نقش فرهنگ در اقتدار ملی -مقاله
چكيده مقاله
در بررسی نقش فرهنگ در اقتدار ملی، ابتدا تعريف جامع و كاملی
كه مورد قبول پژوهشگران اين وادی بوده به دست داد كه از
چهار خصوصيت برجسته برخوردار است. سپس ديدگاههای
مختلفی از قدرت و اقتدار، مورد توجه قرار گرفته و در آن
به چهار نوع منبع اقتدار ملل اشاره شده و ضمن مشخص ساختن ويژگیهای هر كدام، ايدهآلترين آن را، نقش و كاركرد فرهنگ در مقتدر نمودن
دولت ملی و مشروع دانسته است. در مشخص ساختن فاكتورها و
مؤلفههای فرهنگ در اقتدار ملی، به عناصر مهم زير اشاره شده است:
الف: نظم و انتظام و كاركرد آن در فرهنگ، برای اقتدار ملی بيشتر.
ب: عامل تفكر به عنوان واسطهای ميان فرهنگ و تمدن از
آن ياد شده و مشخصههای تاريخی آن برجسته شده است.
ج: خصوصيت ديگر فرهنگ در اقتدار و انسجامبخشی بيشتر
به اقتدار ملی، در آينه عملگرايی صورت پذيرفته است.
د: فاكتور ديگر دخيل در اين تحقيق، عامل هنجارهای
پسنديدهای است كه در چارچوب هنجارها وقاعدههای
پسنديده اجتماعی نمود میيابد؛به عنوان خصوصيت جامعه
فرهنگی ياد شده كه در قوام و اقتدار جامعه، تأثير شگرفی دارد.
در اين مقاله نقش و كاركرد فرهنگ در اقتدار نظامها به تصوير
كشيده شده است. همچنين از آن به عنوان عامل آمادهسازینيروها
برای رسيدن به اقتدار ملی بيشتر ياد شده است. همچنين به
شاخصههایفرهنگی قوی و پويا اشاره شده و مشخصههايی
نام برده شده است؛ بعلاوه ضعف و استحاله فرهنگ در فقدان چنين شاخصههای فرهنگی ارزيابیشده است.
در آخرين بحث (نتيجهگيری) نويسنده با توجه به فرهنگ و رعايت اصولی چند، همچون رهايی از جزمانديشی، تعصبهای كور، عقدهگشاییها،
رواج خرافات و …. برای رسيدن به اقتدار ملی بيشتر، صحبت به ميان آورده است.
واژههای كليدی: اقتدار ملی، فرهنگ، نظم، هنجار.
مقدمه:
نقش فرهنگ در ذات بشر به عنوان حيوانی اجتماعی، بيش از منافع سياسی يا اقتصادی او است (برون، 1379، ص94). از همين
رو
در بررسی اقتدار بايد ديدی فراتر از ديدگاه نظامی و غلبه در جنگ را مدنظر
قرار داد، چرا كه با توجه به سازمانهای بينالمللی همچون حقوق بشر، دادگاه
لاهه، سازمان ملل، شورای امنيت و… مفهوم استقلال، حاكميت، تهديدها و
جنگهای خارجی و نظامی دگرگون شده است.
