مزار
بی خبر از همه خوابیدن چه سود
بر مزار مردگان خویش نالیدن چه سود
زنده را تا زنده است باید به فریادش رسید
ورنه بر سنگ مزارش آب پاشیدن چه سود
گر نرفتی خانه اش تا زنده است
خانه صاحب عزا تا صبح خوابیدن چه سود
گر نپرسی حال من تا زنده ام
بعد مرگم اشک و نالیدن چه سود
شعری دل نشین در مورد مرگ
خواب دیدم خواب اینکه مرده ام
خواب دیدم خسته و افسرده ام
روی من خروارها از خاک بود
وای قبر من چه وحشتناک بود
تا میان گور رفتم دل گرفت
قبر کن سنگ لحد را گل گرفت
ناله می کردم ولیکن بی جواب
تشنه بودم در پی یک جرعه آب
بالش زیر سرم از سنگ بود
غرق وحشت سوت و کور و تنگ بود
خسته بودم هيچ کس يارم نشد
زان ميان يک تن خريدارم نشد
هر که آمد پیش حرفی راند و رفت
سوره حمدی برایم خواند و رفت
نه رفيقي نه شفيقي نه کسي
ترس بود و وحشت و دلواپسي
آمدند از راه ، نــزدم دو ملک
تیره شد در پیش چشمانم فلک
یک ملک گفتا بگو نام تو چیست
آن یکی فریاد زد رب تو کیست
ای گنه کار سیه دل، بسته پر
نام اربابان خود یک یک ببر
در ميان عمر خود کن جستجوي
کارهاي نيک و زشت خود بگوي
گفتنم عمر خودت کردی تباه
نامه اعمال خود کردی سیاه
ما که ماموران حق داوریم
نک تو را سوی جهنم می بریم
ديگر آنجا عذر خواهي دير بود
دست و پايم بسته در زنجير بود
ناامید از هر کجا و دل فکار
می کشیدندم به خفت سوی نار
ناگهان الطاف حق آغاز شد
از جنان درهای رحمت باز شد
مردی آمد از تبار آسمان
نور پیشانیش فوق كهكشان
چشمهایش زندگانی می سرود
درد را از قلب آدم می زدود
گیسوانش شط پر جوش و خروش
در رکابش قدسیان حلقه بگوش
صورتش خورشید بود و غرق نور
جام چشمانش پر از شرب طهور
لب که نه، سرچشمه آب حیات
بین دستش کائنات و ممکنات
خاک پایش حسرت عرش برین
طره یی از گیسویش حبل المتین
بر سرش دستار سبزی بسته بود
بر دلم مهرش عجب بنشسته بود
کی به زیبائی او گل میرسید
پیش او یوسف خجالت میکشید
در قدوم آن نگار مه جبین
از جلال حضرت حق آفرین
دو ملک سر را به زیر انداختند
بال خود را فرش راهش ساختند
غرق حيرت داشتند اين زمزمه
آمده اينجا حسين فاطمه
صاحب روز قیامت آمده
گوئیا بهر شفاعت آمده
سوی من آمد مرا شرمنده کرد
مهربانانه به رویم خنده کرد
گفت آزادش کنيد اين بنده را
خانه آبادش کنيد اين بنده را
این که اینجا این چنین تنها شده
کام او با تربت من وا شده
مادرش او را به عشقم زاده است
گریه کرده بعد شیرش داده است
بار ها بر من محبت کرده است
سینه اش را وقف هیئت کرده است
اين که مي بينيد در شور است و شين
ذکر لالا ئيش بوده يا حسين
دیگران غرق خوشی و هلهله
دیدم او را غرق شور و هروله
با ادب در مجلس ما می نشست
او به عشق من سر خود را شکست
سینه چاک آل زهرا بوده است
چای ریز مجلس ما بوده است
خویش را در سوز عشقم آب کرد
عکس من را بر دل خود قاب کرد
اسم من راز و نیازش بوده است
تربتم مهر و نمازش بوده است
پرچم من را به دوشش می کشید
پا برهنه در عزایم می دودید
اقتدا بر خواهرم زینب نمود
گاه می شد صورتش بهرم کبود
بارها لعن اميه کرده است
خويش را نذر رقيه کرده است
تا که دنیا بوده از من دم زده
او غذای روضه ام را هم زده
اينکه در پيش شما گرديده بد
جسم و جانش بوي روضه مي دهد
حرمت من را به دنیا پاس داشت
ارتباطی تنگ با عباس داشت
نذر عباسم به تن کرده کفن
روز تاسوعا شده سقای من
گریه کرده چون برای اکبرم
با خود او را نزد زهرا می برم
هر چه باشد او برایم بنده است
او بسوزد صاحبش شرمنده است
در مرامم نیست او تنها شود
باعث خوشحالی اعدا شود
در قیامت عطر بویش می دهم
پیش مردم آبرویش می دهم
باز بالاتر به روز سرنوشت
میشود همسایه من در بهشت
آری آری هر که پا بست من است
نامه اعمال او دست من است