کلاسهای المپیاد سمپادیا و باشگاه المپیاد طلایی ها
بعد از مدت ها فعالیت مجازی٬ حالا پا به
دنیای حقیقی گذاشتیم. امسال سایت سمپادیا و باشگاه المپیاد طلاییها٬ به
هم وصل شدند تا فعالیت های جدیدی رو در حوزه دورههای سطح بالا شروع کنند.
دوره هایی با موضوعات مختلف مخصوص کسانی که به چاردیواری مدرسه راضی نیستند
و میخوان قدمهای بزرگتری بردارن. ما مجموعه بزرگی از آدمهایی که قبلا
راههای درازی رو رفتند دورهم جمع کردیم تا بتونیم مسیرهای خوبی جلوی پای
بچه ها بگذاریم…
اولین فعالیت مشترک رو هم با دورههای حرفهای المپیاد شروع کردیم. دورههای مبتدی مخصوص کسانی که میخوان از اول تازه شروع کنن و نیاز به راهنما و مشاور دارند و دوره پیشرفه مخصوص کسانی که قبلا المپیاد خوندند و الان میخوان اون قلقها و تکنیکهای خاص المپیاد رو یاد بگیرند و استارت بزن کارو.
دوره المپیاد زیاد پیدا میشه اما یک نکته اساسی در مورد این دوره ها وجود داره و اونم اینه که کسانی تو این دوره ها تدریس میکنن که باتجربه هستند
و راه و چاه رو خوب بلد هستند. نه اینکه صرفا مدال داشته باشند و بیان
تدریس کنن. وقت شما تلف نمیشه و مستقیم اصل مطلب آموزش داده میشه و جوری هم
هست میتونه یک استارت خوب باشه که یک پایهای بسازه و شما ادامه مسیر رو
برید. تمام تلاش گروه هم اینه که همه چیز به موثرترین و پربازدهترین شکل
ممکن باشه و همه دانشآموزا کاملا راضی باشند.
این دوره ها ۵ روزه هستند از ۱۶ شهریور تا ۲۰ شهریور. توی دانشگاه تهران برگزار میشن. مجموع ساعاتش ۳۴ ساعته و هزینش ۱,۲۷۰,۰۰۰ تومان.
هزینه پذیرایی اختیاری ۱۵۰هزار تومن و هتل هم هماهنگ شده میتونید میتونید
هتل بگیرید که البته هزینش جداست ۴۷۰ تومنه. یا اینکه یک هفته رو پانسیون و
یا خوابگاه برید که تو هزینه صرفه جویی کنید. هزینه ای که در نظر گرفته
شده نسبت به کیفیت و ساعت های تدریس واقعا منطقیه و کمتر از اون نمیشه
واقعا
موانع پیشرفت علمی
. چه موانعى پیش روى پیشرفت علمى کشورمون قرار داده؟
٢. راهکارهاى برطرف کردن هر کدوم از ایراداتى که به نظر شما وجود داره چیه؟(مهم ترین سوال :-“)
٣. نقش شما به عنوان یک دانش آموز یا دانشجو یا فارع التحصیل چیه؟
جواب نیلوفر، دانشجوی رشته سلولی مولکولی دانشگاه تهران :
با یک کلمه شروع میکنم. بودجه.
ایران درست مثل یک کشور تیپیک جهانسومی، بودجهی کار پژوهشی بسیار بسیار
ناچیزی داره که باید از دولت بیاد. این بودجه طی یک فرایند پلّهپلّه، از
زمان تصویب تا زمان تخصیص، کمتر و کمتر میشه و در نهایت مبلغ ناچیزی
باقی میمونه. توی چند سال اخیر این فرایند مدام بدتر شده و مراکز نوپای
تحقیقاتی زیادی به خاطر کمبود بودجه بسته شدن. بر خلاف کشورهای پیشرفته، در
ایران اسپانسرهای زیادی برای کار تحقیقاتی وجود ندارن و مراکز تحقیقاتی
خصوصی، تعداد بسیار پایین و مشکلات خیلی زیادی دارن. این چند سال اخیر، به
خاطر تحریمها، بالا رفتن هزینهها و افت کیفیت آموزشی که از اولش هم بالا
نبود اما از سال ۸۴ به این سو کاملاً به زمین گرم خورد، تمام این مشکلات
چند برابر هم شده. نبودن بودجه روحیهی تمام آدمهای فعال رو تحت تأثیر
قرار میده، از استاد تا دانشجو. اینجاست که اساتید بیحوصله و بیانگیزه
میشن و پناه میبرن به همون درس دادن که اون رو هم به خاطر بیانگیزگی خوب
انجام نمیدن و دانشجوها بیشتر و بیشتر قانع میشن که نمیتونن توی ایران
ادامه بدن. دانشجوها از ایران میرن و کسانی که موفق به رفتن نمیشن،
بیاعصاب و بیانگیزه میشن و نمیتونن پژوهشگرهای خوب باشن. همهی اینها
مثل قطعات دومینو با هم ارتباط علّت و معلولی دارن.