«اقتدار ملی» يعنی رسيدن به مشخصههايی كه به يك كشور امكان میدهد تا در مقابله با تهديدهای بالقوه يا بالفعل خارجی دوام آورده و
در
راه پيشبرد امر توسعه اقتصادی، اجتماعی، انسانی مهمتر از همه فرهنگی، قدم
بردارد و در مسير، آن كه نقشی بيش از همه دارد، همانا نقش عوامل فرهنگی و
ارزشی در كمك به اقتدار ملی میباشد. فرهنگ و ارزشهای فرهنگی فرآورده عمل
خلاق آدمی و بيانكننده سرشت بديل اوست و فرهنگ در نظر اينان از چنان
جايگاهی برخوردار شده كه انسان بسياری از استعدادها و موهبتهای خود را در
جهت آفرينش فرهنگ بكار بندد (بردباف، 1374)
بنابراين
میتوان گفت در كنار ديگر عوامل اقتدار ملی (سياسی، اقتصادی، تبليغاتی،
اطلاعاتی، امنيتی) نقش فرهنگ و ارزشها بيشتر نمود میيابد؛ زيرا مقابله
خارجی و داخلی با ديگر عناصر جامعه، به شكل نمادين و ظاهری خواهد بود و به
عكس اين تهديد نسبت به فرهنگ و ارزشهای جامعه مممكن است، پنهانی بوده و از
درون، فرهنگ و ارزشها را دچار فرسايش كرده و آنها را استحاله يا دگرگون
سازد. نقش فرهنگ و ارزشها در اقتدار ملی با در نظر گرفتن و با توجه به
تحولاتی كه در سالهای اخير در مفهوم و تعريف قدرت و اقتدار ملی به وجود
آمده است، مملوستر
میشود، زيرا ديگر قدرت دولت منحصر در قدرت نظامی صرف سنجيده نمیشود و هر
كشوری برای تضمين اقتدار خود در سطحی بينالمللی و خارجی ناگزير است، به
حد معينی از ثبات سياسی و اقتدار ملی دست يابد. مضاف بر آن هجمههای فرهنگی
غرب، ضرورت تسريع در چنين
اقدامی را الزامی بيشتر میبخشد. در اين مقاله نگارنده كوشش دارد به بررسی
فرهنگ، نقش و كاركرد آن، در اقتدار ملی را، همراه با دلايل مدعای خود
مشخص سازد.
تعريف جامع و مقبول پژوهشگران از فرهنگ:
پژوهشگران، بهخصوص در وادی جامعهشناسی و مديريت جامعه،
از فرهنگ تعاريفی مختلف ارائه كردهاند. اما دقيقترين تعريفی كه در دههای
اخير توسط «ماگات ميد» (1) ارائه گرديده و از سوی يونسكو و بيشتر
پژوهشگران اين وادی مورد تأیید قرار گرفته و پذيرفته شده است، چنين است:
«فرهنگ مجموعهای از رفتارهای آموختنی، باورها، عادات و سنن مشترك، ميان
گروهی از افراد است كه به گونهای متوالی توسط
ديگران كه وارد آن جامعه میشوند، آموخته و به كار گرفته میشوند.
(ميد 1377، ص82) ميد در اين تعريف، چهار خصوصيت اصلی را در
تعريف فرهنگ مدنظر قرار داده است و همين عوامل سبب پذيرش اين تعريف از سوی جامعهشناسان گرديده است. عامل اول رفتارها
و كردارهای مختص يك ملت يا قوم و گروه، كه هم مورد طبع و پسند آنها، هم
آموزشی و تعليمی هستند. دوم باورها و اعتقادات آن دسته كه از طريق تعيين و
به طرز تعليم، اقناع درونی و تجربی بر ايشان حاصل میگردد. سوم آن نوع
عادات و سنتهای مشترك و مورد پذيرش. گروه چهارم خاصيت به ارث رسيدن و
تكامل مرحله به مرحله آنها توسط نسل قبل، حاضر و آينده آن جامعه.
همچنين
«داوری اردكانی» در تعريف فرهنگ، خصوصيت نظام و نهاد بودن را برای آن در
نظر میگيرد كه تعريف فرهنگ را كاملتر میكند. (داوری اردكانی، 1378، ص
245) بنابراين اگر ما ـ با توجه به آنچه گفته شد
خواسته باشيم، فرهنگی را كه در اين مقاله از آن، صحبت به ميان
آوردهايم، تعريف نمائيم. آن تعريف چنين خواهد بود: «فرهنگ، نظام
ريشهدار و ثابت (نه به معنی راكد بلكه حذف نشدنی و پويا) شامل
باورها، اعتقادات، ارزشها و كليه عادات و سنن و رسوم پذيرفته شده
ميان افراد يك قوم كه هم خاصيت آموختنی دارند (يعنی به ديگران
تعليم داده میشوند)، و هم دارای توالی و تناسل بوده و از نسلی
به نسل ديگر به ميراث گذاشته میشوند و هم پويا و كاملتر گشته
و در شيوه عمل و تفكرات افراد يك جامعه پديدار میگرددند.»
