شعر خداحافظی فوق العاده زیبا | اشعار خداحافظی
خداحافظ ای چشمه روشنایی
خداحافظ ای قربت و آشنایی
خداحافظ ای قصه ناتمامم
خداحافظ ای روح خواب و خیالم
شعر خداحافظی فوق العاده زیبا | اشعار خداحافظی
خداحافظ ای خواب شیرین مــن
خداحافظ ای عشق دیرین من
خداحافظ ای سربـــه سر زندگی
خداحافظ ای دین و آیین مـــن
شعر خداحافظی فوق العاده زیبا | اشعار خداحافظی
خداحافظ ای شادی لحظه هایم
خداحافظ ای مهربان خیالم
خدا حافظ ای راز پنهان قلبم
خداحافظ ای شادمانی هر دم
خداحافظ ای اشک جاری ز چشمم
خداحافظ ای عشق پاک سرشتم
شعر خداحافظی فوق العاده زیبا | اشعار خداحافظی
خداحافظ خداحافظ ، عزيزِ مهربانِ من
تو اي تنها ستاره در تمامِ کهکشانِ من
خداحافظ خداحافظ سرآغازِ کتابِ من
تو اي مرموزِ راز آلود ، سوالِ بي جوابِ من
شعر خداحافظی فوق العاده زیبا | اشعار خداحافظی
خداحافظ ای ناله های شبانه
خداحافظ ای عاشق بی بهانه
خداحافظ ای شور عشق و جدایی
خداحافظ ای لحظه ی آشنایی
شعر خداحافظی فوق العاده زیبا | اشعار خداحافظی
خداحافظ خداحافظ ، اي عشقِ جاوِدانِ من
هميشه همدم و همراز ، تو ماهِ آسمانِ من
خداحافظ خداحافظ سيَه چشمِ سيه گيسو
تو که قلبِ مرا کردي به سحرِ چشمِ خود جادو
شعر خداحافظی فوق العاده زیبا | اشعار خداحافظی
خداحافظ ای شوکت بودنـــــــــم
خداحافظ ای مهر زرین مـــن
خداحافظ ای خنده و گریــــــه ام
خداحافظ ای سوگ دیرین مـن
شعر خداحافظی فوق العاده زیبا | اشعار خداحافظی
خداحافظ خداحافظ ، تو اي زيباتر از رويا
خداحافظ خداحافظ ، تو اي آبي تر از دريا
خداحافظ خداحافظ ، تو اي جاري مثالِ رود
خداحافظ خداحافظ ، هميشه تا ابد بدرود
شعر خداحافظی فوق العاده زیبا | اشعار خداحافظی
خداحافظ ای برگ پاییزی راه
خداحافظ ای بودنت گاه و بی گاه
خداحافظ ای برده ی بیقراری
خداحافظ ای ساز ناسازگاری
شعر خداحافظی فوق العاده زیبا | اشعار خداحافظی
خداحافظ ای اشک شبهای هجـــر
خداحافظ ای رخنه در دین من
خداحافظ ای بیم و امیـــــــد دل
خداحافظ ای وهم رنگین مــــن
شعر خداحافظی فوق العاده زیبا | اشعار خداحافظی
خداحافظ ای ناشر دفتر درد
خداحافظ ای دوری ام در دلت سرد
خداحافظ ای صاحب این دل من
تو را می سپارم به این خالق تن
شعر خداحافظی فوق العاده زیبا | اشعار خداحافظی
خداحافظ ای ماه شب های تارم
خداحافظ ای درد جانسوز جانم
خداحافظ ای عشق روزای خوبم
خداحافظ ای شور و شوق حضورم
شعرهای ناب عاشقانه – اشعار دل انگیز احساسی
محض رضای عشق
تاریک کوچههای مرا آفتاب کن
با داغهای تازه، دلم را مجاب کن
.
ابری غریب در دل من رخنه کرده است
بر من بتاب، چشم مرا غرق آب کن
.