همچنین،
اینجا همون بودجهی ناچیز هم فقط به پژوهشهای کاربردی اختصاص داره. به
این معنی که حداقل در فیلد خود من، زیستشناسی، که چه تحقیقات پایه و چه
تحقیقات کاربردیش بودجههای بالایی میطلبن، شما هر چقدر هم یک ایدهی تمیز
و عالی داشته باشین، اگر کاربردی نباشه، یعنی یه جور ربطش ندید به درمان
یک بیماری یا تولید یک محصول جدید بیوتکنولوژی یا… بهتون هیچ بودجهای
نخواهند داد. در نتیجه شما نمیتونید آزادی عمل داشته باشید و باید خودتون
رو در یک چهارچوب خیلی محدود جا بدید.
کیفیت
پایین آموزش توی دانشگاهها هم که ارتباط مستقیمی با کیفیت پایین پژوهش
داره؛ حداقل در مورد دانشگاه تهران که نماد آموزش عالی کشوره میتونم با
اطمینان بگم که فرایند عضویت هیأت علمی و استخدام استاد فقط تا حد بسیار
پایینی وابسته به سابقهی قابل قبول علمی و پژوهشی فرده و بیشتر با روابط
افراد با اعضای دیگر هیأت علمی و درواقع یک شبکهی مافیایی وابستهست. این
موضوع باعث میشه بسیاری از اساتید لیاقت موقعیتشون رو نداشته باشن و با حس
نکردن کوچکترین فشار برای پیشرفت، کلاً لم بدن توی دفترشون و دریغ از یک
کار علمی قابل قبول (به هیچ عنوان اغراق نمیکنم و هر کسی شک داره میتونه
بیاد ببرمش رسماً نشونش بدم اوضاع دانشگاه تهران رو). دانشجویان این وضعیت
رو متوجه میشن و بیانگیزه میشن.
اغلب
دانشجویان تجربهی پژوهش درست و حسابی پیش از دانشگاه ندارن؛ اساتید باید
روحیهی پژوهش و عشق و علاقه به علم رو در دانشجو پرورش بدن. نه تنها ۹۹٪
اساتید همچین کاری رو اصلاً بلد نیستن، بلکه خودشون تحت فشارهایی که گفتم و
فشارهای دیگه، انقدر بیانگیزه و بیاعصابن که همون شعلهی کمفروغی رو که
توی بعضی دانشجوها هست هم با تکیه بر اهمیت جزوه و نمره و حفظیات و بعضاً
خزعبلات، خاموش میکنن. این در حالیه که وجود کنکور سراسری و جو مضحک
سرازیر شدن بچهها به سمت پزشکی و مهندسی بدون ذرّهای تفکّر راجع به علایق
و استعدادهاشون، به خودیِ خود رشتههای علوم پایه رو که بستر تحقیقات مهم
در هر کشوری هستن، مملو از بچههای بیانگیزهای کرده که صرفاً این رشتهها
رو میخونن، چون رتبهی پزشکی یا مهندسی نیاوردن؛ صد البته که این وسط
پیدا میشن ۳-۴ نفر که متفاوتن؛ اما در نظر بگیرید با تمام این شرایطی که
توصیف کردم، این افراد با چه چالشی روبرو هستن در طول تحصیل و حقیقتاً
معجزهای باید رخ بده که این افراد هم تا پایان تحصیلشون روحیهی خودشون رو
تماماً نبازن.
