از بحران موشکی کوبا تا بحران سپر دفاع موشکی
اوایل دهه ۱۹۶۰ بود. پارادایم نزاع سرد بر تعاملات و روابط میان بازیگران
بهخصوص دو قطب اتحاد جماهیر شوروی و ایالات متحده آمریكا سایه افكنده بود.
سرویسهای اطلاعاتی آمریكا به دنبال پرواز هواپیماهای جاسوسی بدون خلبان
U۲ متوجه استقرار موشكهایی در خاك كوبا شدند كه به سمت شمال ایالات متحده
آمریكا هدفگیری شده بود.
كندی، رئیسجمهور وقت آمریكا از خروشچف، نخستوزیر شوروی سابق خواست كه
نسبت به جمعآوری سكوهای پرتاب موشك خود از خاك كوبا اقدام نماید، این نقطه
آغازین بحران موشكی كوبا در اوایل دهه ۱۹۶۰ در طول جنگ سرد میان دو
ابرقدرت شوروی و آمریكا بود؛ آمریكا خواهان جمعآوری موشكهای شوروی از خاك
كوبا و شوروی نیز متقابلا خواهان جمعآوری موشكهای آمریكا از خاك تركیه و
ایتالیا بود.
این درگیری در امتداد سیاستهای اعلی (high politics) نظام بینالملل حول
محور نظامی – امنیتی تحلیل و تبیین شد، تهدیدات امنیتی دو ابرقدرت آنها را
به جنگ اتمی نزدیك كرد تا اینكه آمریكا اولتیماتوم اتمی خود را هنگام عزیمت
كشتی حامل تجهیزات نظامی شوروی به كوبا اعلام نمود و بازی با حاصل جمع صفر
در بحران موشكی كوبا با برچیدن موشكهای شوروی به نفع آمریكا به پایان
رسید (هر چند امكان تحلیل بازی غیرصفر نیز در این بازی است).
اما امروز در دوران پساجنگ سرد و جهان هژمونمحور دیگر بار شاهد بحران
مشابهی در چك و لهستان هستیم، با این تفاوت كه این بار آمریكا قصد نصب موشك
در چك و لهستان را دارد و روسیه بر جای مانده از شوروی سابق مخالف استقرار
موشك است. پوتین تهدید كرده در صورت استقرار موشكهای آمریكایی در چك و
لهستان، روسیه موشكهای خود را به اروپا نشانه میگیرد.
روسیه هنوز بزرگترین كشور جهان از لحاظ وسعت جغرافیایی محسوب میشود و
خواهان كسب و توسعه حوزه نفوذ در اروپای شرقی است. روسیه سعی میكند كه این
اقدام آمریكا را تهدید امنیتی جلوه دهد. حال تفاوت این بحرانها در چیست؟
عاقبت بحران به كجا میانجامد؟ و آیا بازی همچنان با حاصل جمع صفر است؟
و…
اصولا نظام بینالملل در دوران جنگ سرد كه بحران موشكی كوبا شكل گرفت
تصمیمسازیها و تصمیمگیریهای مدیران و معماران بینالمللی طبق ارجحیت
ساختار (stractur) بر كارگزار (Agancy) صورت میپذیرفت، پس قاعده حاكم بر
بحران كوبا سیستم دوقطبی نظام بینالملل بود ولی قاعده حاكم در عصر حاضر
ارجحیت كارگزار بر ساختار بینالملل را بیان میكند.
پس این بحران نه بینالمللی است و نه سیستم حاكم بر نظام بینالملل
تبیینگر این بازی است، بلكه این بحران میان دو بازیگر دولتی عصر هژمونیك
رخ داده است، چرا كه اگر براساس ساختار بینالمللی بحران را بررسی
میكردیم، اساسا روسیه ظرفیت رقابت با آمریكا را نخواهد داشت، ولی چون
قاعده حاكم بر معادلات بینالمللی ارجحیت كارگزاران بر ساختار بینالمللی
است، روسیه نیز میتواند به عنوان یك بازیگر بحرانآفرینی كند.