قدرت و اقتدار:
مسأله قدرت همواره در ميان فيلسوفان و سياستمداران، محل بحث و مناقشه بوده است و سؤال اساسی اين بوده كه اقتدار و قدرتيابی
، تحت چه مكانيسمی انجام میشود و افراد و گروههای اجتماعی
چگونه اين تحميل قدرت را پذيرا میشوند. (روزنامه خرداد، 17/7/1378) اقتدار ملی از ديدگاههای مختلف مورد توجه قرار داده میشود:
حفظ تماميت داخلی كشور، تداوم بلندمدت نظام و نقش فرهنگ و هويتهای ملی در اقتدار بيشتر بخشيدن به آن، از مهمترين علل
توجه به ضرورت وجود اقتدارگرايی ملی در هر نظام است و
دستيابی به چنين هدفهای مهمی به تنهايی خارج از توانايی
دستگاههای نظامی و انتظامی است و ياری ديگر نهادها در
رسيدن به اين نوع اقتدار را بيش از پيش طلب میكند. اقتدار گاهی
اطمينان و اعتماد .ـ كه همان اقتدار مثبت و مشروع است ـ و گاهی نيز ناشی از ترس و عدم اعتماد ـ كه همان اقتدار منفی است ـ میباشد.
برای رسيدن به اقتدار ملی نيز هر ملتی دارای يكسری آمادگیها
است كه شامل آمادگیهای سياسی، اقتصادی، نظامی، تبليغاتی و اطلاعاتی هستند. هر يك از اين آمادگیهای پارادايمها و مؤلفههای
ديگری را شامل میشود كه خارج از اين مبحث است.
ممكن است، چهار منبع در مهيا كردن قدرت يك جامعه دخالت داشته باشند. اول قدرت ناشی از زور است كه ديكتاتوری و استبداد فردی
مطرح میشود. اهرمهای آن از طريق ويژگیهای خاص فكری، بيانی، جسمانی،
اخلاقی، قاطعيت و نفوذ اعمال میگردد و اين بستگی به كياست و توانمنديهای
خاص فردی دارد. دوم قدرت ناشی از ثروت و
مالكيت میتواند از طريق پاداش و تطميع در حوزههای مختلف، ديگران
را وادار به اطاعت نمايد. به فرد توانايی دهد تا قدرت پاداشدهنده كه در
قدرت شرطی اوست را بالا برد و در ديگران نفوذ كند. سومين منبع اقتدار،
سازمان
است و آن اينكه سازمان قادر است، با انباشت قدرت اعضا، به قدرت كيفردهنده بالايی
دست پيدا كند و ثروت كلانی را جمعآوری نمايد، مثل سازمان كليسای مسيحی در
قرون وسطی كه يك قدرت دينی بود يا قدرت دولتهای سرمايهداری و ماركسيستی
امروزی كه توسط سازمان اداره میشوند. (روزنامه خرداد، همان) اما اگر
دقت كنيم
، در میيابيم كه
هر سه اين منابع قدرت در جهت آمال و آرزوهای سياسی همراه با
اعمال فشار گام بر میدارند، بالطبع نارضايتیهای فراوانی در پی دارند كه اين نارضايتیها
گاهی به اغتشاش و بینظمی منجر میشوند و ماهيت قدرت و
اقتدار ملی را زير سؤال میبرند.