ای عشق ای تبلور آن آرزوی سبز
برخیز و چون سکوت، دلم را خطاب کن
.
ای تیغ سرخ زخم، کجا میروی چنین
محض رضای عشق، مرا انتخاب کن
.
ای عشق، زیر تیغ تو ما سر نهادهایم
لطفی اگر نمیکنی، اینک عتاب کن
سلمان هراتی
.
.
.
.
.
آری آغاز دوست داشتن است
امشب از آسمان دیدهی تو
روی شعرم ستاره میبارد
در زمستان دشت کاغذها
پنجههایم جرقه میکارد
.
شعر دیوانهی تبآلودم
شرمگین از شیار خواهشها
پیکرش را دوباره میسوزد
عطش جاودان آتشها
.
آری آغاز دوست داشتن است
گرچه پایان راه ناپیداست
من به پایان دگر نیندیشم
که همین دوست داشتن زیباست
.
شب پر از قطرههای الماس است
از سیاهی چرا هراسیدن
آنچه از شب به جای میماند
عطر سکرآور گل یاس است
.
آه بگذار گم شوم در تو
کس نیابد دگر نشانهی من
روح سوزان و آه مرطوبت
بوزد بر تن ترانه من
.
آه بگذار زین دریچه باز
خفته بر بال گرم رویاها
همره روزها سفر گیرم
بگریزم ز مرز دنیاها
.
دانی از زندگی چه میخواهم
من تو باشم.. تو.. پای تا سر تو
زندگی گر هزار باره بود
بار دیگر تو.. بار دیگر تو
.
آنچه در من نهفته دریایی ست
کی توان نهفتنم باشد
با تو زین سهمگین طوفان
کاش یارای گفتنم باشد
.
بس که لبریزم از تو میخواهم
بروم در میان صحراها
سر بسایم به سنگ کوهستان
تن بکوبم به موج دریاها
.
بس که لبریزم از تو میخواهم
چون غباری ز خود فرو ریزم
زیر پای تو سر نهم آرام
به سبک سایه به تو آویزم
.
آری آغاز دوست داشتن است
گرچه پایان راه نا پیداست
من به پایان دگر نیندیشم
که همین دوست داشتن زیباست
فروغ فرخزاد
.
.
.
.
.
من از عشق لبریزم
هوا سرد است
من از عشق لبریزم
چنان گرمم
چنان با یاد تو در خویش سرگرمم
که رفت روزها و لحظهها از خاطرم رفته است
هوا سرد است اما من
به شور و شوق دلگرمم
چه فرقی میکند فصل بهاران یا زمستان است؟
تو را هر شب درون خواب میبینم…
تمام دستههای نرگس دیماه را در راه میچینم
و وقتی از میان کوچه میآیی
و وقتی قامتت را در زلال اشک میبینم
به خود آرام میگویم:
دوباره خواب میبینم!
دوباره وعدهی دیدارمان در خواب شب باشد
بیا…
من دستههای نرگس دی ماه را در راه میچینم
لیلا مؤمنپور
.
.
.
.
.
بی حضور تو
در انتظار توام
در چنان هوایی بیا
که گریز از تو ممکن نباشد
تو
تمام تنهاییهایم را
از من گرفتهای
خیابانها
بی حضور تو
راههای آشکار
جهنماند
شمس لنگرودی
.
.
.
.
.
چشم تو
کاش میدیدم چیست
آنچه از چشم تو تا عمق وجودم جاری است
آه وقتی که تو لبخند نگاهت را
میتابانی
بال مژگان بلندت را
میخوابانی
آه وقتی که توچشمانت
آن جام لبالب از جاندارو را
سوی این تشنه جان سوخته میگردانی
موج موسیقی عشق
از دلم میگذرد
روح گلرنگ شراب
در تنم میگردد
دست ویرانگر شوق
پرپرم میکند ای غنچه رنگین، پرپر
من در آن لحظه که چشم تو به من مینگرد
برگ خشکیده ایمان را
در پنجه باد
رقص شیطان خواهش را
در آتش سبز
نور پنهانی بخشش را
در چشمه مهر
اهتزاز ابدیت را میبینم
بیش از این سوی نگاهت نتوانم نگریست
اهتزاز ابدیت را یارای تماشایم نیست
کاش میگفتی چیست
آنچه از چشم تو تا عمق وجودم جاری است
فریدون مشیری
.
