جملات قصار دکتر شریعتی
چه بسا تلاش کننده ای که به زیان خود می کوشد
هرکس پرحرفی کند یاوه می گوید و آن کس که بیندیشد آگاهی یابد
——————————–
به من بگو: نگو! ……………. نمی گویم
اما نگو : نفهم! که نمی توانم
من می فهمم
——————————–
خدایا!
به من توفیق عشق بی هوس، تنهایی در انبوه جمعیت
و دوست داشتن بی آنکه عشق بداند را عطا کن
——————————–
عشق در اوج اخلاصش به ایثار رسیده و در اوج ایثارش به قساوت.
——————————–
من هرگز نمی نالم!
قرنها نالیدن بس است… می خواهم فریاد بزنم
اگر نتوانستم
سکوت می کنم
——————————–
خدایــــــــــا سرنوشت مرا خیر بنویس
تقدیری مبارک
تا هرچه را که تو دیر می خواهی زود نخواهم
——————————–
دوست داشتن کسی که لایق محبت نیست اسراف محبت است
——————————–
نامم را پدرم انتخاب کرد و نام خانوادگیم را یکی از اجدادم” دیگر بس است! سرنوشتم را خودم انتخاب می کنم
——————————–
برای شنا کردن به سمت مخالف رودخانه، قدرت و جرات لازم است .
وگرنه هر ماهی مرده ای هم
میتواند از طرف موافق جریان آب حرکت کند.
——————————–
وقتی که دیگر نبود
من به بودنش نیازمند شدم
وقتی که دیگر رفت
من به انتظار آمدنش نشستم
وقتی که دیگر نمیتوانست مرا دوست بدارد
من او را دوست داشتم
وقتی که او تمام کرد
من شروع کردم
وقتی که او تمام شد
من آغاز کردم
چه سخت است تنها متولد شدن
مثل تنها زندگی کردن است
مثل تنها مردن
——————————–
دنیا را بد ساخته اند …
کسی را که دوست داری ، تو را دوست نمیدارد …
کسی که تورا دوست دارد ، تو دوستش نمیداری …
اما کسی که تو دوستش داری و او هم تو را دوست دارد …
به رسم و آئین هرگز به هم نمیرسند …
و این رنج است
——————————–
آنگاه که تقدیر نیست و از تدبیر نیز کاری ساخته نیست
خواستن اگر با تمام وجود با بسیج همه اندامها و نیروهای روح و با قدرتی که در صمیمیت است تجلی کند
اگر هم هستیمان را یک خواستن کنیم یک خواستن مطلق شویم و
اگر با هجوم و حملههای صادقانه و سرشار
از امید و یقین و ایمان بخواهیم پاسخ خویش را خواهیم گرفت.
——————————–
خداوندا
از بچگی به من آموختندهمه را دوست بدار
حال که بزرگ شده ام
و
کسی را دوست میدارم
میگویند:
فراموشش کن
——————————–
خدایا به من زیستنی عطا کن
که در لحظه ی مرگ بر بی ثمری لحظه ای که برای زیستن گذشته است
حسرت نخورم
و مردنی عطا کن
که بر بیهودگی اش سوگوار نباشم
——————————–
خدایا من در کلبه حقیرانه خود کسی را دارم که تو در عرش کبریایی خود نداری
منچون تویی را دارم
وتو چون خود نداری
——————————–
پروردگارا به من تو فیق عشق بی هوس،
تنهایی در انبوه جمعیت و دوست داشتن بی آنکه دوست بداند عنایت فرما
——————————–
… نمیدانم پس از مرگم چه خواهد شد
… نمیخواهم بدانم کوزه گر از خاک اندامم چه خواهد ساخت
… ولی بسیار مشتاقم
… که از خاک گلویم سوتکی سازد
… گلوم سوتکی باشد به دست کودکی گستاخ و بازیگوش
… تا که پی در پی دم گرم خویش را بر گلویم سخت بفشارد
…. و سراب خفتگان خفته را آشفته تر سازد
… تا بدین سان بشکند دائم سکوت مرگبارم را
——————————–
به من بگو نگو ، نمیگویم ،
اما نگو نفهم ، که من نمیتوانم نفهمم ، من میفهمم .
——————————–
روزی که بود ندیدم….روزی که خواند نشنیدم
روزی دیدم که نبود….روزی شنیدم که نخواند
——————————–
خدایا به من توفیق تلاش در شکست
صبر در نومیدی
عظمت بی نام دین بی دنیا
عشق بی هوس عطا کن
——————————–
سرمایههای هر دلی حرفهایی است که برای نگفتن دارد.
——————————–
من هرگز نمینالم…
قرنها نالیدن بس است…
میخواهم فریاد بزنم…!
اگر نتوانستم سکوت میکنم….