ايدهآلترين نوع اقتدار ملی:
بايد
گفت: منبع چهارم قدرتی نيز وجود دارد كه جدای از منابع ديگر سياسی، نظامی و
اقتصادی است كه هم در ابعاد اجتماعی بررسی میشود و هم به خصوص در ابعاد
فرهنگی و ارزشی. قطعا نقش اين نوع قدرت، نه تنها مذموم نيست،
بلكه هم در چارچوب مشخصههای
اقتدار ملی سر كرده و مانند مويی به طناب خواهد بود، هم ضمن
نظم بخشيدن به قدرت، راه رسيدن به اهداف ملی را واقعیتر و نزديكتر
خواهد ساخت و اين در صورتی ميسر خواهد شد كه فرهنگها و
ارزشها همان گونهای كه در نهادهای قدرت جايگاه دارند، قادر باشند،
روی پلشت و خشن قدرت را به روی نظم دهنده آن، همراه با
صلابت و استحكام تبديل نمايند و به باورهای تاريخی (كه قدرت را سيلابی
برخاسته از كوه سياسی و نظامی میدانسته است)، پشت پا زده
و طرحی نو برای آن دراندازند. جواب اين سؤال در كمك گرفتن از
اهرمهای قدرت ملحوظ در فرهنگ و ارزشها خلاصه میگردد كه
اگر درست و
هدفمند و همراه با آرمانهای اصلی آن ملت باشند، قادر خواهند
بود عنوان ايدهآلترين عنصر قدرت و اقتدار ملی لقب گيرند ـ البته
اين نوع اقتدار ملی، يعنی اقتدار در حوزه فرهنگ، به ميزان آگاهی
افراد جامعه و توانمندیهای مدير در اقناع ديگران يعنی آموزش و
پرورش وابسته است.
نظم، مهمترين فاكتور فرهنگ در اقتدار و انسجام ملی:
فرهنگ، خود دارای مؤلفهها و پارادايمهای مختلفی است كه هر
كدام از آنها میتوانند، در تقويت توان و داشتههای يك حكومت ملی
برای رسيدن به قلههای اقتدار و مشروعيت مؤثر واقع شوند. يکی
از اين خصوصيات عنصر نظم و نظمپذيری است. اگر نمیتوان گفت
فرهنگ نوعی نظم است به عبارتی اگر فرهنگ عين نظم نباشد،
قطعا شرط و ضامن آن میتواند باشد. در عالم انسانی در هيچ جا
نظم بدون فرهنگ وجود ندارد. اين درست كه فرهنگ به افراد و اشخاص
آموختنی است، اما آموزش صرفا در مدرسه صورت نمیگيرد. نبايد چنين
تصور كرد كه اگر زمانی در جايی مدرسه نبوده است، پس فرهنگ هم
در آنجا نبوده است. بنابراين چنين استنباط میشود كه با پديد آمدن و
رشد فرهنگ، نظم و ثبات نيز تحكيم میشود. (داوری اردكانی، 1375).
هر چه جامعه به سوی فرهنگی بارور و غنیتر پيش برود، در واقع به
سوی تعالی و نظم و انسجام بيشتری رهنمون شده است و از آنجا كه نظم و انسجام، يكی از خصوصيات اقتدارگرايی هر جامعه میباشد،
بنابراين
نقش فرهنگ به عنوان عامل نظمدهنده و انسجام بخشنده به محورهای جامعه،
بيشتر نمود پيدا میكند. از آنجا كه هر جامعه، فرهنگ خود را يكی از عناصر
انتظام خود میداند ـ مثلا فرهنگ روستايی يا
شهری، در حيات فرهنگی آن مناطق و انتظام امور دخيل میباشد ـ پس وقتی
جامعهای دچار خلأ فرهنگی شود، ديگر نمیتواند خصلت نظمپذيری به خود گيرد.
پس اگر در جامعهای نظم و انتظام حاكم نباشد، رفتارها و كنشهای فردی و
گروهی و اجتماعی، قابل محاسبه و هدايت و
برنامهريزی در چارچوب اجتماعی نخواهند بود و اين به معنی سلب
اقتدار جامعه و به هرج و مرج كشيده شدن آن است. نزديكی نظم
و فرهنگ تا بدانجا است كه ممكن است فرهنگ را عين آموزش نظم
و نظم آموخته و فرا گرفته بدانند. (همان) عامل نظم چنان در فرهنگ
ممزوج است كه اگر فرهنگ داشتن و بی فرهنگ بودن را به شخصی
نسبت دهند، مراد اين است كه آن شخص در فكر و عمل از قواعد و
نظمی پيروی میكند يا بیتوجه و بیمبالات به ادب، قاعده و قانون است
و بر طبق اين بيان، فرهنگ نيز نوعی نظم میباشد (همان، ص 4) و
همين انتظام ضريب اقتدار ملی را بالا برده و وحدت بيشتر به تمامی
اركان جامعه میبخشد.
