حال همه ما خوب است
سلام
حال همه ما خوب است
ملالی نیست جز گم شدنِ گاه به گاهِ خیالی دور
که مردم به آن شادمانیِ بیسبب میگویند
با این همه عمری اگر باقی بود
طوری از کنارِ زندگی میگذرم
که نه زانویِ آهویِ بیجفت بلرزد و
نه این دلِ ناماندگارِ بیدرمان
تا یادم نرفته است بنویسم
حوالیِ خوابهای ما سالِ پربارانی بود
میدانم همیشه حیاط آنجا پر از هوای تازه باز نیامدن است
اما تو لااقل
حتی هر وهله
گاهی
هر از گاهی
ببین انعکاس تبسم رؤیا شبیه شمایل شقایق نیست
راستی خبرت بدهم خواب دیدهام خانه ای خریدهام
بیپرده، بیپنجره، بیدر، بیدیوار … هی بخند
بیپرده بگویمت: چیزی نمانده است
من چهل ساله خواهم شد
فردا را به فال نیک خواهم گرفت
دارد همین لحظه یک فوج کبوتر سپید
از فرازِ کوچه ما میگذرد
باد بوی نامهای کسان من میدهد
یادت میآید رفته بودی خبر از آرامش آسمان بیاوری؟
نه ریرا جان! نامهام باید کوتاه باشد
ساده باشد
بی حرفی از ابهام و آینه
از نو برایت مینویسم
حال همه ما خوب است………. اما تو باور نکن .
قلب
“قلب“
مهمانخانه نیست
که آدمها بیایند ، دو سه ساعت یا دو سه روز در آن بمانند
و بعد بروند …
“قلب“
لانه ی گنجشک نیست
که در بهار ساخته شود
و در پاییز
باد آن را با خودش ببرد …
“قلب“
راستش نمیدانم چیست …
اما این را میدانم که فقط جای آدمهای خیلی خوب است …
“قلب“
چاه دلخوری نیست
که به وقت بدخلقی ، سنگریزه ای بیندازی
تا صدای افتادنش را بشنوی..!
“قلب“
آیینه ای ست که با هر شکستن، چند تکه میشود
و یکپارچگی اش از هم می پاشد …
“قلب“
قاصدکی ست که اگر پرهایش را بچینی،
دیگر به آسمان اوج نمیگیرد …
“قلب“
برکه ای ست که آرامشش به یک نگاه بهم میخورد …
“قلب“
اگر بتواند کسی را دوست بدارد،
خوبی ها و حتی زخم زبانهایش را نقش دیوارش میکند …
حال ،
اینکه قلب چیست، بماند…!
فقط این را میدانم؛
“قلب“
وسعتی دارد به اندازه ی حضور خدا …
من مقدس تر از قلب ، سراغ ندارم ..