متن ادبی برای زنان شهید

راه نا تمام

ای
شهدا برخیزید گویی این جا همه چیز تمام شده است و انگار نسل جهاد دیده
دیروز،به خط پایان رسیده است.اگر سراغمان نیایید و کلامی و حرفی بر زبان
نیاورید ما هم کم کم باورمان می شود که همه چیز تمام شده است.باورمان می
شود که دیگر رد پایی از شما پیش رویمان نیست ،باورمان می شود که ما هم دیگر
باید مد،پرستیژ،آنگارد محاسن ،تیپ اداری و خلاصه همه چیزمان مثل آدم شود
!!! اگر شما حرفی نزنید باورمان خواهد شد که امام جلوی چشمانمان جرعه جرعه
جام زهر را نوشید و رفت و همگی گفتیم ،الحمد لله جنگ خانمان سوز تمام شد!!!
ای شهدا که جوانمردی فقط در ذائقه ی شما بود،لحظاتی از خلوت بهشت فارغ
شوید،زخم ترکش ها را فراموش کنید و از ما دلجویی کنید.بعد از شما لباس
خاکیمان را از تن درآوردند اجازه نداریم مثل آن روز ها بگوییم
التماس دعا !!! به ما آموختند که چگونه بخوانیم و بنویسیم !!!

ای
شهدا،دنیای بی شما و بی امام سخت است ! ای خوش انصاف ها ، اینجا دیگر با
خاموشی بلدوزرهای جهادگران ،سنگر و خاکریزی که صداقت و درستی را بنا کند
یافت نمی شود.اینجا فانوس ها خاموش است.خیانت به رفیق قاموس و جاویدان و
رسیدن به جاه و مقام به بهای خاموشی عزت نفس است . ای شهدا اینجا دیگر از
عروج خبری نیست و همه از برای “فنا”دست و پا
می زنند . دست های ناپاک به هم گره خورده تا بر نسل جوان امروزی روح بی اعتقادی و دین زدگی را جریان دهد.

دنیای
غرب بر دل ها طبل هوس می کوبد و روزگار مردم پر فتنه ای که با زبان دین
جویای مراد دنیا و مسند و بقا بر قدرت خویش اند و از تکه تکه شدن پیکر ها
نردبان صعود می سازند اگر در برابر مظالمشان کلام حق بگویی به “مسلخ گاه”
هوی و هوسشانقربانی
می شوی و خلاصه اینجا بازار هزار رنگ بی مهری هاست. اینجا ساکنینش به جرم
بی وفایی محکومند .آری شهدا برای همین است دلمان تنگ شماست از قول ما به
امام بگویید قرار ما این نبود .دیگر از شما گفتن از چند شب خاطره فراتر نمی
رود گریه و حسرت در فراق شما به جهالت و حواس پرتی یاد می شود .ای شهدا،
به داد ما برسید،اینجا ماندن سخت است. در قنوتمان دلتنگی شماست و در سجده
هامان  بی تابی فراقتان و در رکوع
هایمان خمیدگی دوری از شهادت است .ای شهدا سکوت غربت مان ،درد ناک ترین
دردیست که تاب تحمل را از وجودمان زدوده است. ما هرگز به چنین صلح سبزی
!!!!! فکر نمی کردیم  و تنها میدان
های سرخ ،اندیشه مان بود و اینک در قبیله درداز همه کس ما بازمانده ترینیم
. به جرم بی شهادتی ریاضت تدریجی مرگ را منتظریم و در تب و تاب وصل به شما
لحظه شماریم ، واگر این نباشیم باید آنقدر بی تفاوت شویم که همه چیزمان را
یک شبه فراموش کنیم
 تا
ما هم به نوایی برسیم و از راه کارهای تملق و چاپلوسی با فراموشی تفکر
امام ، خادمین درگاه مصلحت اندیشان شویم . ای شهدا در روزگار فقر محبت ها
نگاهمان لبریز از باده التماس به شماست اگر خوب گوش کنید خواهید دانست که
دل شکسته ما بهترین تاری است که در فراقتان شب و روز را می نوازد . بعد از
شما تحمل خیلی چیز ها سخت است به بهانه صبر ما را به “سکوت” مرگ آوری دعوت
می کنند.

کام
یابی های دنیا مقدمه فراموشی ذکر خداست و خاتمه اش با لبخند شیطان مأنوس
است . ای شهدا ما برای شما صبر می کنیم ولو با فنا و فراموشی مان.

ای شهدا شما که در جلوت دوست خلوت انس یافته اید دستی بر دل های پیر رنج ما برآورید.

خداحافظ
ای شهدا ، ای گلبرگ های خونین شلمچه ، ای لبهای سوخته فکه ، ای گلوهای
تشنه ، ای تشنه های فرات شهادت ، خداحافظ ، شما رفتید و مائیم و راه نا
تمام ! …



