مناجات نامه
چه زیباست ، بوی بهار می آید …
فضا از بوی بهار «بوی عطر خدا» پر است …
زندگی از این همه بخشش زمین سرمست است
ثانیه ها در درخشش خورشید لبخند میزنند
و ما چه از ثانیهها کم داریم برای لبخند زدن ؟!!
بوی تازگی در لحظههای در حال رسیدن بیداد میکند…
خورشید بدون قید و شرط
زیباتر از همیشه میدرخشد و میسوزد؟!!
تا بی تبعیض ، به همگان ، عشق و نور و گرما ببخشد …
ابر بهار چه سخاوتمندانه از خود میگذرد برای باریدن و زندگی بخشیدن
آری سردی زمستان گذشته را باد بهاری برده است!
کو اثری از برگهای زرد پاییزی؟!!
چه زیباست
ببین برگهای نو از راه میرسند…
در این روزهای روشن و گرم
چه حاصل از سر کردن در سردی و تاریکیِ گذشتههای ناخوشایند ؟!!
ببین همه چیز در بهار نو می شود
از زمین تا زمان
چه زیباست قبل از تنپوشهایمان … نگاههایمان را نو کنیم.
و چه زیباتر آن که تمرکز نگاههایمان، فقط بر زیباییها باشد و چشم به راه بهترین اتفاقات …
در این سال رو به رو، عشق میتواند جوانه کند، شکوفه زند …
لبخند میتواند جادو کند
محبت میتواند معجزه کند
امسال میتواند سال برآورده شدن آرزوهای بسیار باشد
و یخ های انتظارهای کهنه میتواند در گرمای اراده و تلاش برای همیشه ذوب شود
سال نو قطعاً درخشان تر از سال پیش است
اگر از سایه روشنِ تردیدهای سرد و بی عبور بگذریم
اگر با دعای نیک و با تنپوشی از عمل وارد شویم
از نشستنهای بیحاصل در انتظار معجزهها چه سود؟!!
که حتی معجزه نیز بیدون دعا و بدون عمل رخ نمیدهد …
و بدون گام برداشتن نمی توان به زیباییهای بکر و زیبای خدا رسید …
راز فانون جــــــــاذبه ( قسمت ششم ) : شیوه نگرش
عجیبه .
واقعا عجیبه . خوب شایدم اینقدر عجیب نباشه ، فقط کمی فکر لازم داره .
همیشه وقتی یه چیزی ذهنمو مشغول میکنه ، توی زندگی روزمره هر جا میرم و هر
کاری میکنم اون چیز همش جلوی چشمم میاد . مثلا موقعی که زبان رو شروع کردم ،
همه جا روی در و دیوار تبلیغات کلاسهای زبان میدیدم . یا توی تلویزیون همش زبان
نشون میداد . یا مثل اون موقعی که تازه به این نتیجه رسیده بودم که همیشه
انسانهای بزرگی سر راه زندگیم سبز میشن . درست توی همون دوران بود که توی
اتوبوس کناریم سر صحبتو باز میکرد و از افکار بزرگش صحبت میکرد . از برنامه
دقیقی که برای کار و ادامه زندگیش ریخته . یه بارم یه معلم کنارم نشسته
بود و از زندگیش حرف میزد . یادمه نشونی یکی از بهترین معلمهای زندگیمو بهش
دادم و اون گفت که میشناستش و من خیلی خوشحال شدم . یا زمانی که دنبال
کارهای سربازیم بودم . هر جا میرفتم یه سرباز میدیدم . توی خیابون ، توی
اتوبوس ، همش از کنار پادگانها رد میشدم . توی تلویزیون ، توی اخبار .
مراتب تصویری از سربازها جلوی چشمم بود .
این قضیه مطمئنا توی زندگی تو هم پیش اومده . میدونی علتش چیه ؟
وقتی
ذهن ما پیرامون یه مسئله میچرخه ، دقت یا حساسیتمون در مورد اون زیاد میشه
. خیلی زیاد . بخاطر همین توی دنیای بیرون چیزایی که مربوط به اون میشه ،
توجه ما رو بیشتر از هر چیز دیگه ای جلب میکنه .
در واقع اطراف ما همیشه یک اتفاق میافته . همه انسانها زندگی خودشونو میکنن و همه چیز روال عادی خودشو داره . ولی این دید ماست که عوض شده . دقت ماست که روی موضوع خاصی زوم میکنه .
اگه دید ما نسبت به امور مثبت
باشه ، همه چیزهای مثبتو میبینیم و انرژی میگیریم . اگه منفی نگر باشیم به
هر چا نگاه میکنیم عیب اون رو میبینیم و همش ایراد میگیریم . از کنار یه
رودخونه بزرگ و زیبا که رد میشیم ، فقط لجن هایی رو میبینیم که روی آبو
گرفته . صبح که از خونه میایم بیرون ، هوای خنک و انرژی صبح رو ول میکنیم و
به دود ماشینها گیر میدیم . چرا ؟ چون دید و ذهن خودمون رو طوری تربیت
کردیم که فقط امور منفی رو میبینه و خودمونو از همه زیباییها محروم میکنیم .
فکرشو
بکن . یه روز از خونه بیرون میای و همه زیباییها رو میبینی . تا شب چقدر
حافظه و ذهن و روحت شاداب و از زیباییهای دنیا غنی میشه . اون موقعه که همه
از بودن در کنارت لذت میبرن . چون مردم ، آدمای شاد و مثبت اندیش و موفق
رو دوست دارن .