شعر مدرن عرب
صادق رحمانی
(متن ارائه شده در اولین جلسه ماه ادبیات ملل)
پیش از ورود به چهرهها و صداهای شعر عرب، باید گفت به دلایل
مختلف، شعر معاصر عرب از شعر امروز ایران چهرهای جهانیتر دارد. یکی از
دلایلاش پویایی و پیگیری مصرانه شعر عرب است و دیگر ارتباط از طریق ترجمه
به زبانهای دیگر است.
وقتی سخن از شعر مدرن عرب میشود، چهرهها و صداهایی دیده
میشود و به گوش میرسد. منظور از چهرهها، شاعرانی است که به شهرت
رسیدهاند و منظور از صداها، شعرهایی است که ماندگار شدهاند.
در یک نگاه کلی به شعر امروز عرب،این نامها به ذهن متبادر
میشود: آدونیس، نزار قبانی، امل انقل، بدر شاکر السیاب، نوری الجراح، جمال
جمعه، نازک الملائکه، غاده السمان و … کتابهایی از این شاعران به فارسی
ترجمه شدهاند. از میان مترجمان خوب اشعار عرب به فارسی میتوان از کاظم
برگنیسی، موسی اسوار، موسی بیدج و عبدالحسین فرزاد نام برد.
شعر امروز عرب با نشریات ویژهی ادبیات و شعر در فضای نقد رشد
و نمو پیدا کرد. عمدهترین این نشریات عبارتاند از: مجله شعر، الناقد و
الکرمل.
نازک الملائکه
(تولد ۱۹۲۳ در بغداد و وفات در ۱۹۹۰ در قاهره)
او را بنیانگذار شعر مدرن عرب میدانند و در ایران، با نیما
یوشیج و فروغ فرخزاد مقایسه میکنند. از جمله کتابهای او «قضایاء شعر
معاصر» و «کولیرا» است.
علی احمد سعید (آدونیس)
آدونیس (به معنی ققنوس) در سال ۱۹۳۰ در قصابین سوریه متولد
شد. او با سنتشکنیهایش نقش مهمی در دگرگون کردن زبان شعر عرب داشت. ۱۴
مجموعه شعر دارد، از جمله نخستین شعرهایش «ترانههای مهیار دمشقی»، این است
نامام، صحنه و آیینهها، کارنامه باد و … در سال ۲۰۰۷ جایزه آزادی بیان
با معیارهای غربی و به جهت جان تازه دمیدن به شعر به او تعلق گرفت. نام او
چندین سال به عنوان کاندیدای جایزه نوبل ادبیات هم مطرح بوده است.
نمونه شعر:
از سفر که رسیدم خوابیدم
خواب نوری را دیدم
شبیه گیاهی که ناماش را نمیدانم
نوری که قد میکشید مدام
شبیه آفتابگردان
دست از سر خواب برنمیداشتند
شهرهای بدون خانه
خانههای بدوناتاق
اتاقهای بدون تخت
تختهای بیخواب
به سفر که میروم صداهای عجیبی میشنوم
کلمههای کودکاند هنوز
بازی میکنند و قایم میشوند جایی
این سفر یاد گرفتم که دست ابر را هم باید خواند
دیدم چارهای دیگر ندارد ساحل
موجها خانهی دیگری ندارند جز ساحل
موجها خود ساحلاند
وقتی خیال دریا به سرش میزند
دنیا که دست برنمیدارد از بچهبازی
از جا بلند شوید
دستاش را بگیرید و ببریدش توی تختخواب
امروز که گذشت فردا را چه کنیم؟
کیفیت کار آدونیس، تابوشکنیها و بدعتگذاریهایش در شعر عرب،
در کنار نوع نگرش او به مقوله ادبیات و دریافت هوشمندانهاش از فرم، او را
به شاعری جهانی بدل کرده است. او از تمام ظرفیتهای ممکن برای سرایش شعر
بهره برده است. استفاده از اساطیر فنیقی و عربی، و شناخت دقیق از مفاهیم
سوری و سامی، جادویی غریب به کلام وی بخشیده است. آنطور که بدر شاکر
السیاب میگوید: «در جهان معاصر همه چیز از بین رفته و شاعر با پناه بردن
به جهان غیرواقعی اسطوره میخواهد با واقعیت خود کنار بیاید که در نهایت
منجر به خلق جهان وهم در کنار این جهان واقعی میشود.»
