اشعاری زیبا در وصف حضرت عباس (ع)
ادرک
اخاک
گرچه هر عضوی بجای خویشتن
با اهمیت
بود درملک تن
لیک هر
عضوی چه از بالا و پست
در شدائد چشم
دارد سوی دست
چون
به دست دشمنان مرد دلیر
دست هایش
بسته شد، گردد اسیر
احتیاج شیر بر
شمشیر نیست
پنجه
اش کمتر
ز تیغ و تیر نیست
از بیان
دست یاد آمد
مرا
وصف دست
زاده ی دست خدا
آن علمدار
فداکار حسین(ع)
حضرت عباس(ع) سردار حسین(ع)
دولت حق
را امیر محترم
هم علامت
بود هم صاحب
علم
خضر بودی ،
تشنه سقائیش
هم سکندر
محو در دارائیش
آه از
آنساعت که از تیغ جفا
شد
دو دستش در صف میدان
جدا
مشک با دندان
گرفت آن نامدار
تا رساند
آب بر اطفال
زار
شد نشان
تیر آن مرد
دلیر
آفتابش شد
نهان در ابر
تیر
ناگهان از
تیر قوم بدشعار
مشک
شد دارای چشمی اشکبار
آنقدر بر حال
او افشاند اشک
که
نماندی اشک اندر چشم مشک
دیدچون
بیدستی اش خصم عنود
دست
بگشود و
زدش بر سر عمود
از سمند
افتاد بر خاک
هلاک
زد ندای
یا خدا ادرک
اخاک
استاد
مشکوة کاشمری
(مادر
عباس! حیدر بهر حیدر زادهای)
مادر
عباس! حیدر بهر حیدر زادهای
مرتضی شیرخدا،
تو شیر حیدر زادهای
بهر
ثارالله، ثارالله دیگر زادهای
یا علیِّ
دیگر از بهر پیمبر زادهای
آسمانِ
عصمتی، قرص قمر آوردهای
بـر علیبنابیطالـب
پســر آوردهای
آفتاب و
ماه را در مشرق رویش ببین
ذوالفقار
حیدری در تیغ ابرویش ببین
بازوی خیبرگشا
پیدا به بازویش ببین
صد قیامت
را عیان در قد دلجویش ببین
روحش از
گهواره تا کرب و بلا پر میزند
چشمهـایش
حرف با ساقی کوثر میزند
ساقی
کوثر، علی، این ساقی کرب و بلاست
نرگس
چشمش خدایی، عاشق تیربلاست
این نه یک
نوزاد کوچک این نهنگ بحر لاست
عضوعضو
جسم از جان بهترش را این صلاست:
من ز
آغـوش پـدر پرواز کردم تا حسین
با حسینم
با حسینم با حسینم با حسین
کربلا
باغ شهادت، شاخۀ یاسش منم
اشجعالناس
است حیدر، اشجعالناسش منم
فاطمه
امالبنین نازد که عباسش منم
هر که
احساس حسینی دارد، احساسش منم
چشم مـن
در خردسـالی عاشق تیر است و بس
شیر من
در شیرخواری آب شمشیر است و بس
دست من
دست علی، دست خدای عالم است
شیرِ شیرِ
داورم، نام اسد بر من کم است
زخم در
راه خدا بر روی زخمم مرهم است
پشت
ثارالله با دست رشیدم محکم است
از
ولادت چنگ بر حبلالمتینش میزنم
آسمـان
بـی او بگردد، بر زمینش میزنم
مادر از
روز ولادت زاده ثاراللهیام
دادهاند
از شیرخواری درس خاطرخواهیام
کربلا
دریایی از خون، من در آن چون ماهیَم
بوسۀ پی
در پی بابا دهد آگاهیام
بـوده
در لالایــی امالبنیـن ایـن زمزمه
جان
عباسم به قربان حسین فاطمه
عشق را
از دامن گهواره تمرین کردهام
شیر
مادر را به شوق مرگ شیرین کردهام
دست و
فرق و چشم دادم، یاری دین کردهام
تا
شهادت از امام خویش تمکین کردهام
هست
زائـر جسـم صـدچـاک مـرا در علقمه
هم
محمّد هم علی هم مجتبی هم فاطمه
تو
علمداری کنی «میثم» ثناخوانی کند
یوسف
زهرا حسین است و خریدارش منم
با نثار
