریج به انحطاط کشیده خواهد شد.
البته، بسیار انسان‌هایی هستند که نه فقر باعث انحطاط و ذلت آنها خواهد شد و
نه مال و سرمایه. فقیری که با تنگ‌دستی می‌سازد اما عزت نفسش را نمی‌فروشد
و سرمایه‌داری که مال و سرمایه‌اش ابزاری است برای تقرب به خدا.

 



اگر لقمه حرام و محیط فساد انگیز در انسان تأثیر بد دارد، چرا برخی با وجود این محیط رستگار شدند؟

اگر
لقمه حرام در عاقبت و تربیت فرزند مؤثّر است و محیط خانواده روی روحیه و
آینده او تأثیر دارد، پس چگونه فرزند یزید، یعنی، معاویه دوم و قاسم مهتمد
فرزند هارون الرشید و موسی در نزد فرعون با این که در محیط نامساعد دینی و
سرشار از گناه و فساد بودند، آلوده نشده و همگی به عنوان افرادی صالح و حتی
موسی پیامبر خدا شد. و آسیه زن فرعون با این که از غذای او می خورد، صالح
از کار درآمد. پس، نقش محیط چه می شود؟

پاسخ اجمالی

از دیدگاه دین اسلام، اجتناب نکردن از مال
حرام مورد نکوهش بوده و حرام است، و اثرات سوئی بر جان و دل آدمی و خانواده
او گذاشته و بسیاری از گناهان، ریشه در آلودگی روح آدمی دارد.

 

هم چنین، محیط در رفتار آدمی تأثیر داشته و نقش بسیار اساسی در تربیت یا تخریب شخصیّت انسان دارد.

 

امّا تأثیر لقمه حرام  و محیط
نامساعد و فساد انگیز در حدّ زمینه و شرط است نه علّت تامه؛ یعنى زمینه را
براى برخى گرایش‏هاى ناروا در انسان و نسل او فراهم مى‏کند، نه آن که از
او و فرزندانش سلب اختیار کند. چه بسا فرزندى که از پدر و مادر کافر به
وجود مى‏آید، ولى راه خیر در پیش مى‏گیرد، چون با اختیار و فطرت خویش به
سوى کمال حرکت مى‏کند.

 

لازم به ذکر است تأثیری که حرام خواری
اختیاری در روح انسان دارد بسی بیشتر از تأثیر آن در کودک و شرایط غیر
اختیاری است؛ کودکانی که در خانواده ای رشد یافته اند که حرام خواری در آن
رایج بوده و بعد از رشد و بلوغ با اختیار خود راه درست را انتخاب کرده در
واقع مرتکب هیچ حرامی نشده اند و زمینه رشد معنوی آنها بسی بهتر از کسانی
هست که عمداً مرتکب بدست آوردن مال از راه های حرام شده اند. بنابراین لقمه
حرام و … در مورد فرزند اثر وضعی دارد، اما نه به حدّی که با اراده او
قابل معارضه باشد، بلکه فقط در حدّ یک زمینه است.

 

پاسخ تفصیلی



تأثیر لقمه حرام در عاقبت انسان:

 


در نظام هستی، هر کاری اثری بر جای
می‌گذارد؛ هر چند در مواردی نتوان این تأثیر را با چشم ظاهری دید. یکی از
این موارد،‌ تأثیر لقمه حرام بر شخصیّت و روح انسان است. از دید ظاهری فرقی
بین غذای حلال و حرام نیست، ولی لقمه حرام تأثیری بر جان و شخصیت آدمی
دارد که کشف آن از محدوده علوم ظاهری بشر خارج است.

 


از نگاه دین اسلام و عقل سلیمِ آدمی، دوری
نکردن از مال حرام در نیازهای مادّی زندگی مورد نکوهش بوده و حرام است، و
اثرات سوئی بر جان و دل انسان گذاشته و بسیاری از گناهان، ریشه در آلودگی
روح آدمی دارد و لقمه حرام مثل آب آلوده که جسم را بیمار می‌سازد جان آدمی
را آلوده می‌کند.

 


قرآن کریم می فرماید:«و اموال یکدیگر را به
باطل (و ناحق) در میان خود نخورید! و براى خوردن بخشى از اموال مردم به
گناه، (قسمتى از) آن را (به عنوان رشوه) به قضات ندهید، در حالى که
مى‏دانید (این کار، گناه است)».



[1]





 


خدای متعال، در آیه شریفه، هر چند یکی از
مصادیق مال حرام را بیان می فرماید، ولی یک اصل کلّی و عمومی را به انسان
ها گوشزد می نماید و آن این که، باید از هر گونه تصرف در اموال دیگران از
غیر طریق صحیح و به ناحق دوری جست و آن را حرام کرده است.