از سوی دیگر بازیهای بینالمللی دوران جنگ سرد به همراه ریسك بالایی
برگزار میشد، اما در دنیای جهانی شده فعلی با حاشیههای مهمتر از متنی
چون رسانهها، بازیگران غیررسمی، غیردولتی و… بازیهای بینالمللی با
حداقل ریسك صورت میگیرد، بازیگران تواناییهای یكدیگر را میشناسند و اغلب
ظرفیت تشخیص هرگونه اقدامی از سوی حریف را دارند. در عصر جهانی شدن
ارتباطات رانت خبری و اطلاعاتی هر بازیگر را در نظام بینالملل دچار چالش
كرده است. آمریكا ظرفیت و توانایی روسیه را میشناسد و همه گزینههای
مقابله با او را میداند.
همچنین روسیه نیز توانایی و ظرفیت و اهداف آمریكا از این اقدام را میفهمد
و لذا هیچكدام از بازیگران اقدام غیرعقلانی را صورت نخواهند داد، چراكه
بازی آمریكا و روسیه به عنوان كارگزاران سیستم بینالملل خارج از
ریسكپذیری بازی ایالات متحده و شوروی در بحران موشكی كوبا در دهه ۱۹۶۰
است.
دلیل ما بر این مدعا نیز عدم اقدام قابل ذكر روسیه در مورد حمله آمریكا به
عراق و افغانستان است كه حوزه پراهمیت شوروی سابق بود. پس بحران كوبا با
بحران چك و لهستان دارای تفاوتهای ماهیتی هستند؛ ماهیت بحران موشكی كوبا
برگرفته از نظام دوقطبی، ساختارمحور، میان دو ابرقدرت حاكم بر نظام
بینالملل، بر سر حفظ حوزه نفوذ قدرت ولی ماهیت بحران چك و لهستان منشعب از
نظام هژمونیك، كارگزار محور، میان یك ابرقدرت و یك قدرت منطقهای و بر سر
كسب و توسعه حوزه نفوذ قدرت است.
حقیقتا شوروی و آمریكا در بحران موشكی كوبا به دنبال حفظ حوزه نفوذ خود
بودند و لیكن امروزه آمریكا و روسیه بر سر توسعه حوزه نفوذ خود در اروپای
شرقی تلاش میكنند.
اروپای شرقی نقطه ابهام سیاست خارجی آمریكا پس از جنگ سرد بوده است. روسیه
نیز براساس حقایق تاریخی موجود روابط بینالملل در اروپای شرقی فصلالخطاب
نبوده و نیست.
اروپای شرقی كه مقهور و غرق در ارزشها و الگوهای رفتاری غرب و نظام
لیبرال سرمایهداری است و همراه خود حافظه تاریخی شرقی و وابستگی به شرق را
یدك میكشد، هیچگاه نمیتواند نقطه و حوزه نفوذ شرق یا غرب باشد و شاید
هم از همینرو است كه جورج دبلیوبوش در قلعه پراگ در كنار واسلاو كلاوس،
رئیسجمهور چك میگوید: «جنگ سرد به پایان رسیده است. مردم چك ناچار نیستند
كه فقط دوست دولت آمریكا باشند یا متحد اتحاد جماهیر شوروی. اكنون میتوان
دوست هر دو بود.»
پس با چنین شرایطی بحران موشكی چك و لهستان برخلاف بحران كوبا در قالب
بازی با حاصل جمع غیرصفر تئوریزه میشود و برد آمریكا به معنای باخت روسیه
نیست و باخت روسیه نیز به معنای برد آمریكا نیست.