نمونه شعر:
در سرزمینی از قحطان اسبی چهارنعل میتازد
تو دل و رودهات را روی نان خواهی دید
خواهی دید که زمان پیش میرود
گور از پی گور
روایت کردن شاخصه دیگر کار آدونیس است. او در عین حال که شعر
میگوید، قصه هم تعریف میکند. بازیهای کلامی در شعر او به چشم میآید.
چند شعر کوتاه از آدونیس:
۱
بگذار دستات را
باران بیاموزد
بگذار طعم بوسههایت منعکس باشد
در واژههای دوستات دارم
۲
چیزی نمییابم
تسلی کردن خود را
تا چشم میبیند بیابان است
۳
نقطهچین است آسمان من
از لب ایوان
در غیابات سرد خواهد شد
چای در لیوان
۴
ماه را پایین بیاور
وسعت تنهاییام
دیوانه خواهد کرد
آدونیس شاعرِ ترینهاست: برجستهترین، جنجالیترین،
متجددترین، ژرفاندیشترین و خوشفکرترین. شعر او مشحون از مکاشفات تصویری و
تخیل است.
نمونه شعر:
۱
با هر پرسش دو نیمه میشوم
پرسشام و خودم
پرسشام در این پاسخ است
و خودم به دنبال پرسش دیگر
۲
گل قایقی است شناور در هوا
با یک سرنشین
عطر
۳
دریا با تموج هموارهاش
به او آموخت
از خویشتن به در آید
تا در خود بپاید
۴
درهر پنجرهای باید باز کنم
بیشمار پنجرهها
۵
غبار یک پیرهن بیش ندارد
که آن را
همه اشیا به تن میکنند
نزار قبانی
(۱۹۲۳-۱۹۹۸، دمشق)
او شاعر عاشقانهسراست. هر چند با شعرهای انقلابی شروع کرد،
ولی به شعرهای عاشقانه بازگشت. تصویر زن تم اصلی شعرهای اوست، و خودش
میگوید به دنبال نجات دادن زن از جامعهی مردسالار عرب است.
نمونه شعر ۱:
شعرهایی که از عشق میسرایم
بافته سر انگشت توست
مینیاتورهای زنانگیات
این است که هر گاه مردم شعرهایی تازه از من خواندند
تو را سپاس گفتهاند
همه گلهایم
ثمرهی باغهای توست
ای قامتات بلندتر از قامت بادبانها
و فضای چشمانات گستردهتر از فضای آزادی
تو زیباتری از همه کتابها که نوشتهام
از همه کتابها که به نوشتنشان میاندیشم
و از اشعاری که آمدهاند
و از اشعاری که خواهند آمد
نمیتوانم زیست بی تنفس هوایی که تنفس میکنی
نمونه شعر۲:
گیس عشق ما بلند شده
می باید قیچی اش کنیم
وگرنه،
تو را و مرا میکشد.
***
آن سوی روزهای دوری و تنهایی
با بوسیدن لبان تو احساس میکنم
نامهای عاشقانه را
در صندوق پست قرمزی انداختهام.
***
هر مرد که پس از من ببوسدت
بر لبانت،
تاکستانی خواهد یافت
که من کاشتهام.
***
چشمانت کارناوال آتش بازیست!
یک روزدر هر سال
برای تماشایش می روم
و باقی روزهایم را
وقف خاموش کردن آتشی می کنم
که زیر پوستم شعله می کشد.
***
آه! ای کاش،
روزی از خوی خرگوشی رها شوی و بدانی
که من صیاد تو نیستم،
عاشق توام.
نوری الجراح
متولد ۱۹۵۶ در سوریه و ساکن لندن است. از او سه کتاب توسط نشر
افرا به فارسی ترجمه شده است به نامهای باغهای هملت، باغ ایرانی، کودکی
مرگ. او اکنون سه دهه است که کار میکند و از نسل سوم شاعران نوگرای عرب و
همنسل عباس بیضون، بسام حجاز و امجد ناصر است.