در
مورد راهکار؛ هیچ پاسخ سادهای وجود نداره. فرهنگ حاکم بر اذهان عمومی
وجامعهی پژوهشی و آموزشی ایران باید رسماً دگرگون بشن. از بالا تا پایین؛
از مدرسه تا دانشگاه. سیستم آموزشی باید محوریتش رو بذاره روی خلّاقیت،
پرسش و فهمیدن. نه روی حفظیات و ارزیابی و رتبهبندی. این مسئله، در
نهادینه کردن روحیهی دانشمحور و علممحور در بچهها خیلی مهمه. همین
بچهها هستن که میرسن به دانشگاه؛ و در حالی هم میرسن به دانشگاه که
آموزش و پرورش یازده سال تمـــام تلاشش رو برای تبدیل کردن دانشآموزان به
موجوداتی راحتطلب، تهی از انگیزه و شور و شوق، به شدت علاقهمند به
سهلالوصولترین نتایج و وابسته به هر آنچه که از دهان معلّم بیرون میاد،
انجام داده. این وضعیت نمیتونه ادامه پیدا کنه؛ هر چقدر هم از بالا کار
درست بشه، این بچهها نخواهند تونست حتی شخصیتی مشابه شخصیت یک دانشمند
داشته باشن؛ بماند که ۹۹٪ این بچهها هیچ علاقهای هم به همچین چیزی ندارن.
اینجا دانشگاه رفتن تبدیل به روتین زندگی هر کسی شده و بزرگراه ورود به
دانشگاه، تنها بزرگراه زندگی در ایرانه. همه میرن دانشگاه، اما عدهی
بسیار بسیار بسیار کمی میدونن چرا دارن میرن دانشگاه و میخوان چیکار
کنن. در چنین شرایطی، و در نبود سیستم ارزیابی هدفمند، بدنهی اصلی دانشگاه
رو بچههایی تشکیل میدن که اصلاً جاشون توی دانشگاه نیست. خود این افراد
هم اغلب خیلی زود متوجه این موضوع میشن، اما از فشار فرهنگی جامعه گریزی
نیست و تنها هدفی که در ذهن افراد باقی مونده، دستیابی به مدرک دانشگاهیه.
بیست سال پیش، لیسانس، ده سال پیش فوق لیسانس، و الان دکترا. این وضعیت،
بدون شک، فاجعهباره. اوضاع بد شغلی و اقتصادی باعث میشن افراد حس کنن
تنها راه کار پیدا کردن، ورود به دانشگاهه، و وقتی مدرک میگیرن، دیگه به
هر شغلی راضی نمیشن و مشکل خودش رو دور میزنه. در طول سالها، دانشگاه
رفتن خودش تبدیل به هدف میشه (و نه وسیله) و کمکم توی ذهن نسلهای
بزرگتر جا باز میکنه به عنوان یک ضرورت و شاخص قضاوت راجع به افراد؛ به
طوری که کسانی که خیلی واضح میدونن چی میخوان و نمیخوان وارد دانشگاه
بشن تخطئه میشن و به جایگاه اجتماعی نامطلوبی هل داده میشن. نتیجهی تمام
این مسائل، ورود آدمهای نامناسب (از وجوه مختلف) به دانشگاه و مسیر پژوهش
علمیه. این مسائل باید حل بشن تا مشکل پیشرفت علم در ایران حل بشه.
در
مورد نقش ما؛ مثل هر چیز دیگهای، آدم باید خودش رو اصلاح کنه و سعی کنه
در اطرافش هم تغییرات خوبی به وجود بیاره؛ ولو شعاع این تغییرات کم باشه.
هر کسی باید خودش رو بشناسه، علایقش رو بشناسه و هدف داشته باشه. هر کسی
باید بدونه در قبال موقعیتی که توی دانشگاه به دست میاره مسئوله؛ دانشگاه
جای آزمون و خطا نیست چون هر صندلی که شما اشغال میکنید در حالی که رشته
رو دوست ندارید، میتونست جای کسی باشه که رشته رو دوست داره. هر کسی باید
تمام تلاشش رو بکنه دانشجوی خوبی باشه، روحیهش رو نبازه تا قادر باشه به
اساتید و بقیهی دانشجویان هم روحیه بده. هر کسی باید وظیفهی خودش رو درست
انجام بده.