جان و چشم و دست و سر، یارش منم
از
ولادت تا شهادت محو دیدارش منم
بلکه
فردای قیامت هم علمدارش منم
وقف
ثارالله شد پیش از ولادت هستِ من
لالــه
عبــاسی بــاغ ولایـت دسـت من
ای تو
را بادا سلام از هر نبی و هر ولی
دست و
شمشیر ولایت، شیر میدانِ یلی
ماه رویت
در میان آل هاشم منجلی
اولین و
آخرین یار حسینبنعلی
ساقـی
کوثـر علـی، سقای فرزندش تویی
آن که
عالم قبلۀ حاجات خوانندش تویی
یابنحیدر
خون ثارالله اکبر کیست؟- تو
نَفس
نَفس مصطفا و جان حیدر کیست؟- تو
ساقیِ
لبتشنۀ سردار بیسر کیست؟- تو
بین
دشمن دستِ بیدست برادر کیست؟- تو
تندری یا
خشم دریایی؟ نمیدانم کهای
سروری؟
سقایی؟ آقایی؟ نمیدانم کهای
خال و
خط و چشم و ابروی تو قرآن میشود
مهر تو
در پیکر بیجان ما جان میشود
دردها بینسخه
با خاک تو درمان میشود
گر نگاهی
افکنی یک خلق، سلمان میشود
لطف و
احسان و کرامت گاهگاهی کن به ما
کـم نمـیآید
ز چشمـانت نگاهـی کن به ما
فاطمه
امالبنین چون لاله میبوید تو را
چشم حیدر
با گلاب اشک میشوید تو را
حضرت
زهرا به روز حشر میجوید تو را
یوسف
زهرا «بنفسی انت» میگوید تو را
کاش در
محشر که «ثارالله» سلطانی کند
تو
علمداری کنی «میثم» ثناخوانی کند
گهواره
چوب
گهوارهي عباس منم
شاهد
خلقت احساس منم
خاطرات
دل من گوش كنيد
به جز
اين گفته فراموش كنيد
لحظهي
خلق وجود او بود
دل من
عاشق بودِ او بود
به لبم
ذكر و رجز ميراندم
با خودم
نام خدا ميخواندم
به دلم
گفتم اگر يار رسيد
موسم
ديدن دلدار رسيد
سر و پا
را به سر دار برم
همه ي
قدرت خود كار برم
تا كه
او در بر من جا گيرد
تا كه
از كوشش من پا گيرد
در همين
حال و هوا بودم من
مملو از
ذكر خدا بودم من
ديدمي
دور و برم گل زده شد
از جنان
تا به سرم پل زده شد
پلي از
نور هزاران الماس
پر شد
اين خانه پر از بوي ياس
مادری
كودكي اندر آغوش
پدری از
كرم حق مدهوش
همه از
عرش زمين ميآيند
همه
پرخندهترين ميآيند
دامنم
دشتِ پر از آلاله
روي هر
برگ گلي صد ژاله
خانه از
مقدم او پاي گرفت
كودك
آمد به برم جاي گرفت
سرمهدان
تا كه دو چشمش را ديد
از
خجالت شده آن سرمه سفيد
روز در
نيمه شبي شد تكرار
شده ماه
از قدمش بيمقدار
نغمهي
آيهاي از ناس آمد
ايها
الناس كه عباس آمد
دور
گهواره همه حندانند
در
كنارش همه دلبندانند
مجتبي
دست به رويش بكشد
بوسه
پيكر و مويش بكشد
زينب از
عشق رخش بيتاب است
چشم او
تا به سحر بيخواب است
تا حسين
بن علي ظاهر شد
گريه
طفل دگر نادر شد
چشم بر
چشم برادر انداخت
مي خود
را كف ساغر انداخت
با
نگاهي به حسينش فهماند
تا ابد
همدم تو خواهم ماند
من براي
تو محيا شدهام
فقط از
عشق تو شيدا شدهام
من ز
روي تو وجود آمدهام
بهر كوي
تو وجود آمدهام
آمدم
يار تو باشم همه عمر
زار و بيمار
تو باشم همه عمر
آمدم
گِرد تو پروانه شوم
از خود
و غير تو بيگانه شوم
آمدم تا
كه اميرم باشي
شاهد
رزم و دليرم باشي
آمدم
ساقي عطشان باشم
ذكر هر
لحظهي طفلان باشم
آمدم در
ره تو جان بازم