نمونه شعری از نوری الجراح:
در صندلی بخند
با بستر خویش خوشخلق باش
پرده را بپای
اتاقاش را ستایش کن
به در بیندیش چرا که او نیز به تو میاندیشد
او نیز اندوهگین است که خوشی و هیاهویش را از دست داد
به او بیندیش و به گامهای پشت سرش
نگران نباش اگر دیدار کلمات کفرآگیناش را نگفت
هر کس را عقیدهای است
پنجره را گشوده بگذار
چرا که اکنون جانات آماده پرواز است
متشکرم
معین بسیسو
شاعر فلسطینی متولد غزه در سال ۱۹۲۹ که در مصر زندگی کرد و در
سال ۱۹۸۳ در لندن مرد. جایزه ادبی آفرو-آسیایی لوتوس را دریافت کرد و
کارهایش به زبانهای مختلف جهانی ترجمه شده است. او شاعر مقاومت فلسطین
(انتفاضه سنگ) است. معین بسیسو در سال ۱۹۸۳ در یکی از هتلهای لندن کشته
شد. صهیونیستها اجازه ندادند که در فلسطین دفن شود و او را در مصر به خاک
سپردند.
نمونه شعرها:
ستارهام از کجا طالع است
شیهه پرتقال از خون من است و شکوفه اسبان از زمین
بالهای کودکان سنگ و میوه است
و سرودشان صدای زندگی دارد
▬▬▬▬▬▬▬▬▬ஜ۩۞۩ஜ▬▬▬▬▬▬▬▬▬
فردا این فضای گسترده زیر بال مرغان ابابیل خواهد بود
سلام بر این پرندگان ابابیل که صلح خونین را پاس میدارند
▬▬▬▬▬▬▬▬▬ஜ۩۞۩ஜ▬▬▬▬▬▬▬▬▬
شمشیر از شما و خون از ما
فولاد از شما و پارههای پیکر از ما
از شما تانکی دیگر و از ما سنگی
و از شما گاز اشکآور و از ما باران
ای گذرندگان از میان کلمات گذرا
چون غبار تلخ از هر کجا خواستید بگذرید
چون حشرات بالدار از میان ما مگذرید
▬▬▬▬▬▬▬▬▬ஜ۩۞۩ஜ▬▬▬▬▬▬▬▬▬
انگشتانم در دست کودک عمانی بدل به قلممویی میشود
کودک عمانی
تصویر شاه را پاک میکند
که به جایش تصویر فلسطینی را بکشد
زمین، سرزمین مرا پنهان میکند در خود انگشتانم
در جنوب به قلمهایی پرجوهر بدل شده است و در کوه به قلمهای مدرسه
در کوهستانی که لبنان
با دستی نام پرندهای قهوهای را مینویسد
و با دست دیگرش شکل نارنجک را
گندم تازهای را آسیاب میکند
لبنان نان تازهای میپزد
کودکیتان را غذا میدهد
نابلس بر کف دستانام روزنامه چاپ میکند.
چالش های ترجمۀ شعر از عربی به فارسی (با بررسی اشعاری از نزار قبانی، بدر شاکر السیاب ونازک الملائکه)
چکیده |
ترجمۀ شعر، یکی از مهمترین مباحث در مطالعات ترجمه محسوب میشود، و همواره مورد توجه و اهتمام صاحبنظران بوده و هست. آمیختگی زبان شعر با احساس شاعر، و بهرهمندی آن از ابهام و پیچیدگی و وجود عناصری نظیر موسیقی، عاطفه و خیال، شعر را در مرتبۀ بالاتری از نثر قرار میدهد. و به همان میزان بر اهمیت ترجمۀ آن میافزاید. مترجمِ شعر باید نسبت به مترجمان دیگر متون از آزادی بیشتری برخوردار باشد. ترجمۀ موفق و زیبای شعر در واقع نوعی باز آفرینی است که در ترجمههای منظوم بیشتر خود را نشان میدهد. مترجم شعر علاوه بر بهرهمندی از سایر ویژگیهای یک مترجمِ ادبی باید با زبان شعر معاصر و ویژگیهای آن ازجمله بافتار و فضای حاکم برمتن، کاربرد زبان نماد، توجه به عنصر تکرار، موسیقی درونی شعر، کاربردهای اسم خاص آشنا باشد. هدف از این مقاله تبیین دشواریها و پیچیدگیهای ترجمۀ شعر بهویژه شعر معاصرِ عربی از دو منظر نظری و کاربردی است. در مبحث نظری از عناصر ترجمهپذیر و ترجمهناپذیر شعر سخن به میان میآید و به اهمیتِ لفظ، معنا، موسیقی ، عاطفه و خیال پرداخته میشود. و دشواریهای ترجمۀ آن مورد بررسی قرار میگیرد. درمبحث کاربردی با ذکر نمونههایی از اشعار شاعران عرب نظیر نزار قبانی، بدر شاکر السیاب ونازک الملائکه مهمترین چالشهای پیش روی مترجم شعر معاصر بررسی میگردد. روشِ پژوهش توصیفی – تحلیلی و روش جمعآوری دادهها کتابخانهای است. |
ک |
اصل مقاله
. مقدمه
شعر بهعنوان یکی از از دو رکن اصلی ادبیات، همواره مورد توجه و اهتمام
ملتها بوده و هست. ویژگیهایی همچون وزن، قافیه، خیال و عاطفه از شعر
کلامی منحصر به فرد میسازد. وآنرا پیچیدهتر و پر رمز و رازتر از نثر قرار میدهد.