[2]





 


در اینجا به برخی از اثراتِ لقمه حرام از نگاه روایات اشاره می شود:

 


1.
رسول خدا (ص) فرمود
ند:«
کسى که از غیر حلال کسب مال کند، آن مال، توشه او به سوى جهنّم است».





[3]





 


2.
آن حضرت فرمود
ند:«همانا برای خدا فرشته ای بر بیت المقدس
است که هر شامگاه ندا می دهد: هر کس حرامی بخورد از او نه عمل مستحبی قبول
می شود و نه عمل واجب».



[4]





 


3. امام صادق (ع) می فرمایند: «
 
کسب حرام، پیامدش در اولاد انسان آشکار می شود».



[5]





 


و همچنین در روایات متعدد دیگری لقمه‏ حرام، زنا و به وجود آوردن نسلى فاسد و منحرف، از موارد شریک شدن شیطان



[6]



 در اموال و فرزندان است.



[7]





 


بنابراین، از آیات و روایات استفاده می‌شود
که اگر بخواهیم فرزندان سالم، متدیّن، خوش‌خلق و … داشته باشیم، ابتدا
باید منبع اقتصادی نیازهای زندگی، حلال باشد و از لقمه‌ حرام پرهیز شود تا
تعلیم و تربیت اثر گذار باشد.

 


لازم به ذکر است تأثیری که حرام خواری
اختیاری در روح انسان دارد بسی بیشتر از اثر وضعی آن در کودک و شرایط غیر
اختیاری است؛ خوردن غذای حرام برای کودک اساساً نمی تواند اختیاری باشد و
مستوجب عذاب نیست، امّا زمینه رشد معنوی را کمتر خواهد کرد. کودکانی که در
خانواده ای رشد یافته اند که حرام خواری در آن رایج بوده و بعد از رشد و
بلوغ با اختیار خود راه درست را انتخاب کرده و رو به استفاده از مال حلال
آورده اند، در واقع مرتکب هیچ حرامی نشده اند و زمینه رشد معنوی آنها بسی
بهتر از کسانی است که عمداً مرتکب بدست آوردن مال از راه های حرام شده اند.
بله، اثر وضعی این لقمه حرام در مورد فرزندان هم بی تأثیر نیست، اما نه به
حدّی که با اراده او قابل معارضه باشد، بلکه فقط در حدّ یک زمینه است. پس،
اگر برخی با وجود خوردن مال حرام عاقبت نیکو داشته و از صالحین شدند، به
خاطر این است که، تأثیر لقمه حرام در حدّ زمینه و شرط است نه علّت تامه.

 


بنابراین، کسب حرام، زمینه را براى برخى
گرایش‏هاى ناروا در شخص حرام خوار و نسل او فراهم مى‏کند و نمی توان منکر
این مطلب بود، ولی نه آن که از او و فرزندانش سلب اختیار کند. چه بسا
فرزندى که از پدر و مادر کافر به وجود مى‏آید، ولى راه خیر در پیش مى‏گیرد؛
چون انسان می تواند با اختیار و معرفت خویش این نقیصه را جبران کند، و
وقتی پی به حرمت مال خود برد، توبه کرده و اگر حقّی از مردم دارد، آن را
ادا کرده و با کسب حلال رستگار شده و در زمره افراد صالح و نیکوکار قرار
گیرند.

 



نقش محیط در تربیت انسان:

 


یکی از عوامل مؤثّر در تربیت انسان «محیط»
می باشد. بدون شک، محیط در رفتار و گفتار آدمی تأثیر داشته و نقش بسیار
اساسی در تربیت یا تخریب شخصیّت انسان ایفا می کند.



[8]





 


تأثیرپذیری انسان از محیط و اوضاع مختلف آن،
امری انکارناپذیر است، امّا آیا می شود به گونه ای رفتار کرد که محیط
نامساعد و فسادانگیز اثر خود را بر روی آدمی اِعمال نکرده و تحت تأثیر آن
قرار نگیرد؟

 


پاسخ این که، انسان دارای اختیار بوده و
کمال او در گرو همین اختیار معنا پیدا می کند و وقتی انسان در مسیر کمال
الاهی قرار گرفت و موانع آن را شناخت، محیط بد و فساد انگیز نمی تواند در
او تأثیر نماید.

 


قرآن اهرم هایی را برای مقاومت در برابر محیط نامساعد به ما معرفی می کند که در ذیل به دو مورد از آن اشاره می شود:

 


1. آگاهی



[9]



: اصولاً روح تعالیم اسلامی با جهل و نادانی نمی سازد و نمی توان بدون
علم و دانایی به کمال و قرب الاهی رسید و موقعیت ممتازی در جامعه داشت.
اسلام دینی چند بُعدی و همه جانبه است و همان گونه که نماز و روزه از اهمیت
برخوردار است، تحصیل علم و معرفت هم دارای ارزش است.