عنوان : بحران كوبا
رقابت
تسلیحاتی قدرتهای بزرگ یکی از عوامل بحرانساز در نظام بینالملل
میباشد اگرچه در عصر حاضر تلاش برای بازدارندگی یکدیگر – بخصوص بازدارندگی
هستهایی – میان قدرتهای اروپایی خاصه آمریکا و روسیه به شکل جدیدی ادامه
دارد. از اواسط دهه پنجاه میلادی ایالاتمتحده و شوروی درگیر یک رقابت
تسلیحاتی تمام عیار شدند که متشکل از سلاحهای هستهایی بسیار قوی بود که
در ابتدا توسط بمبافکنها حمل میشدند. نگرانی دوباره از آسیبپذیری این
سلاحها نسبت به دفاع هوایی، منجر به برنامههایی فشرده جهت توسعه موشکهای
بالستیک شد. در قرن 20 رقابت تسلیحاتی به گونهایی فزاینده میان دو کشور
شوروی و آمریکا وجود داشت و هر دو برای افزایش قدرت هستهایی خود و کنترل
رقیب تلاش وافری داشتند. در آغاز موشکهای بالستیک با برد متوسط در اروپا
مستقر شدند. شوروی نیز برای استقرار این موشکها در کوبا تلاش کرد که منجر
به بحران سال 1962م گشت.[1]
تهاجمات
مستقيم و غيرمستقيم آمريكا به كوباي تازه استقلاليافته از زمينههاي اصلي
بحران موشكي كوبا ميباشد؛ نمونه مهم این تهاجمات در حمله غافلگيرانه
نظامي آمريكا به كوبا مشاهده میشد. در 17 آوريل 1961م نيروهاي مهاجم
آمریکایی در منطقه ایی به نام خليج خوكها[2]
در کشور كوبا پياده شدند اگرچه نتيجه اين حمله “دفاع شديد نيروهاي كاسترو و
تلفات سنگين نيروهاي آمريكا و عدم طرفداري مردم كوبا از آمريكا بود”[3]
اما كاسترو براي دفاع از تهديدات احتمالي ديگر اين كشور، به قطب دیگر
رقابت هستهایی یعنی شوروي رويآورد. علاوهبر رقابت دو قدرت برای بهدست
آوردن نفوذ سیاسی و نظامی در کشورهای تازه استقلالیافته، هجوم موسوم به
خليج خوكها و حملات نافرجام متعددي كه در این دوران به قصد جان كاسترو
توسط آمريكا صورت ميگرفت، زمينههای بیشتری را برای نزديكي دو كشور كوبا و
شوروي به يكديگر را فراهم نمود. يكي از اين سوءقصدها عملياتي بود كه توسط
سازمان سيای آمریکا تحت عنوان “عمليات راسو”[4]
انجام ميشد كه در پي آن قرار شده بود كه با بكارگرفتن وسايلي مانند
سيگارهايي كه به محض استعمال در پهناي صورت منفجر ميشود، فيدل كاسترو رهبر
كوبا را، به قتل برسانند.
بهطور كلي تخمين زدهاند كه دست كم سي و سه طرح مختلف در اين راستا و به این منظور انجام شد[5]
و البته تمام آنها هم ناموفق بود. از طرفي تحريمهاي اقتصادي آمريكا و
ادامه آن خودبخود اين كشور را به قطب ديگر قدرت در جهان يعني شوروي براي
دوام حیات اقتصادی کوبا متوجه مينمود. اينها مقدماتي بود براي پيدايش
بحران موشكي كوبا كه در آن سه كشور آمريكا، شوروي و كوبا نقش اصلي را ايفا
مينمودند.