از آنجاکه هدف شعر تاثیرگذاری بر احساسات و عواطف مخاطب است؛ هم در شکل
و هم در محتوا با کلام عادی تفاوت دارد. در واقع شاعر واقعیتها را نه آنگونه
که هستند، بلکه آنگونه که احساس میکند بیانمیدارد. لذا همۀ عناصر
تشکیلدهندۀ شعر و آنچه که به زبان تصویر همچون تشبیه، مجاز، کنایه، و
استعاره ارایه میشود، فراتر از سخن عادی است. زیرا با احساس شاعرانه در هم
میآمیزد و با تجربۀ
شاعرانه بیانمیشود. این ویژگیها باعث میشود
شعر در مرتبۀ بالاتری از نثر قرار بگیرد و به همان اندازه که با کلام عادی
متفاوت است، ترجمۀ آن نیز به همان میزان دشوار، پیچیده و در برخی موارد
ناممکن باشد. در واقع «شاعر با هر سرودهاش ما را به فضایی تازه میبرد و
با هر بیت شعر مهآلودگی فضا بیشتر میشود و خواننده یا شنونده نمیتواند
چهرۀ شاعر را از آن میان بوضوح ببیند. سخن ادبیانه همواره دارای مضامین حسی
و عاطفی است و در سرشت خود آمیخته به ابهام است. وجود این ابهامها در
واژههای ادبی و در نتیجۀ گستردگی و تنوع معانی موجب شده ترجمۀ ادبیات از
زبانی به زبان دیگر از دشوارترین کارها باشد. مترجم هر چند در زبان مادری
خود ادیب و سخنشناس باشد، بهسبب همین گستردگی و ابهام، نخواهد توانست
واژههای مورد استفادۀ سخنپرداز دیگری را چنان که شایسته است بی کم و کاست
ترجمهکند» (ضیف، 1376: 9).
هدف از این مقاله تبیین دشواریها و پیچیدگیهای ترجمۀ شعر و
بهویژه شعر معاصر عربی از دو منظر نظری و کاربردی است. در واقع این مقاله
در پی پاسخگویی به این سؤالات است: آیا همۀ عناصر شعر قابل ترجمهاند؟ یا
برخی از آنها ترجمهپذیر و برخی دیگر ترجمهناپذیرند؟ آیا مترجم شعر نسبت
به مترجم سایر متون، ویژگیها، توانمندیها و اختیارات خاص دارد؟ آیا شعر
معاصر عربی، مترجم را با چالشهایی روبرو میسازد؟ مهمترین این چالشها
چیست؟ و راههای برون رفت از آنها کدام است؟
شیوۀ پژوهش توصیفی – تحلیلی و روش انجام کار و جمعآوری
اطلاعات و دادهها کتابخانهای و بر اساس سندکاوی است. لذا در بخش اول این
مقاله به تبیین مبانی نظری ترجمۀ شعر و ویژگیهای مترجم از دیدگاه
صاحبنظران پرداخته و عناصر ترجمهپذیر و ترجمهناپذیر در شعر مورد بررسی
قرار میگیرد. در بخش دوم، مهمترین چالشهای پیشروی مترجم شعر معاصر عربی
همراه با ذکر نمونههای شعری و ترجمۀ آن در اشعار شاعرانی چون نزار
قبانی، بدر شاکر السیاب ونازک الملائکة مورد بررسی قرار میگیرد.