تفكر عامل ديگر اقتدار جوامع فرهنگی
فرهنگ واسطه ميان تفكر و تمدن است و تا وقتی كه مدد تفكر از
آن منقطع نشده باشد، به تمدن نشاط و قوت و نظم میبخشد
(همان). تفكرات ناب فرهنگی از عوامل مهم اقتدار ملی محسوب
میگردند. چرا كه تفكر كه میآيد، قدرت را در پی خود به ارمغان
میآرود. تاريخ شاهد و گواه بر اين گفته میباشد. يونانيان با هنر
و تفكر، قدرت و شوكت يافتند. اقتدار اروپا پس از رنسانس به وجود آمد
و سبب استيلای اين قاره بر جهان گرديد. مثال روشنتر در بطن تاريخ
صدر اسلام، هنگامی كه تفكرات ناب اسلامی در ضمير اعراب جاهلی ريشه دوانيد، آنها را از قيد و بند رسوم جاهلی آزاد گردانيد و سبب
شد كه آنها پای در راه شكوفايی و مدنيت گذارند و اين اقتدار به واسطه چند
شمشير زنگ زده و به تعبير فرمانده ايرانی دوگ پيرزن نبوده، بلكه قدرت تفكر و
انديشه فرهنگی ناب اسلامی و قرآنی بود كه باعث
شكوه و عظمت اسلام در قرون چهارم و پنجم هجری گرديد. در همين دوره، رابطه
ميان تفكر و استحكام نظم و سازمان اجتماعی و سياسی، كاملا دريافتنی است.
يعنی، با ظهور متفكران بزرگ، سياست و تدبير نيز جان گرفته و دولت به اقتدار
رسيده است و با فروكش كردن شعله تفكر و قحطی رجال و متفكر، اختلال و
پريشانی در كار كشور و كشورداری پيدا شده و قدرت نيز كاهش يافته است.
(همان) فرهنگ در جايگاه خود، به مدد تفكر نياز دارد كه اگر از اين مدد
برخوردار نشود، به قشر و پوست خشكيده بدل میشود. دقيقترين نظم، نظم تفكر
است و
تفكر پاسدار نظم میباشد. پاسداران نظم و قانون، بايد خود مطيع قانون
و معتقد به نظم باشند (همان، 1375، ص 256)
فرهنگ، يعنی عمل نه حرف
نقش
فرهنگ در ايجاد قدرت از منظر ديگر، ناشی از داشتن روحيه عملگرايی و توجه
بيشتر به بعد عملی نظريات و تئوریها میباشد كه از اين ديدگاه، فرهنگ به
معنی ديگر دانستنيهای متعلق به عمل است و تأكيد بر عمل به حدی است كه اگر
به اين دانستنیها عمل نشود، نمیتوان آن را فرهنگ دانست. بلكه فرهنگی
بیريشه و سست و شكننده است. فرهنگ تنها حرف نيست، بلكه عمل هم هست، اما نه
عمل مكانيكی و تصنعی. فرهنگ، عادت فردی و شخصی هم نيست، بلكه
رسم و عادت عمومی و از روی قاعده است و كاری كه از روی قاعده است و كاری
كه از روی قاعده صورت میگيرد، آموختنی است. چنين عملگرايی در فرهنگ
، جامعه
را
كارا و افراد را مفيد و سودمند به حال جامعه میسازد و همين كارا بودن
افراد و فعال شدن اجتماع، خود يكی از ابزارهای مهم در اقتدار ملی است كه
ضمن مشاركت و اتحاد افراد، از خمودگی و كسالت آنها نيز جلوگيری به عمل
میآورد و تئوریپردازان جامعه را نيز برای يافتن
تئوریها و راههای تازهتر تشويق میكند. نقش فرهنگ به عنوان هنجارهای
پسنديده اجتماعی: وجود هنجارها و قاعدههای پسنديده اجتماعی، از
خصوصيات جامعه فرهنگی است كه بیگمان در قوام و اقتدار آن جامعه، تأثير شگرفی خواهند داشت.