روند بحران موشكي كوبا
در
پی مقدمات ذکر شده، كوبا در ژوئن 1962م پيشنهاد شوروي را براي استقرار
جنگافزارهاي هستهاي در خاك كشورش پذيرفت و اين آغاز بحران موشكي كوبا
بود. بحراني كه ميرفت تا جهان را به سوي يك جنگ جهاني هستهاي پيش ببرد
يا اينكه به صورت مذاكره و مصالحه در ميان دو كشور شوروي و آمريكا مورد حل
و فصل قرار بگيرد. دولت آمريكا كه كاسترو را به مثابه سرپل خطرناكي براي
نفوذ رقيبش شوروي در آمريكاي مركزي تلقي مينمود، در دوران ریاستجمهوری
كندي “تصمیم گرفت طرح آيزنهاور رئیسجمهور قبلي آمريكا را براي حذف كاسترو
عملي كند و رژيم او را سرنگون كند و به دستاورد آن طرح كه گمان میکرد
پيروزي براي دموكراسي و عقبنشيني كمونيسم در سطح جهاني است، برسد.”[6]
از طرف ديگر شوروي كه در مورد وضعيت كوبا و احتمال تهاجم مجدد از سوي
آمريكا احساس خطر ميكرد، تهدید هستهایی را به عنوان راهکار انتخاب نمود و
اقدام به استقرار موشكهاي اس.اس-4 و اس.اس-5 كه داراي بردهاي هزار و
دوهزار و پانصد ميل بودند در خاك كوبا نمود. تا جايي كه در اواسط اكتبر
1962م، شوروي 24 دستگاه پرتاب موشكهاي اس.اس-4 را با تجهيزات كامل مستقل
از موشك و كلاهكهاي هستهاي همراه با 50 درصد از وسايل لازم براي سرويس آن
(يعني 36 فروند موشك و كلاهك جنگي) را در كشور كوبا مستقر نمود.”[7]
در
پي استقرار موشكها از سوي شوروي در خاك كوبا، ميان دو كشور قدرتمند تشنج
جدي ايجاد شد. عكسالعمل آمريكا در برابر اين بحران، سازماندهی سریع
نیروهای ارشد خود برای پیدا کردن راهکاری در مقابله با عمل شوروی بود. که
طی آن راهحلهاي مختلف زير در «گروه بحران » مورد بررسي قرار گرفت:
– هيچ واكنشي به عمل نيايد؛
– تنظيم شكايت براي سازمان ملل متحد؛
– اقدام به محاصرهي دريايي كوبا؛
– انهدام سكوهاي پرتاب موشك با توسل به بمباران موضعي دقيق؛
– هجوم نظامي به كوبا با استفاده از نيروي زمين. [8]
وقتي
كندي متوجه شد كه خروشچف بهطور محرمانه موشك به كوبا فرستاده است، فورا
بازگرداندن آنها را خواستار شد و به منظور تأكيد بر خواست خود فرماني را
داير بر اجراي يك محاصره دريايي در منطقه صادر كرد. در پاسخ به آن خروشچف
كه در اولين مرحله (عكسالعمل آمریکا در برابر استقرار موشك توسط شوروي در
خاك كوبا)، از تعين تاريخي براي اجلاس سران ايالاتمتحده و شوروي سرباز
زده بود، روابط آن كشور را با آمريكا از حالت عادي خارج كرد[9]
و وقتي خطر بازرسي كشتيهاي شوروي را از سوي آمريكا احساس كرد، اعلام نمود
كه:” اقدام آمريكا جايي براي مذاكره باقي نميگذارد و سهل است كه نيروهاي
متخاصم را به جنگ ميكشاند و در نتيجه پيامدهاي مهلك و غيرقابلجبراني به
بار خواهد داشت.”[10]
خروشچف در طول اين ماجرا دو نامه به كندي نوشت كه در اولي خواستار قول
آمريكا به عدم حمله به كوبا شده بود و در دومي خواستار خروح نيروهاي نظامي
آمريكا از تركيه بود و تهديدهاي مذكور در متن نامه دوم كه لحن خشنتري هم
داشت قابل استنباط بود. گويا شوروي در اين تهديدات جدي بود. شوروي “در
مناطق مختلف (كوبا) دانشگاههايي را هم براي آموزش استفاده از اين تجهيزات
تأسيس كرده بود حتي واحدهاي مستقر در اين كشور ميتوانست بدون هماهنگ كردن
با مسكو از اين سلاحها و تجهيزات استفاده كند.”[11]
در نهایت خروشچف، پس از يك هفته از آغاز بحران، دستور بازگشت كشتيهاي
حامل موشكها را به شوروي در 28 اكتبر صادر كرد؛ البته با اين شرط كه: الف –