1-2. پیشینۀ تحقیق
دربارۀ ترجمۀ شعر تاکنون پژوهشهای مختلفی صورت پذیرفته است
که بیشتر آنها ناظر بر ترجمه از متون انگلیسی به فارسی است. از آن جمله
میتوان به این مقالهها اشاره کرد: نگاهی به فرآیند ترجمۀ شعر کوروش صفوی،
ترجمۀ شعر پرویز ناتل خانلری، دربارۀ ترجمۀ شعرصالح حسینی، ولی دربارۀ
ترجمۀ شعر از عربی به فارسی که در آن عناصر ترجمهپذیر و ترجمهناپذیر شعر
مورد بررسی علمی قرار گرفته باشد، پژوهشی انجام نگردیده و موضوع بررسی
چالشهای ترجمۀ شعر معاصر عربی نیز کنکاشی نو در این زمینه بهشمار میآید.
و میتواند برای علاقهمندان عرصۀ ترجمۀ ادبی سودمند واقعگردد.
2. مترجم و ترجمۀ شعر
همۀ کسانی که به نوعی با مبانی نظری ترجمه آشنا هستند بر این نکته تأکید دارند
که ترجمه امری نسبی است، و هیچ متنی را نمیتوان آنچنان که هست به زبان
دیگری انتقال داد، ولی بر این باورند که مترجم باید بکوشد تا ترجمهاش را هرچه
بیشتر به متن اصلی نزدیک گرداند و این امر در ترجمۀ شعر اهمیت بسیاری دارد.
روژه کایوا Roger Caillois)) معتقد است صاحبنظر فرانسوی دربارۀ ترجمۀ
آثار شعری اعتقاد دارد”ترجمۀ خوب نه ترجمۀ لفظ به لفظ است نه ترجمۀ
ادیبانه، بلکه عبارت است از ابداع متنی که نویسنده اگر زبان مادریش همان
زبان مترجم میبود، آنرا مینوشت. چنین ترجمهای مستلزم دانش، هوش و تخیّل
بسیار است و البته آنرا باید کمال مطلوب دانست. من ادعا نمیکنم که چنین
ترجمهای تحققپذیر باشد؛ اما
میگویم مترجم خوب کسی است که میکوشد تا هرچه بیشتر به آن نزدیک باشد (نجفی، 1370: 14).
نقش مترجم در ترجمۀ متون نقشی تأثیرگذار و بی بدیل است. یک
مترجم پیش از هر چیز باید یک نویسنده باشد. یوجین نایدا (Eugene nida)
معتقد است «کسی که نتواند اثر قابل ملاحظهای بنویسد، بعید است اثر قابل
ملاحظهای را ترجمه کند، یک مترجم باید زبانشناس، شاعر و منتقد باشد». هم
او معتقد است «مترجم نه تنها باید پیام آشکار متن را بفهمد، بلکه دقایق
معانی را نیز باید درک کند، بار عاطفی واژهها را دریابد، و ظرایفی را که
از حیث سبک، رنگ و بوی پیام را تعیین کرده است تشخیصدهد. علاوه بر این
مترجم باید با روحیۀ نویسنده دمساز باشد. بازیل آندرتون ( Basil Anderton)
این دمسازی مترجم و نویسنده را با دمسازی بازیگری میسنجد که میتواند نقش
خود را حسکند مترجم نیز باید از قریحۀ تقلید برخودار باشد و بتواند نقش
نویسنده را بهجا آورد و رفتار و گفتار و اطوار او را با بیشترین شباهت
ممکن تکرار کند» (نایدا،1370: 23). وال الایمی (1968) معتقد است «همۀ آنچه
در شعر لازم است این است که مترجم به زبان مبدأ تسلط داشته باشد، در نگارش
به زبان مقصد صاحب سبک باشد کلمات را با حساسیت بهکار گیرد و قدری با
قواعد شعر آشنا باشد. وی بر خلاف بسیاری از صاحبنظران میافزاید بهتر است
مترجم شعر خود شاعر نباشد زیرا وقتی او نقصی در شعر میبیند، سعی میکند
این نقص را در ترجمه از میان ببرد و با این کار در شعر تصرف میکند»
(خزاعی،1370: 57).