 


احیای نفوس و روح انسان ها جز در سایه آگاهی
با علوم و حقایق اصیل امکان پذیر نیست؛ امام علی (ع) می فرمایند: «دانش،
زنده کننده روح آدمی است».



[10]





 


همراهان موسی (ع) با این که همواره از
راهنمایی های آن حضرت بهره مند می شدند، اما به خاطر جهل و نادانی، تحت
تأثیر محیط و صحنه های بت پرستی قرار می گرفتند. موسی (ع) آنها را مورد
سرزنش قرار داد و فرمود:«… شما جمعیّتى جاهل و نادان هستید! اینها (را که
مى‏بینید)، سرانجام کارشان نابودى است و آنچه انجام مى‏دهند، باطل (و
بیهوده) است‏».



[11]





 


2. اصلاح وضع



[12]



: برای زدودن پاره ای از حالات و رفتارهای نامطلوب و نیز برای ایجاد
حالات و رفتارهای مناسب و پسندیده باید برای تغییر وضع محیط بد و نامساعد
اطراف خود اقدام کرد. تغییر روابط آدمی با وضع زمانی و مکانی و اوضاع
اجتماعی مبدأ تغییر بسیاری از حالات و رفتارها است.

 


وقتی حضرت موسی (ع) مدّتی از میان امّت خویش
غایب شد. در غیبت او سامری موقعیت را مناسب دید و با عاریت گرفتن زیور و
زینت مردم، به آنها گوساله ای زرّین و فریب دهنده داد، آن چنان که به گفته
آنان که به سامری روی آوردند، بی اختیار فریفته آن گوساله شدند و در برابر
آن سر به سجده بردند و آن را معبود گرفتند. هنگامی که موسی بازگشت و امّت
خود را گرفتار فتنه سامری دید، او را فرا خواند و گفت: «برو، که بهره تو در
زندگى دنیا این است که (هر کس با تو نزدیک شود) بگویى «با من تماس نگیر!» و
تو میعادى (از عذاب خدا) دارى، که هرگز تخلّف نخواهد شد! (اکنون) بنگر به
این معبودت که پیوسته آن را پرستش مى‏کردى! و ببین ما آن را نخست
مى‏سوزانیم سپس ذرّات آن را به دریا مى‏پاشیم!».



[13]





 



 حضرت موسی (ع) برای مهار کردن اندیشه شرک در میان مردم، دست
به تغییر موقعیت زد. سامری را از امّت اخراج کرد و آثار ضلالت بار او را از
متن جامعه زدود و بدین گونه فتنه را از ریشه سوزاند.

 


اکنون درباره کسانی که در پرسش نام برده شده، گوئیم:

 


حضرت موسی (ع) هر چند در خانه فرعون زندگی
کرد، امّا می دانیم که انبیاء در اثر ایمان، شناخت و یقین کامل، دارای
روحیه ای بودند که با کمال آزادی و آگاهی هرگز پیرامون گناه و خطا نگردند،
بلکه در اندیشه آن هم نباشند.



[14]



از طرفی، با این که حضرت موسی (ع) در خانه فرعون بوده، ولی این دلیل
نمی شود که حتماً غذای حرام خورده باشد، بلکه خدای متعال همان گونه که در
رود نیل از او محافظت کرد، برای او غذای حلال فراهم کرده است.

 


درباره آسیه زن فرعون هم ، نباید گفت چون در
خانه فرعون بوده، به هیچ وجه نمی تواند از صالحین شود؛ چون اولاً معلوم
نیست که لقمه حرام خورده باشد و ثانیاً همان گونه که گفتیم لقمه حرام  علت تامه نیست.

 


در مورد معاویه دوم باید گفت: هر چند وی
فرزند یزید بوده، ولی فهمید که کار جدّش معاویه و پدرش یزید اشتباه بود، و
به همین دلیل، خود را از خلافت کنار زد، و این اقدامی شایسته بود.



[15]





 


در مورد فرزندان هارون الرشید لازم به ذکر است که در سال
186
ق هارون الرشید برای ولایت‌عهدی پسر سومش قاسم بعد از امین و مأمون
بیعت گرفت و قاسم را مؤتمن نامید و او را که بچه‌ای بیش نبود، حاکم جزیره
قرار داد

.
اگر خوب بودن این شخص مسلم فرض شود، جواب ما همان است که در باره افراد پیشین به آن اشاره شده است.



دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

Back To Top