آمريكا نيز موشكهاي ميان برد (طرح نورستاد) را از ايتاليا، تركيه و
انگلستان برچيند. ب – هرگز در صدد ساقط كردن كاسترو بر نيايد.[12]
عقيده
شوروي براي استقرار موشكها به نقل از خروشچف عبارت بود از: “دفع تهديد
آمريكا براي براندازي كوبا و استثمار اين كشور، و در راستاي اين هدف
ميخواست آمريكا را بر سر دو راهي قرار دهد يكي اينكه اگر كوبا مورد تهاجم
قرار گرفت موشكهاي هستهاي شوروي به آمريكا حمله كند و ديگر اينكه اين
مسأله نقطه قوتي باشد براي حفظ استقلال كوبا و جلوگيري از تهاجم به اين
كشور.”[13]
فيدل كاسترو رهبر كوبا خود واقعه خيرون (بحران موشكي كوبا) را اينگونه مرحلهبندي ميكند:
1) تصميم كندي به محاصره كوبا با 183 ناو در 20 اكتبر و حضور هشت فروند هواپيماي بمبافكن با 40 هزار سرباز در آبهاي كوبا؛
2) 22 اكتبر اطلاعرساني عمومي از سوي كندي درباره اين موضوع؛
3) 22 اكتبر اعلام بسج عمومي از سوي كوبا با حدود 270 رزمنده؛
4) حركت حدود 23 فروند ناو شوروي به سوي كوبا در نتيجه احساس اجتنابناپذير بودن جنگ هستهاي از سوي فيدل؛
5)
پيشنهاد سران شوروي مبني بر خروج موشكهاي ژوپيتر آمريكا در تركيه و
نابودي موشكهاي موجود در كوبا و توافق طرفين البته بدون مشورت با كوبا (كه
اين عدم اطلاع كوبا از توافق نهايي طرفين مورد گلايه كاسترو واقع شده
بود.)[14]
روند
اين بحران به سياستهاي كندي هم مرتبط ميشد سياستمداري كه خروج از بحران
را مدنظر قرار داده بود؛ بنابراين “تفاوت سياست روزولت و كندي تلاش او براي
جلوگيري از بحران ميباشد.[15]”
نتايج بحران کوبا
شوروي
در عوض صرفنظركردن از استقرار موشك در خاك كوبا، از كندي قول كرفت كه
“دست از حمايت مخالفان فيدل كاسترو بردارد و در نتيجه اسراي زنداني در كوبا
هم در 23 دسامبر همان سال به آمريكا بازگردانده شدند، (البته در برابر
پرداخت 53 ميليون دلار به كوبا)؛[16]
همچنين پذيرش خروج نيروهاي نظامي آمريكا از تركيه – که بعدها عملی نشد- و
تعهد عدم تجاوز به كوبا از سوي آمريكا از نتايج اين بحران بود.
مصالحه
بر سر کوبا در جهان با حسن استقبال روبرو شد ولی در شوروی و کشورهای
کمونیست به ضعف خروشچف و اشتباه او در استقرار پایگاههای موشکی در کوبا
تغبیر گردید. عقبنشینی خروشچف به خصوص بهانهایی به دست رهبران چین
کمونیست داد که او را بهعنوان یک سیاستمدار بزدل و سازشکار مورد حمله قرار
دهند. این ماجرا مدتی نیز موجب سردی روابط شوروی با کوبا شد و فیدل کاسترو
از پذیرفتن سفیر شوروی برای ادای توضیحات خودداری میکرد.[17]
بحران
کوبا كه دو ابرقدرت را تا لبهي پرتگاه جنگ هستهاي سوق داده بود، به
آمریکا و روسیه فهماند كه تداوم حالت جنگ سرد ممكن است عواقب جبرانناپذيري
براي طرفين به بار آورد. از اين رو، نتايج و پيامدهاي به دستآمده از
بحران، بسيار گرانبها و مهم بود:
1– وصل خط تلفن بين كاخ سفيد و كاخ كرملين براي تبادلنظر در امثال چنين لحظات بحرانی؛
2– آغاز مذاكرات دو ابرقدرت براي تحديد سلاحهاي اتمي كه به قرارداد سالت يك منجر شد؛
3– آغاز روابط تجاري و اقتصادي گسترده بين آمريكا و شوروي، از جمله خريد گندم توسط شوروي؛
4– امضاي پيمان منع آزمايشات اتمي در فضا و زير درياها و ماوراي جو میان آمریکا و شوروی؛
5– انعقاد قرارداد منع گسترش سلاحهاي اتمي با كشورهايي كه فاقد اين نوع تسليحات هستند؛
6– مشخصشدن بارز و آشكار «بازدارندگي» بهعنوان يكي از ويژگيهاي عمده سلاحهاي اتمي؛[18]