——————————–
همواره روحی مهاجر باش به سوی مبدا به سوی آنجا که بتوانی انسانتر باش
و از انچه که هستی و هستند فاصله بگیری این رسالته دائمیتوست
——————————–
خداوندا به هر کس که دوست میداری بیاموز که عشق از زندگی کردن بهتر است
و به هر کس که دوست میداری بچشان که دوست داشتن از عشق برتر است.
——————————–
هر انسان کتابی است در انتظار خواننده اش.
——————————–
انها(دشمنان)از فهمیدن تو میترسند.از گاو که گنده تر نمیشوی میدوشنت و از اسب
که دونده تر نمیشوی سوارت میشوند و از خر که قوی تر نمیشوی بارت میکنند. انها از
فهمیدنتو میترسند.
——————————–
ارزش انسان به اندازه حرفهایی هست که برای نگفتن دارد.
——————————–
اگر تنهاترین تنهاها شوم باز خدا هست.
او جانشین همه نداشتنهاست.نفرین و آفرینهابی ثمر است.
اگر تمامیخلق گرگهایهار شوند و از آسمان هول و کینه بر سرم بارد تو
تنهای مهربان و جاوید و آسیب ناپذیر من هستی.ای پناهگاه ابدی !
تو میتوانی جانشین همه بی پناهیها شوی.
——————————–
عمیقترین و بهترین تعریف از عشق این است که :
عشق زاییده تنهایی است…. و تنهایی نیز زاییده عشق است…
تنهایی بدین معنا نیست که یک فرد بیکس باشد …. کسی در پیرامونش نباشد!
اگر کسی پیوندی ، کششی ، انتظاری و نیاز پیوستگی و اتصالی در درونش نداشته باشد تنها نیست!
برعکس کسی که چنین چنین اتصالی را در درونش احساس میکند…
و بعد احساس میکند که از او جدا افتاده ، بریده شده و تنها مانده است ؛
در انبوه جمعیت نیز تنهاست ……
کتاب نیایش
——————————–
خدایا : «چگونه زیستن »را به من بیاموز ،« چگونه مردن» را خود ، خواهم دانست .
خدایا : رحمتی کن تا ایمان ، نام ونان برایم نیاورد ، قوتم بخش تا نانم را؛ وحتی نامم را در خطر ایمانم افکنم.
تا از آنها باشم که پول دنیا میگیرند وبرای دین کار میکنند ؛ نه آنها که پول دین میگیرند وبرای دنیا کارمیکنند .
——————————–
باور نمیکنم
هرگز باور نمیکنم که سالهای سال همچنان زنده ماندنم به طول انجامد.
یک کاری خواهد شد.
زیستن مشکل است و لحظات چنان به سختی و سنگینی بر من گام مینهند
و دیر میگذرند که احساس میکنم خفه میشوم. هیچ نمیدانم چرا؟
اما میدانم کس دیگری در درون من پا گذاشته است و اوست مرا چنان بی طاقت کرده است. احساس
میکنم دیگر نمیتوانم در خود بگنجم و در خود بیارامم و از بودن خویش بزرگتر شده ام
و این جامه بر من تنگی میکند. این کفش تنگ و بی تا بی قرار!
عشق آن سفربزرگ! آه چه میکشم!
چه خیال انگیز و جان بخش است این جا نبودن.
——————————–
معشوق من چنان لطیف است
که خود را به « بودن » نیالوده است
که اگر جامه ی وجود بر تن میکرد
نه معشوق من بود . . .
——————————–
چه تلخ و غم انگیز است سرنوشت کسی که طبیعت نمیتواند سرش کلاه بگذارد…
این سرزمین را با عقل مصلحت اندیش ساخته اند. پس باید با عقل مصلحت اندیش در آن زیست.
و چاره ایی دیگر پیدا نیست و من «چنین کردم» اما «چنین نبودم» و این دوگانگی مرا همواره دو نیمه میکرد.
وقتی کبوتری شروع به معاشرت با کلاغها میکند پرهایش سفید میماند، ولی قلبش سیاه میشود.
دوست داشتن کسی که لایق دوست داشتن نیست اسراف محبت است
——————————–
دلهای بزرگ و احساسهای بلند، عشقهای زیبا و پرشکوه میآفرینند
——————————–
اما چه رنجی است لذتها را تنها بردن و چه زشت است زیباییها را تنها دیدن
و چه بدبختی آزاردهنده ای است تنها خوشبخت بودن! در بهشت تنها بودن سخت تر از کویر است
——————————–
اکنون تو با مرگ رفته ای و من اینجا تنها به این امید دم میزنم
که با هر نفس گامیبه تو نزدیک تر میشوم .
این زندگی من است
——————————
وقتی خواستم زندگی کنم، راهم را بستند.
وقتی خواستم ستایش کنم، گفتند خرافات است.
