غم داغ جوان
غم داغ جوان سخت است ودشوار
کسی نبــود ازاین غصه خبـــر دار
مگرآن کس که خود داغ جوان دید
که دارد دیده ای از غصه خونبـار
جوان ازدست داده خـــــوب دانــد
چه آمــد برسرسلطــــان ابـــــــرار
غم داغ جوان زخمی است جانکاه
که براین زخم مرحم نیست درکـار
حسین بن علی زخمی به دل داشت
زداغ آن جــــــوان مــاه رخســـــار
که آن عـــــالم به رؤیـا دید ونالیـــد
فشـــــاند ازدیدگــانش اشک بسیـــار
بنـــــا باشد اگـــــر اشکی بریزیـــم
که از هر قطره اش بر خیزد آثــار
تسلــــی دل غمـــــد یـــده گـــــردد
شود نـــوروچـــراغی در شب تــار
کـــه هـــم قلب پـــــدرآرام گیـــــرد
وهــــم بهره برد فــــرزنـد سر شار
بدین منـــظور در این محفــل غـــم
ســــزاواراست تا بنمــــایم اظهــــار
بخــــوانم از جــــوان سـرو قـــــدی
کــــه در کـــــرببلا از جور اشرار
تنش از تیــــغ کیـــــن شد ارباً اربا
زجـــور دشمـــن بی رحــم وغـــدار
دم آخـــــر صـــدا میــــزد پـــدر را
بیـــا بنگـــــر علی را آخــــرین بار
امان از لحظه ای کـــه خسرودیـن
زقتـــل نـــور چشمش شد خبــــر دار
بــه سرعت آمـــده در قلـــب میـــدان
بـدیــدآن مــــردم بــدتــــر زکفـــــــار
علـــی اکبـــــرش را دور کــــردنـــد
چه آمد برسرش زآن قــوم خونخـوار
حسیــــن آمـــــد کنـــــار نعش اکبــر
چنــــان زدصیحـــه مولا با دل زار
بدن چــــون اربا اربا شد مپـرسید
زبان عاجــــز بـــود از نقـــل گفتار
تنش را در عبـــــا پیچیــــــد بـابـا
کمک خـــواهی نمود از آل اطــهار
جــــوانــان بنــی هــــاشم کجـــائید
ببینیدم چســـــان گشتـــــم گـــرفتار
سخــــن کــــوتاه محسن زاده زیـرا
ببین جاری است اشک غم زابصار
بدان این اشکــــها را بی چـه وچنـد
خــــداوند جهــــان باشد خــــریــدار
خدمتكار پدر و مادر همنشين انبيا است
خدمتكار پدر و مادر همنشين انبيا است
روزى حضرت موسى (عليه السلام ) در
ضمن مناجات به پروردگار خود عرض كرد خدايا مى خواهم همنشينى كه در بهشت
دارم ببينم چگونه شخصى است . جبرئيل بر او نازل شد و عرض كرد يا موسى فلان
قصاب در محله فلانى همنشين تو خواهد بود. حضرت موسى به درب دكان قصاب آمده ،
ديد جوانى شبيه شبگردان مشغول فروختن گوشت است .
شامگاه كه شد جوان
مقدارى گوشت برداشت و بسوى منزل روان گرديد. موسى از پى او تا درب منزلش
آمد و به او گفت مهمان نمى خواهى ؟ جوان گفت خوش آمديد. او را به درون برد.
حضرت موسى ديد جوان غذائى تهيه نمود، آنگاه زنبيلى از سقف به زير آورد و
پيرزنى فرتوت و كهنسال را از درون زنبيل خارج كرد. او را شستشو داده غذايش
را با دست خويش به او خورانيد. موقعى كه خواست زنبيل را به جاى اول
بياويزد زبان پيرزن به كلماتى كه مفهوم نمى شد حركت نمود. بعد از آن جوان
براى حضرت موسى غذا آورد و خوردند. حضرت پرسيد حكايت تو با اين پيرزن چگونه
است ؟ عرض كرد اين پيرزن مادر من است چون مرا بضاعتى نيست كه جهت او كنيزى
بخرم ناچار خودم كمر به خدمت او بسته ام .
حضرت موسى پرسيد آن كلماتى كه به زبان جارى كرد چه بود؟
جوان
گفت هر وقت او را شستشو مى دهم و غذا به او مى خورانم مى گويد: غفر الله
لك و جعلك جليس موسى يوم القيمة فى قبته و درجته خداوند ترا ببخشد و همنشين
حضرت موسى در بهشت باشى به همان درجه جايگاه .
موسى (عليه السلام )
فرمود اى جوان بشارت مى دهم به تو كه خداوند دعاى او را درباره ات مستجاب
گردانيده ، جبرئيل به من خبر داد كه در بهشت تو همنشين من هستى .