برخلاف نظر الایمی بسیاری هم اعتقاد دارند که مترجم شعر باید
شاعر باشد «زیرا اگر مترجم بخواهد شعری را با همۀ لطایفی که در بر دارد، به
زبان دیگری منتقل
کند، ناگزیر باید در زبان مقصد قالبی بجوید که درست
اگر مطابق شعر اصلی نیست لااقل به آن بسیار نزدیک باشد، برای این منظور
لازم میآید که مترجم شاعر باشد
و این قید و شرطی است که حصول آن همیشه ممکن نیست» (خانلری، بیتا: 39).
نزار قبانی شاعر معاصر عربی نیز معتقد است که ترجمۀ شعر از زبانی به زبان
دیگر یک ماجراجویی سرشار از خطر است، چراکه هر زبانی راز و رمز و شخصیت و
حساسیت ویژۀ خود را دارد، برای اینکه ماجراجویی با موفقیت همراه باشد،
حتما کسی که دست به ترجمه میزند، خود باید شاعر باشد» (قبانی، 1380: 48).
صالحی معتقد است «ترجمۀ شعر به شعر خطر کردن است و همیشه مترجمان شاعر و
شاعران مترجم بخصوص وقتی که به هر دو زبان مبدأ و مقصد مسلط باشند و قدرت
درک جوهر شعر را داشته باشند خطر می کنند. اما افرادی که از این ورطه، بی
آنکه زخمی دیده باشند به سلامت میجهند اندکند» (صالحی، 1371: 66). نباید
از نظر دور داشت که مترجم شعر باید از آزادیهای بیشتر نسبت به مترجم نثر
برخوردار باشد، تا بتواند از عهدۀ ترجمه برآید.
تایتلر(1971) در کتاب خود با عنوان “رسالهای در اصول ترجمه”
معتقد است: «مترجم شعر در افزودن، کاستن و آراستن متن مبدأ بیش از مترجم
آثار منثورآزادی دارد، زیرا بدون این آزادی، ترجمۀ شعر روان و قابل درک
نخواهد بود. (هانتزمن،1370: 33) وی حتی امانتداری در ترجمۀ شعر را اشتباهی
فاحش میداند و از قول سرجان دنهام Sir John)(Denham) مینویسد: «بگذارید
امانتداری در حوزۀ کسانی باشد که با موضوعات واقعی یا موضوعات اعتقادی
سروکار دارند، اما کسی که در ترجمۀ شعر این هدف را دنبال میکند، چون به
کاری دست میزند که بدان نیاز نیست، هرگز توفیق نخواهدیافت؛ زیرا وظیفۀ
او تنها این نیست که زبانی را به زبانی دیگر ترجمهکند، بلکه باید شعر را
هم به شعر برگرداند، شعر دارای چنان روح ظریفی است که به هنگام ریختن از
زبانی به زبان دیگر یکسره محو میشود و چنانچه روح تازهای به هنگام انتقال
درآن دمیده نشود، چیزی جز پیکر بیجان از آن باقی نخواهدماند» (همان:32).
میمندینژاد هم مینویسد: «ترجمۀ شعر پای آزادی مترجم را بیش از هر مورد
دیگر به پیش میکشد، چه در ترجمۀ متنهای منثور، آزادی مترجم محدود به
رساندن تمامی پیام و مقصود نویسنده است، حال آنکه در ترجمۀ شعر اگر مترجم
برای خود قائل به آزادی شد، که در بسیاری از موارد ناگزیر از آن است
مسؤولیت او تنها به رساندن پیام شعر منحصر نمیشود بلکه ترجمۀ او، و لو به
نثر، باید حالتی از احساس شعری را به خواننده منتقلکند»
(میمندینژاد،1385: 235).