با تو
بين الحرميني سازم
گريه
افتاد پس از اين گفتار
بر دو
چشمانِ دو عرشي كردار
حيدر
آمد پسرانش بوسيد
كودكانِ
نگرانش بوسيد
تا كه
عباس بغل كرد علي
ناگهان
گشت پر از درد علي
دست
عباس به سوي حق بود
گوييا
مست سبوي حق بود
ديد
دستان و پدر سخت گريست
ياد آن
عاقبتِ بخت گريست
مادر از
اين همه ناله لرزان
كرد
دستان پسر را پنهان
چه شده
خانه پر از غم گشته ست
چه ز
دست پسرم كم گشته ست
علي از
جان و دلش خون باريد
از دليل
غم خود ميناليد
دست
عباسِ مرا عيبي نيست
گل
احساسِ مرا عيبي نيست
عيب از
دشمن بي شرم و حياست
روزگاري
پسرم كرب و بلاست
ميشود
مير و علمدار حسين
تكيهگاه
و سپر و يار حسين
ميرود
مشك بر آن آب زند
تا شفا
بر دل بيتاب زند
مشك در
دست، روان ميگردد
عشق هر
پير و جوان ميگردد
آن زمان
تيغ به دستش بزنند
تير بر
ديدهي مستش بزنند
هر دو
دستش بشود قرباني
حالِ
عباس شود روحاني
اين
قيام قمر عباس است
شاهكار
پسرم عباس است
هستی اش
را تاابد مدیون عباس علیست
هیچ دانی
رمز و راز خلقت خورشید چیست
این
مَطاف صد هزاران اختر و سیاره چیست
بین سیارات
هستی، او چرا منسوب شد
از چه
رو، او در دل سیارگان محبوب شد
هیچ پرسیدی
چرا سر تا به پایش سوخته
نیست او
جز ، ذره ای از آهن افروخته
رمز
خورشید و طوافش بشنو ای صاحب خرد
لیک حرف
از دل بود نه مدرک و قول از سند
از ازل
شاگرد یکتای علی عباس بود
فارغ
التحصیل ممتاز علی عباس بود
او تلمذ
کرد نزد شیر حق درس ولا
عاقبت شد
رونوشتی از علی مرتضی
گشت او
استاد دانشگاه ایثار و وفا
شد
علمدار حسین و ساقی کرب بلا
آندمی
که عباس از بابش علی مدرک ستاند
مدرک
عشق و شجاعت ، رزم ِ پیکارِِ سنان
بهر مشق
آخرینِ رزم ِ شمشیر و نبرد
خواند
عباس رشیدش را علی بهر نبرد
یک طرف
اِستاده شیر حق،امیرالمومنین
یک طرف،
قامت قیامت، زاده ی ام البنین
سوی یکدیگر
چو هرگامی که برمی داشتند
لرزه
برخاک وتلاطم درسما می کاشتند
آسمان
با غرش شمشیرها از هم درید
کوه با
هر ضربه تیغی، جسم در هم می تنید
باصلابت
مینشاند عباس ، هر ضربه، ولی
گوئیا
سَندان بود بر پُتک او تیغ علی
آنچنان
می کوفت بر تیغ دوسر پور علی
کز
حرارت گشت پیدا ، سرخی تیغ علی
ناگهان
در ضربت آخر ز هرم ذوالفقار
یک جرقه
آهن ِافروخته گشت آشکار
گرچه
جسمش ذره ای بود، لیک اصلش ذوالفقار
آری آری
ذره ای بودوچنین مکنت گرفت
بین سیارات
هستی او یکی شهرت گرفت
گر مقام
و اعتبار بگرفته از نام علیست
هستی اش
را تاابد مدیون عباس علیست
از لعل
لبش زمزمه عشق بر آيد
گلزار
زمين خوب تر از خلد برين است
هر سو
نگرم نور خدا وند مبين است
دامان
زمين سجده گه روح الامين است
در بيت
ولايت پسري ماه جبين است
اين شمع
فروزان حرمخانه دين است
اين نخل
علي دسته گل ام البنين است
در باغ
ولا عطر گل ياس مبارك
آمد به
جهان حضرت عباس مبارك
امروز
بني هاشميان را قمر آمد
از بحر
خروشان ولايت گهر آمد
گلزار
اميد علوي را ثمر آمد
يا