.
.
.
.
خوبترین حادثه
با همهی بی سر و سامانیام
باز به دنبال پریشانیام
.
طاقت فرسودگیام هیچ نیست
در پی ویران شدنی آنیام
.
آمدهام بلکه نگاهم کنی
عاشق آن لحظهی طوفانیام
.
دلخوش گرمای کسی نیستم
آمدهام تا تو بسوزانیام
.
آمدهام با عطش سالها
تا تو کمی عشق بنوشانیام
.
ماهی برگشته ز دریا شدم
تا تو بگیری و بمیرانیام
.
خوبترین حادثه میدانمت
خوبترین حادثه میدانیام؟
.
حرف بزن ابر مرا باز کن
دیر زمانی است که بارانیام
.
حرف بزن، حرف بزن، سالهاست
تشنهی یک صحبت طولانیام
.
ها به کجا میکشیام خوب من؟
ها نکشانی به پشیمانیام!
محمدعلی بهمنی
.
.
.
.
.
مرز جنون
کلماتم را
در جوی سحر میشویم
لحظههایم را
در روشنی بارانها
تا برای تو شعری بسرایم، روشن
تا که بیدغدغه بیابهام
سخنانم را
در حضور باد
این سالک دشت و هامون
با تو بیپرده بگویم
که تو را
دوست میدارم تا مرز جنون
دکتر محمدرضا شفیعی کدکنی
.
.
.
.
.
شبان عاشق
من همان شبان عاشقم
سینه چاک و ساکت و غریب
بیتکلف و رها
در خراب دشتهای دور
در پی تو میدوم
ساده و صبور
یک سبد ستاره چیدهام برای تو
یک سبد ستاره
کوزه ای پرآب
دستهای گل از نگاه آفتاب
یک عبا برای شانههای مهربان تو
در شبان سرد
چاروقی برای گامهای پرتوان تو
در هجوم درد
من همان بلال الکنم
در تلفط تو ناتوان
آه از عتاب!
سلمان هراتی
.
.
.
.
.
غزلواره
این عشق ماندنی
این شعر بودنی
این لحظههای با تو نشستن
سرودنیست
این لحظه های ناب
در لحظههای بی خودی و مستی
شعر بلند حافظ تو
شنودنیست
این سر نه مست باده
این سر که مست
مست دو چشم سیاه توست
اینک به خاک پای تو میسایم
کاین سر به خاک پای تو با شوق
ستودنیست
تنها تو را ستودم
آن سان ستودمت که بدانند مردمان
محبوب من به سان خدایان
ستودنیست
من پاکباز عاشقم
از عاشقان تو
با مرگ آزمای
با مرگ …
اگر که شیوه تو
آزمودنیست
این تیره روزگار در پرده غبار
دلم را فرو گرفت
تنها به خنده
یا به شکر خندههای تو
گرد و غبار از دل تنگم
زدودنیست
در روزگار هر که ندزدید مفت باخت
من نیز میربایم
اما چه؟
بوسه، بوسه از آن لب
ربودنیست
تنها تویی که بود و نبودت یگانه بود
غیر از تو
هر که بود هر آنچه نمود نیست
بگشای در به روی من و عهد عشق بند
کاین عهد بستنی
این در گشودنی ست
این شعر خواندنی
این شعر ماندنی
این شور بودنی
این لحظههای پرشور
این لحظههای ناب
این لحظههای با تو نشستن
سرودنیست
حمید مصدق