هنجار به معنی رفتاری اجتماعی كه در جامعهای خاص، از هر
فردی انتظار میرود. (فكوهی، 1379، ص 22) هنجارها و ساختهای
اجتماعی و سياسی كه در واقع بازتابی هستند از نظام ارزشی حاكم در
يك جامعه،
ارتباطی پيچيده و ديالكتيك با فرهنگ دارند. اين هنجارها و ساختها، هم
سازنده و تشكيل دهنده فرهنگ به حساب میآيند و هم نتيجه و دستاورد
فرهنگ.
اختلافات درونی هر جامعهای نيز با توجه به معيارهای قانونی و هنجارهای
اجتماعی و سياسی همان جامعه حل و فصل میگردد يا همچنان ادامه
میيابد. (پهلوان، 1378، ص 187) زندگی اجتماعی مستلزم وجود هنجارها
، ارزشها و قوانينی منبعث از
فرهنگ آن جامعه میباشند. (تكرمی، 1379، ص 23) اين هنجارهای نيك و
پسنديده، اجزای پذيرفته شده فرهنگ هر جامعهای محسوب میشوند
و نقش بسيار زيادی را در استحكام و سلامت روانی و اجتماعی در
جامعه به عهده دارند.
نقش و كاركرد فرهنگ در اقتدار ملی
هر
جامعهای بر هويت و شناسنامه فرهنگی خويش تأكيد دارد و میكوشد كه با
منتهای قدرت و غرور ملی، مشخصههای چنين هويتی را زنده نگهداشته و از آن
دفاع كند. (كيهان فرهنگی، 1376) چنين جوامعی
داشتن فرهنگ پويا و مقتدر را يكی از نمادهای قدرت و اقتدار ملی خويش تصور
كرده و سعی دارند تا از طريق انسجام بخشی به مؤلفههای ديگر آن در مقوله
فرهنگ، از يك طرف و تأكيد بر ارزشهای ملی و فراملی خود از طرف ديگر، اين
اقتدار را افزايش دهند تا در برابر هجمههای ديگر فرهنگها رنگ نبازد. بايد
دانست كه يكی
از
مهمترين و اصلیترين ابزار حفظ نظامها و بالطبع، پويايی اقتدار ملی آنها
فرهنگ است. چرا كه عناصر متفاوت هر اجتماع و نظام سياسی، از طريق بستر
فرهنگ به يكديگر پيوند خورده و منسجم میگردند. (عظيمی، نامه فرهنگ) و اين
انسجام فرهنگی،
همراه با نگاهداشت و تأكيد بر ارزشهای واقعی آن جامعه، نقش مهمی در اقتدا
ر ملی و فراملی آن جامعه بازی خواهد كرد. فرهنگ جامعه حتی در تعيين
نوع قوانين با احكام حاكم بر اعضای جامعه نقش بسزايی دارد. اين قوانين برای تصميمگيری
در بازبينی، تصحيح اعمالی يا اعمال مجدد، لازم است هر چند وقت يكبار مورد مطالعه و بررسی قرار گيرند. (لاك، 1379)
نقش فرهنگ در آمادهسازی نيروها برای رسيدن به اقتدار ملی، بيشتر
حائز اهميت است. حضرت امام (ره) در سخنرانی سال 1356 و پس از
فاجعه كشتار 19 دی، اين نقش را به خوبی نمودار ساخته است و میفرمايد: «فرهنگ مبدأ هم خوشبختیها و بدبختیهای ملت است. اگر فرهنگ
ناصالح شد، اين جوانهايی كه تربيت میشوند، به اين ترتيبهای فرهنگ
ناصالح، اينها در آينده فساد ايجاد میكنند … و وقتی فرهنگ فاسد شد
، جوانهای ما نيز كه زير بنای تأسيس همه چيز هستند، از دست
سخنان امام خمینی (ره) در مورد شهید و شهادت
شهادت فخر اوليا بوده است و فخر ما.