بدین ترتیب میتوان نتیجه گرفت که مترجم شعر ضمن بهرهمندی از
آزادی در ترجمه، باید دارای ذوق ادبی بوده یا دستکم آشنا با قواعد و
معیارهای شاعری باشد تا بتواند به شایستگی از عهدۀ ترجمه برآید. منظور از
آزادی در ترجمه آن نیست که از اصل فاصله بگیرد و به ترجمۀ آزاد رویآورد تا
آنجاکه اثر تازهای ابداع کند که نشانی از اصل نداشته باشد بلکه باید
مفهوم و مقصود شاعر را دریابد و آنرا در زیباترین قالب در زبان مقصد با
حفظ احساس شاعرانه بیاندارد. تا بتواند هدف شعر را که تأثیرگذاری در
مخاطب است محققسازد. شمس لنگرودی به نقل از اوکتاویوپاز دربارۀ ترجمۀ شعر
مینویسد: «مترجم باید در کار ترجمه به متن غایب اثر دست یابد، به آنچه در
جوهر یک اثر پنهان است، یا شاید با کمی تسامح بشود گفت مترجم باید به نیت
خالق اثر، به آنچه که او میخواهد بگوید برسد نه به آنچه که او میگوید و
در این صورت کار مترجم به نوعی بازآفرینی اثر است؛ خلق دوبارۀ یک اثر،
کاری صرفا فنی نیست» (شمس لنگرودی،1390: 25).
3. ترجمهپذیری شعر
در باب ترجمهپذیری متون دیدگاههای گوناگونی وجود دارد؛ برخی معتقدند
که اساسا «ترجمۀ کامل از هیچ متنی چه شعر چه نثر نمیتوان ارایه داد، زیرا هیچ
واژهای در یک زبان کاملا همسان و مترادف با واژهای دیگر در زبان مقصد
نیست» (حقانی،1386: 35). شاید این دیدگاه ناشی از نوعی کمالگرایی در ترجمه
باشد، بدیهی است که هر زبانی دارای عناصر خاص خود است که ترجمۀ آن عناصر
اعم از لفظ، معنی، تصویر و سرانجام موسیقی حاصل از ترکیب و همنشینی واژهها
عینا ممکن نخواهدبود. ولی در خصوص ترجمۀ شعر نگاهها بیشتر معطوف به وزن
و قافیه است. به همین سبب برخی شعر را غیر قابل ترجمه میدانند و گروهی آنرا
قابل ترجمه دانسته ولی برای مترجمِ آن شرایط خاص قائلاند. از میان عناصر شعر
لفظ، معنا و خیال ترجمهپذیر و موسیقی و عاطفه بهجز موسیقی درونی،
ترجمهناپذیرند. در این بخش از مقاله عناصر ترجمهپذیر و عناصر
ترجمهناپذیر شعر مورد بررسی قرارمیگیرد.
3-1. عناصر ترجمهپذیر
3-1-1. لفظ
از میان عناصر هویتدهندۀ شعر که عبارتند از: لفظ، معنی، موسیقی، عاطفه و
خیال؛ لفظ را باید عنصر اصلی آن برشمرد که سایر عناصر با وجود آن معنی و
مفهوم مییابد. گرچه نمیتوان هیچ لفظی را میان دو زبان یکسان و همانند یافت ولی
لفظ از عناصر ترجمهپذیر بهشمار میآید، و از آنجاکه نیمی از احساسی که شعر
دربردارد، از طریق شکل حاصل میشود. مترجم وظیفه دارد به هنگام
معادلگزینی نزدیکترین و گوشنوازترین معادل را برای هر واژه انتخابکند.
خانلری در
اینباره معتقد است که «ارزش کلمه در شعر تنها به اعتبار دلالت بر معنی نیست،
بلکه صورت ملفوظ آن ارزش و اعتباری جداگانه دارد، شعر هنری است که مادۀ آن
لفظ است همچنانکه مادۀ هنر موسیقی اصوات خوشایندست … و شاعر الفاظ را
برحسب سلیقۀ خود مرتب میکند چنانکه از این نظم و ترتیب آهنگی دلاویز
متناسب با آنچه
در ذهن خود است حاصلشود. اما این صورت ملفوظ کلمه بر معنی خاص نیز
دلالت میکند و همۀ هنر شاعری در منطبقکردن معنی مقصود با موسیقی کلام
است، چنانکه حالت انفعالی خاص که مراد شاعر است، در نفس شنونده هر چه
بیشتر و شدیدتر حاصل شود. پس شعر هنر انتخاب و تنظیم الفاظ است از دو جنبۀ
مختلف یکی صوری و دیگری جنبۀ معنوی آن» (خانلری، بیتا: 39). همۀ هنر مترجم
آن است که به هنگام ترجمه، واژهها و معادلهایی را برگزیند که این دو
وظیفه را توامان انجامدهد، از اینرو نقش واژها در ترجمۀ شعر بسیار کلیدی
و حساس است. گاهی ممکن است واژهای در یک ترکیب زیبا و دلنشین و در ترکیب
دیگر ناخوشایند باشد و مترجم زبردست
آن است که علاوه بر گزینش درست و آهنگین واژهها، معادل آنرا متناسب با بافت
کلام برگزیند. نازک الملائکة در بخش پایانی قصیدۀ “نهایة السلم: پایان نردبان” چنین میسراید:
– عُد، بعضُ لقاء/ یمنحُنا
أجنحةً نجتازُ اللَّیلَ بها/ فهناک فضاء/خلفَ الغاباتِ الملتفَّات، هناک
بُحورٌ لاحدَّ لها تُرغی و تَمور( الملائکة، 1997: 110).