فاطمه ام البنين را پسر آمد
گويي
ملكي بود و به شكل بشر آمد
بر حيدر
كرار ، حسيني دگر آمد
لبخند
حسن بر گل رخسار حسين است
خيزيد
كه ميلاد علمدار حسين است
عباس كه
شد فوق بشر قدر و جلالش
عباس كه
گرديده ملك محو جمالش
هرگز
نرسد دست به دامان كمالش
بر قامت
رعنا و به حسن و خط و خالش
دائم
صلوات نبي و احمد و آلش
عطر
نبوي مي دمد از باغ خصالش
شد باز
چو بر شير خدا نرگس مستش
زد بوسه
به پيشاني وچشم و لب و دستش
اين طفل
نه سرباز فداكار حسين است
سقا و
سپهدار و علمدار حسين است
جان بر
كف و پيوسته خريدارحسين است
چشمش
همه دم باز به رخسارحسين است
لبخند
به لبهاش ز ديدار حسين است
پيداست
كه در قلزم خون يارحسين است
بنوشته
به پيشانيش از روز ولادت
عباس
بود عاشق ايثار و شهادت
عباس
حسيني بود از روز ولادت
عباس
بود منتظر روز شهادت
عباس كند
باتن بي دست عبادت
عباس
دهد بر همه گان درس رشادت
عباس
سراپا به حسين دارد اردت
عباس
گرفته است در اين كوي سعادت
عباس ،
غمي جز غم دلدار ندارد
عباس،حسيني
است به كس كار ندارد
من روز
ازل رشته آمال گسستم
من دل
به ولاي پسر فاطمه بستم
من عاشق
و دلباخته عهد الستم
من
دِرهم و دينار عدو را نپرستم
من
منتظر تير بلا بوده و هستم
اين
سينه و پيشاني و چشم و سر و دستم
من در
طلب شير،ني ام تشنه دردم
من كودك
گهواره ني ام مرد نبردم
قنداقه
ام از دامن گهواره بر آريد
در زير
قدم هاي امامم بگزاريد
شيرم به
چه كار آيد شمشير بياريد
بر دامن
گهواره زخونم بنگاريد
عباس،حسيني
است حقيرش نشماريد
بر گوش
دل اين نكته شيرين بسپاريد
آن لحظه
كه عاشق به جهان چشم گشايد
از لعل
لبش زمزمه عشق بر آيد
شاه
شمشاد قدان ، خسرو شیرین دهنان
شاه
شمشاد قدان ، خسرو شیرین دهنان
که به
مژگان شکند قلب همه صف شکنان
مست
بگذشت و نظر بر منِ درویش انداخت
گفت ای
چشم و چراغ همه شیرین سخنان
تا کی
از سیم و زرت کیسه تهی خواهد بود
بنده من
شو و برخور ز همه سیم تنان
کمتر از
ذره نئی، پست مشو، مهر بورز
تا
بخلوتگه خورشید رسی چرخ زنان
بر جهان
تکیه مکن ور قدحی مِی داری
شادی
زهره جبینان خور و نازک بدنان
پیر پیمانه
کش من که روانش خوش باد
گفت پرهیز
کن از صحبت پیمان شکنان
دامن
دوست بدست آر و ز دشمن بگسل
مرد یزدان
شو و فارغ گذر از اهرمنان
با صبا
در چمن لاله ، سحر می گفتم
که شهیدان
که اند ، این همه خونین کفنان
گفت
حافظ من و تو مَحرم این راز نه ایم
از می
لعل حکایت کن و شیرین دهنان
هر چه
ترسیدم از آن، آن به سرم می آید
مشک
سوراخ شد و کیست برم می آید؟
چشم
پرخون شده را طاقت دیدن نبود
خون به
همراهی اشک از بصرم می آید
علقمه
پر شده از شیون یک بانویی
کیست
او ،ذکر لبش “وا پسرم” می آید؟
سخت
باشد بدهم صورت او را تشخیص
چون کبودی رخش در نظرم می آید
فاطمه
آمد و دستی که ندارم خیزم
اشک
خجلت فقط از چشم ترم می آید
هر چه
ترسیدم از آن ، آن به سرم می آید
ناله ی العطش اهل حرم می آید..!!