وقتی خواستم عاشق شوم گفتند دروغ است.
وقتی خواستم گریستن، گفتند دروغ است
.وقتی خواستم خندیدن، گفتند دیوانه است.
دنیا را نگه دارید، میخواهم پیاده شوم
——————————–
گر قادر نیستی خود را بالا ببری همانند سیب باش تا با افتادنت اندیشهای را بالا ببری
سخنان ناب دکتر علی شریعتی
کسی که عوام پسندانه حرف می زند , عوام فریب است
دکتر علی شریعتی / تاریخ و شناخت ادیان
انسان عبارت است از :
حیوانی که عصیان میکند و فرشته ای که
گناه میکند
دکتر علی شریعتی / کتاب میعاد با
ابراهیم
برادر : چراغ ها را باید روشن کرد ، من از تو برای
طلوع بی تاب ترم . بگذار این مذهب جادو در روشنی بمیرد , تا ” مذهب وحی را
ببینیم .
چهره ” علی ” در روشنائی ,
زیبا و خدائی ست .
به تو و من (بی مذهب و مذهبی) هر دو ,
علی را در تاریکی نشان داده اند !
دکتر علی شریعتی / کتاب گفتگوهای
تنهائی
روشن فکر مترقی , و آگاهی که می داند و عمل نمیکند
،
با منحط جاهل خواب آلودی که نمی داند
که عمل کند , مساوی ست
دکتر علی شریعتی / کتاب شیعه
بی شک اگر خدای بزرگ از بام عرش فرود آید و هم
اکنون از من به اصرار و الحاح بخواهد که من به جای او بر عرش کبریائی او بنشینم و
او به جای من در محراب به پرستیدن و عشق ورزیدن آغاز کند , و آتشهای درد و نیاز به
معبود را از جان من باز گیرد و بر جان خویش زند , هرگز
,حتی برای شبی تا سحر نخواهم پذیرفت ! من یک شب را سراسر با درد معبود بودن و رنج
محروم ماندن از پرستش بسر نخواهم برد
دکتر علی شریعتی / کتاب گفتگوهای
تنهائی / صفحه 818
آن جاها که آزادی افکار نیست و اندیشه ها با هم
تصادم ندارند
فکر میمیرد .
دکتر علی شریعتی / کتاب روش شناخت
اسلام
دوست داشتن از عشق برتر است. عشق یک جوشش کور است و
پیوندی از سر نابینایی ، اما دوست داشتن پیوندی خودآگاه و از روی بصیرت روشن و
زلال. عشق بیشتر از غریزه آب میخورد و هرچه از غریزه سرزند بیارزش است و دوست
داشتن از روح طلوع میکند و تا هر جا که یک روح ارتفاع دارد، دوست داشتن نیز
همگام با آن اوج مییابد
دکتر علی شریعتی / مجموعه آثار ۱۳هبوط در کویر / صفحه ۳۲۷
میزان انحراف هر حقیقتی را ، باید در سرگذشت خود آن
حقیقت اندازه گرفت و با خط سیر نخستینش و نقطه ی آغاز حرکتش سنجید
دکتر علی شریعتی / کتاب حج / صفحه 18
هر حقی که از دهان دشمن در بیاید ، دیگر حق نیست
دکتر علی شریعتی / کتاب شیعه
حسین ضعیفی که باید برای او گریست نبود
…
آموزگار بزرگ شهادت اكنون برخاسته است
تا به همه آنها كه جهاد را تنها در توانستن مى فهمند و به همه آنها كه پیروزى بر
خصم را تنها در غلبه ، بیاموزد كه شهادت نه یك باختن ، كه یك انتخاب است؛ انتخابى
كه در آن، مجاهد
با قربانى كردن خویش در آستانه معبد آزادى و محراب عشق ، پیروز مى شود و حسین «
وارث آدم » – كه به بنىآدم زیستن داد – و « وارث پیامبران بزرگ » – كه به انسان
چگونه باید زیست را آموختند
دکتر علی شریعتی / کتاب حسین
وارث آدم
یکی
از فلاسفه یونان به مرگ محکوم شده بود و خویشاوندی می گریست، فیلسوف پرسید: چرا
گریه می کنی؟ گفت: چون تورا بی گناه می کشند . گفت : دوست
داشتی گناهکارم بکشند؟
این چه گریه است که برای من افتخار بزرگی ست که بی گناه
کشته شوم و اگر جز این بود و گناهکار کشته می شدم که
باید کشته می شدم . این برای من امتیاز بزرگی ست که دشمنم معصوم کش و بیگناه کش و
ستمکار است. اگر دشمنم عادل و منطقی می بود و بر اساس حکم و حق و قضاوتی محکوم می
کرد ، برایم هیچ نمی ماند .