* هراس ، آن دارد كه شهادت مكتب او نيست.
* شهادت رمز پيروزي است.
* ملتي كه شهادت را آرزو دارد پيروز است.
* شما چه در دنيا پيروز بشويد يا به شهادت برسيد ، پيروزمنديد.
* شهادت در راه اسلام براي همه ما افتخار است.
* شهادت براي ما فيض عظيمي است.
* اين حس شهادت خواهي [و] فداكاري بود كه يك ملتي ،كه هيچ نداشت، بر طاغوت غلبه پيدا كرد.
* يك ملتي كه زن و مردش براي جان فشاني حاضرند ،و طلب شهادت مي كنند، هيچ قدرتي با آن نمي تواند مقابله كند .
* خون شهيدان ما امتداد خون پاك شهيدان كربلاست.
* ملتي كه شهادت براي او سعادت است پيروز است.
* يك همچو ملتي كه آرزوي شهادت مي كند، اين ملت ديگر خوف ندارد.
* ملت ما خون داده است تا جمهوري اسلامي وجود پيدا كند.
* ملت ما عاشق شهادت بود، با عشق به شهادت پيش رفت اين نهضت.
* ما از خدا هستيم همه ،همۀ عالم از خداست، جلوۀ خداست؛ و همه عالم
به سوي او بر خواهد گشت.پس چه بهتر كه برگشتش اختياري باشد و انتخابي، و
انسان انتخاب كند شهادت را در راه خدا ،و انسان اختيار كند موت را براي
خدا، و شهادت را براي اسلام .
* در بستر مردن، مردن است و چيزي نيست، لكن در راه خدا رفتن شهادت است و سرفرازي و تحصيل شرافت براي انسان و براي انسان ها.
* مرگ سرخ به مراتب بهتر از زندگي سياه است .
* چه غافلند دنيا پرستان و بي خبران، كه ارزش شهادت را در صحيفه هاي
طبيعت جستجو مي كنند، و وصف آن را در سروده ها و حماسه [ها] و شعرها مي
جويند، و دركشف آن از هنر تخيل وكتاب تعقل مدد مي خواهند ، و حاشا! كه حل
اين معما جز به عشق ميسّر نگردد.
* آنها كه شهيد شدند ،به خدمت خودشان و سعادت خودشان و به اجر خودشان رسيدند.
* شهداي انقلاب بزرگ، چون شهداي صدر اسلام در پيشگاه مقدس ربوبي ارزشمند، و مورد عنايت حق تعالي و اولياي اسلام ارزشمند خواهند بود.
* شما پيروزيد، براي اينكه شهادت را در آغوش مي گيريد .و آنهايي كه از شهادت و از مردن مي ترسند ، آنها شكست خورده اند.
* مگر شهادت ارثي نيست كه از مواليان ما، كه حيات راعقيده و جهاد مي
دانستند و در راه مكتب پر افتخار اسلام ، با خون خود و جوانان عزيز خود از
آن پاسداري مي كردند ، به ملت شهيد پرورما رسيده.
* به ملت عزيز و توده هاي ميليوني ايران عرض مي كنم كه هيچ انقلابي
بدون شهادت خواهي و فداكاري و سختي و گراني و فشارهاي مادي موقت تحقق
نيافته .
* شهادت در راه خداوند چيزي نيست كه بتوان آن را با سنجش هاي بشري و انگيزه هاي مادي ارزيابي كرد.
* رهبر ما آن طفل دوازده ساله اي است كه با قلب كوچك خود ،كه ارزشش
از صدها زبا ن و قلم ما بزرگتر است ، با نارنجك خود را زير تانك دشمن
انداخت و آن را منهدم نمود ، و خود نيز شربت شهادت نوشيد.
* سعادت را آنها بردند كه آن چيزي را كه خدا به آنها داده بود تقديم كردند، و ما عقب مانده آنها هستيم.