شاعر:
وحید مصلحی
متن تسلیت تاسوعا و عاشورای حسینی
ﺑﺎﺯ ﺑﺎﺭﺍﻥ ﺑﺎﺗﺮﺍﻧﻪ ﻣیخوﺭﺩ ﺑﺮ ﺑﺎﻡ ﺧﺎﻧﻪ ،
ﯾﺎﺩﻡ ﺁﺭﺩ ﮐﺮﺑﻼﺭﺍ، ﺩﺷﺖ پر ﺷﻮﺭ ﻭ ﺑﻼ ﺭﺍ،
قصه ﯾﮏ ﻇﻬﺮﻏﻤﮕﯿﻦ،ﮔﺮﻡ ﻭﺧﻮﻧﯿﻦ،
ﻟﺮﺯﺵ ﻃﻔﻼﻥ ﻧﺎﻻﻥ، ﺯﯾﺮ ﺗﯿﻎ ﻭﻧﯿﺰﻩ ﻫﺎ ﺭﺍ،
ﺑﺎﺻﺪﺍﯼ ﮔﺮﯾﻪ ﻫﺎﯼ ﮐﻮﺩﮐﺎﻧﻪ ﻭ ﺍﻧﺪﺭﯾﻦ ﺻﺤﺮﺍﯼ ﺳﻮﺯﺍﻥ،
میدود ﻃﻔﻠﯽ ﺳﻪ ساله
ﺁﺥ “ﺑﺎﺭﺍﻥ … ﺁﺥ “ﺑﺎﺭﺍﻥ
.
.
.
تاسوعا
آغاز عطشناک نهضت حسینی است
و خط سرخ عاشورا با واژه های تاسوعا به حقیقت پیوست . . .
.
.
.
بیایید در ماه محرم اگر زنجیر میزنیم
قبل از آن زنجیر غفلت از پای خود باز کرده باشیم
اگر که سینه میزنیم
قبل از آن سینه دردمندی را از غم و آه پاک کرده باشیم
خوب است اگر اشکی میریزیم
قبل از آن اشک از چهره ی مظلومی پاک کرده باشیم
.
.
.
اى آب فرات ازکجا میایى؟
ناصاف ولى چه با صفا میایى،
خودرا نرساندى به لب خشکین حسین،
دیگربه چه رویى به کربلا میایى؟
.
.
.
راست گفته اند عالم از چهار عنصر تشکیل شده :
آب ، آتش ، خاک ، هوا …
آبی که از تو دریغ کردند
آتشی که در خیمه گاهت افتاد
خاکی که شد سجده گاه و طبیب دردها
و هوایی که عمری ست افتاده در دل ها
ترکیب این چهار عنصر می شود کـــــــــــــــربلا
.
.
.
آبی نبود اگر که تو دریا نمی شدی
مشکی نبود اگر که تو سقّا نمی شدی
حالا که مثل نور شدی و قمر شدی
ای کاش هیچ وقت تو پیدا نمی شدی
.
.
.
ای آن که غمت مسئله آموز من است
شور غم تو در دل پرسوز من است
روزی که حسین! بر تو من گریه کنم
سوگند به تو که بهترین روز من است
عاشورای حسینی تسلیت باد
.