طلائیه

آغاز راه

قلم
بر دست گرفته است و بر کاغذ می فشارد تا شاید دردِ فشار کلماتی را که در
زندان تنگنا و تاریک گلو گیر کرده و هیا هو می کنند را کم کند. نگاهی
یکنواخت انداخته است بر سنگهای بزرگ کنار جاده که چون دیوارهای راست قامتی
یک طرف جاده را محصور کرده و گاه در قسمتهایی از آن با آنکه دارای شیب تندی
است می توان درختانی به زیبایی درختان قرآن که صدای عبور نهرهای جاری در
زیر آنها گوش را مینوازد دید همچون قاب عکس هایی هستند که از پشت شیشه
ماشین برای چشمانش خودنمایی می کنند و نگویید که چرا این قاب ها را تمثالی
از درختان بهشت برین خواندم که قدری تأمل می خواهد برای رسیدن به جواب این
سوال
راهی
سفری بود که جنسی از طلا داشت سفری که در آن قصد از بین بردن مس های وجودش
را کرده بود. می خواست از طلای سفر بر دل و وجود خود بمالد و این بار به
جای خضاب موها با حنا، خضاب دل کند با طلای سفر. طلایی که زمان و مکان و
هیچ چیز نمی توانست رنگ آن را تغییر دهد.شاید بتوان در زبان آن را آسوده تر
خواند تا عمل ،آری. اما این نیز خود نعمتی است که نمایانگر تفکر و تعقلی که
علی (ع) یک ساعت آن را برتر از 70 سال عبادت خواندتعقلی که رسیدن به حقیقت
راشدنی می خواند و دل آدمی را چون رود زلالی میپندارد که گذر از سختی ها
،سرماها و زشتی ها را پیشه راه خود قرار داده و این انسان همان انسانی
میشود که میتواند لذت آن سرماها،ناخن افتادن ها و دردها را چون جام می به
سر بکشد تا او را به آنچه باید برسد برساند.آری آن تمثال های درختان بهشتی ،
قد راست کرد اند در مقابل دیدگانش تا ورود میهمان شهدا را خوش آمد بگویند
آنان سرباز این شهدایند برای آرامش بخشیدن میهمانان شهدایی که روزی حقیقت
را در این جاده ها و در برابر این درختان یافتند ،در شیب تند زندگی
ایستادند و هدف خود را لحظه ای رها نکردند،  این درختان نیز سربازهایی
هستند  که روزی استقامت را در شیب تند کوهها از این یاران خدایی آموختند
.

تلاطم دل

مقصد طلائیه، آه ای طلائیهپای
در خاکی نرم نهاد ،قدمی برداشت فرورفتن دانه های ریز سنگ را بر کف پا و
انگشتانش لمس کرد چشمانش دریاچه ای از نجوا شده بود طوری که ذرات نجوا از
حصار سیاه مژگانش سرازیر شدند و شوری دل را نیز همراه خود روانه کردند و
رها گشتند بر پهنای صورت. نگاه آرام او را به سرزمین طلائیه پر تلاطم
کردند،آرام و قرار را در دلش به بی قراری تبدیل  او را چون عاشقی در جستجوی
لیلای خویش … نه، نه تعبیری مناسبحالش نیست . اورا شاید بتوان شخصی خواند که تاریخ بین او و اتفاقات آن مکان جدایی افکنده
و
گویی او خود را در زمان گم کرده و به دنبال تماشای آن روز تاریخ رفته که
عباس ها و علی اکبر ها و قاسم های خمینی برای حفظ اسلام در خاک طلائیه سرها
از تنشان جدا گشتو بر دامان مادرشان زهرای اطهر(س) با نوازش دستان
  گرم
این بانوی بی نشان مأنوس شد. بوی عشق فضای ذهنش را آکنده کرده بودو
پرتوهای آفتاب در میان موج چشمانش به رقص در آمده بودند. زخمی بر قلبش
نشسته بود، همچون خراشی که با ناخن ایجاد شده باشد، میسوخت… قدری واژه ها
در اینجا مکث کردند… صدایی به گوشش میرسید صدا صدای رفتن بود صدا صدای
جدایی بود ، خبری بود دردناکتر از بارها جان دادن که وجودش را ترک دار کرد
سوزش قلب به آتشی گداخته تبدیل شد که حرارتش وجود را میسوزاند جرقه این آتش
واژه تلخ جدایی بود باید کاری کرد که این شعله ها را رام کرد قبل از به
آتش کشیدن تمامی وجو قدم هایش سنگین شده بود . نسیمی از دیار کربلا وزید
احساسی لطیف به همراه داشت ، نگاهش به سیم خاردارهای سه راهی شهادت دوخته
شدبه یاد دخیل بستن های یاران شیدایی امام افتاد. هنوز هم شعله های آتش در
دلش  فروکش نشده بود با آنکه قطرات باران چشمانش به امواجی سهمگین تبدیل
شده بود تا گاهمهای بلندش سوی به خاموشی این شعله ها بردارند، این سخنی لغو
نیست اگر ما بگوییم که در اینجا دل پارادوکس را تجربه میکند زیرا که این
قطرات جاری از چشمانش سرچشمه از این دل دارد و جای تعجب نیست که این شعله
ها را نمیتوان با آن امواج که خود نیز ناآرام اند رام کرد
.
سکون دل
دستش
را دراز کرد به سمت سیم خاردارهایی که روزی شهدا تمام وجود و هستی خود را
به آن گره زدند تا تمام گردان را در رسیدن به معشوق خود یاری دهند…دلش را
دخیل بست به سیم خاردارهای آنجا ،از آتش دل شمعی روشن کرد برای مراد دلش،
مراد دل را گویند نباید فاش کرد اما چه میتوان کرد که این اشک ها این بار
نیز راز دار نبودند و ناخواسته …چه زیبا کلمات را در این جمله به صف چیده
اند که ؛ “چیزی نمانده است از آنها جز راه ناتمام…” راهی که مسافران
شیدایی توانایی قدم گذاشتن در آنرا دارند راهی که دیروز سرباز روح الله،
حسن باقری آن را پیمود و امروز سرباز سید علی خامنه ای ، مصطفی احمدی روشن
آن را… و این را همچنان باقیست برای تو و من و برای آنان که هرروز صدها
تن از برادرانشان در بحرین و فلسطین و …خون میدهند. آری دیروز انقلاب
اسلامی این راه را برای یارانش باز کرد و امروز بیداری اسلامی ، بیداری که
موج آن پایه های اطمینان دشمنانش را پوک کرده است، موجی که مردانی دارد که
تداوم حیات خویش را در نابودی استکبار شرط کرده اند


دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

Back To Top