* برماست كه با اعتراف به عجز خويش ، از رزمندگان عزيزي كه با شهادت
طلبي ها و رشادتهايشان از ميهن اسلامي خود دفاع نموده ، و با خون پاك خود
چراغهايي فرا راه آزادي تمام ملتهاي دربند برافروختند ، قدرداني نماييم.
* گوارا باد بر اين شهيدان، لذت انس و همجواري شان با انبياي عظام
واولياي كرام وشهداي صدر اسلام، و گواراتر بر آنان باد نعمت رضايت حق ، كه
«رضوانٌ من الله اكبرُ ».
* هان اي شهيدان! در جوار حق تعالي آسوده خاطر باشيد ، كه ملت شما پيروزي شما را از دست نخواهد داد.
* شما گواهان صادق و يادگاران عزمها و اراده هاي استوار و آهنين ،
نمونه ترين بندگان مخلص حقيد، كه مراتب انقياد و تعبد خويش را به پيشگاه
اقدس حق تعالي، با نثار خون و جان به اثبات رسانيدند.
* كشوري كه همه بيدار وهمه مستعد براي شهادت هستند ،اينها را از چه مي ترسانند؟
* هنر آن است كه بي هياهوهاي سياسي و خودنمايي هاي شيطاني ، براي
خدا به جهاد برخيزد؛ و خود را فداي هدف كند نه هوا؛ و اين هنر مردان خداست.
* به شما برادران مؤمن عرض مي كنم: اگر ما با دست جنايتكار آمريكا و
شوروي از صفحه روزگار محو شويم، و با خون سرخ، شرافتمندانه با خداي خويش
ملاقات كنيم، بهتر ازآن است كه در زير پرچم ارتش سرخ شرق، و سياه غرب،
زندگي اشرافي مرفه داشته باشيم.
* هيچ هراسي به دلتان راه ندهيد، كه شما پيروزيد _انشاءالله. چه
كشته بشويم و بكشيم حق با ماست.ما اگر كشته هم بشويم در راه حق كشته شديم و
پيروزي است، و اگر بكشيم هم در راه حق است و پيروزي است.
* طبع يك انقلاب فداكاري است.لازمه يك انقلاب شهادت و مهيا بودن براي شهادت است.
* مجاهد في سبيل الله بزرگتر از آن است كه گوهر زيباي عمل خود را به عيار زَخارف دنيا محك بزند.
* دنيا با همه زرق و برق ها و اعتباراتش ، به مراتب كوچكتر از آن است كه بخواهد پاداش و ترفيع مجاهدان في سبيل الله گردد .
* ما خاكيان محجوب، يا افلاكيان، چه دانيم كه اين ارتزاق عند رب الشهداء چي است؟
* ما اگر كشته شويم _انشاءالله_ بهشت مي رويم، اگر بكشيم هم به بهشت مي رويم.
* كشته بشويد بهشتي هستيد ، بكشيد هم بهشتي هستيد.
*ما بكشيم سعادتمنديم ، كشته بشويم هم سعادتمنديم.
* وقت آن است كه ما كه وارثان اين خون ها هستيم ، و بازماندگان
جوانان و شهداي به خون خفته هستيم ، از پاي ننشينيم تافداكاري آنها را به
ثمر برسانيم شهادت يك هديه ايست از جانب خداي تبارك و تعالي براي آن كساني
كه لايق هستند.
* گريه كردن بر شهيد زنده نگه داشتن نهضت است .
* عزاداري كردن براي شهيدي كه همه چيز را در راه اسلام داد، يك
مسأله سياسي است، يك مسأله ايست كه در پيشبرد انقلاب اثر بسزا دارد؛ ما از
اين اجتماعات استفاده مي كنيم.
* قبور شهدا و اجساد و ابدان معلولان، زبان گويايي است كه به عظمت روح جاويد آنان شهادت مي دهد.
* خون هاي جوانان ما بر مسلسلها غلبه كرد.
* چطور انسان متأثر نباشد از اشخاصي كه قدرتمندي خودشان را در خون شهيدان ما مي بينند؟
* خدمت در بنياد شهيد در رأس خدمتهاست.
* من شهادت در راه حق و اهداف الهي را افتخار جاوداني مي دانم.