دکتر علی شریعتی / تاریخ ادیان
، درس هشتم ، تیر ماه 1350
خدايا
: تورا همچون فرزند بزرگ حسين بن علی (ع) سپاس مي گذارم كه دشمنان مرا از ميان
احمق ها برگزين ،كه چند دشمن ابله، نعمتی ست كه خداوند تنها به بندگان خاصش عطا می
كند .
دکتر علی شریعتی / کتاب نیایش
آری زینب! مگو که در آنجا بر شما چه رفت، مگو که
دشمنانتان چه کردند، دوستانتان چه کردند. آری ، ای “پیامبر انقلاب
حسین”! ما میدانیم، ما همه را شنیدهایم .
تو پیام کربلا را، پیام شهیدان را، به
درستی گزاردهای،
تو شهیدی هستی که از خون خویش کلمه ساختی، همچون برادرت، که با قطره
قطره خون خویش سخن میگفت ، اما بگو ، ای خواهر، بگو که ما چه کنیم؟ لحظهای بنگر
که ما چه میکشیم ؟
دمی به ما گوش کن، تا مصائب
خویش را با تو بازگوئیم، با تو ، ای خواهر مهربان!
این تو هستی که باید بر ما
بگرئی، ای رسول امین برادر!
که از کربلا میآئی، و در طول
تاریخ، بر همهی نسلها میگذری،
و پیام شهیدان را میرسانی ، ای
که از باغهای سرخ شهادت میآئی ، و بوی گلهای نو شکفتهی آن دیار را در پیرهن
داری،
ای دختر علی! ای خواهر! ای که
قافلهسالار کاروان اسیرانی ،
ما را نیز، در پی این قافله،
با خود ببر!
دکتر علی شریعتی / کتاب نیایش
ما داستان کربلا را از روز تاسوعا می دانیم و عصر
عاشورا ختمش می کنیم , بعد دیگر نمی دانیم چه شد ! همین طور هستیم تا اربعین (
آنجا شله ای می دهیم و بعد قضیه دیگر بایگانی ست ! ) و بعد سال دیگر باز همین طور
و سال دیگر و سال دیگر باز همین طور . داستان
کربلا نه از تاسوعا و یا محرم شروع می شود و نه به عصر عاشورا یا اربعین تمام می
شود . این است که از دوطرف قیچی اش کردیم , و آن را از معنی انداختیم .
دکتر علی شریعتی / حسین وارث
آدم / صفحه 221
عصری ست که اندیشه ها فلج است ، شخصیت ها فروخته
شده اند , وفاداران تنها هستند , پارسایان گوشه گیرند , جوانان یا مایوس یا فروخته
شده , یا منحرف , و گذشته گان و بزرگان گذشته یا شهید شده , و یا فروخته شده اند ,
و عصری ست که دیگر در میان توده , هیچ آوائی و ندائی بلند نیست . قلم ها
را شکسته اند , زبان ها را بریده اند , لب ها
را دوخته اند و همه ی پایگاه های حقیقت را بر سر وفادارانش ویران کرده اند .
دکتر علی شریعتی / کتاب حسین
وارث آدم / صفحه 138
اکنون در منائی ، ابراهيمی، و اسماعيلت را به
قربانگاه آورده ای
اسماعيل تو کيست ؟ چيست ؟ مقامت ؟
آبرويت ؟ موقعيتت ، شغلت؟ پولت؟ خانه ات ؟ املاكت ؟ …؟
اين را تو خود مي دانی، تو خود آن را،
او را – هر چه هست و هر که هست – بايد به منا آوري و براي قرباني، انتخاب کنی ، من فقط می
توانم نشانی هايش را به تو بدهم :
آنچه تو را، در راه ايمان ضعيف
می کند، آنچه تو را در ” رفتن “، به “ماندن”
می خواند ، آنچه تو را ، در راه ” مسئوليت ” به ترديد می افکند، آنچه تو
را به خود بسته است و نگه داشته است، آنچه دلبستگی اش نمي گذارد تا ” پيام” را بشنوی ، تا حقيقت را
اعتراف کنی ، آنچه ترا به “فرار” می خواند. آنچه ترا به توجيه و تاويل
های مصلحت جويانه می کشاند، و عشق به او، کور و کرت مي کند؛ ابراهيمی و “ضعف
اسماعيلی ” ات ، ترا بازيچه ی ابليس مي سازد
دکتر علی شریعتی / کتاب حج
برای از بین بردن یک حقیقت , خوب به آن حمله نکنید
بلکه بد از آن دفاع کنید .
دکتر علی شریعتی / کتاب قاسطین مارقین
ناکثین
ارزش هر فن بسته به نتایج آن است . هر طریقه ای
برای نیایش ،
اگر انسان را با خدا مواجه سازد ، پسندیده
است .
دکتر علی شریعتی / کتاب نیایش / صفحه
38