– بازگرد پارهای از دیدار/ ما را پر و بالی میبخشد/ که
با آن از شب در میگذریم/ که فضایی آنجاست/ درپس جنگلهای پیچاپیچ/ و
دریاهای ناپیداکرانه/ که کف بر میآرند و خیزاب میجهانند (اسوار، 1381:
175).
به نظر میرسد مترجم نتوانسته است معادلهایی زیبا که هم معنی
را انتقالدهد و هم آهنگین باشد، برای واژهها بیابد. ترکیب “پارهای از
دیدار” گذشته از اینکه معادل درستی برای “بعض لقاء”
نیست، انسان را بیشتر به یاد متنهای سیاسی و ترکیبهایی نظیر “پارهای
مذاکرات” یا ” پارهای مشکلات” میاندازد. در این قصیده شاعر بازگشت
محبوبهاش را آرزو میکند که لحظۀ دیدار به آنان پر پرواز میدهد تا از
تیرگی شب در گذرند و تا بیکرانها اوجبگیرند. در ترکیب “خیزاب میجهانند”
گرچه خیزاب معادل فارسی موج است، اما ترکیب آن با فعل میجهانند کاربرد
نامأنوسی را به دست داده است که هیچگونه زیبایی به متن نمیدهد، و
همینگونه است واژۀ پیچاپیچ که به مفهوم انبوه به کار رفته است.
3-1-2. معنا
بدون تردید معنا از عناصر ترجمهپذیر و قابل انتقال به زبان
مقصد است. با بررسی تمام تعاریفی که برای ترجمه ارایه شده است انتقال معنا
فصل مشترک میان این تعاریف است. اگر بپذیریم که رسالت اصلی مترجم انتقال
پیام اصلی متن مبدأ به زبان مقصد است، الفاظ و واژهها و به تبع آن ترکیب
جملهها و عبارات در خدمت این رسالت قرارمیگیرد، زیرا الفاظ، ابزار و
ظرفی برای بیان معانیاند و این مترجم است که باید نهایت ذوق و توانایی خود
را بهکار بندد تا انتقال این پیام به بهترین وجه صورتپذیرد. اینجاست که
نوع ترجمهای که مترجم برای انتقال مفاهیم انتخاب میکند ارزش خود را
نمایان میسازد.
آندره لفویر در کتاب خود با عنوان “ترجمۀ شعر و هفت راهبرد و یک طرح” هفت
نوع ترجمه را برای شعر توصیف میکند که هر کدام از آنها دارای مزایا و
محدودیتهایی است. ادوین گنتز لر در کتاب نظریههای ترجمه در عصر حاضر،
نظر لفویر را اینگونه نقل میکند: «لفویر با تکیه بر رویکردی تجربیتر و عینیتر
نسبت به هومز شعر شصت و چهارم کاتولوس (شاعر قرن اول پیش از میلاد) را بر
میدارد و هفت نوع ترجمه از آنرا بر حسب روششناسی خاص حاکم بر ترجمه
توصیف میکند. هریک از این ترجمهها به امکاناتی میدان میدهد و بقیۀ امکانات
را از میان میبرد. 1. ترجمۀ واجی: در بازسازی ریشه شناختی واژههای مرتبط
به یکدیگر و باسازی نامآواها کارآمد است، اما معنی را از بین میبرد. 2.
ترجمۀ تحتاللفظی: محتوای معنایی را ممکن است برساند، اما غالبا به قیمت
توضیحات اضافی و فدا کردن ارزش ادبی.3. ترجمۀ وزنی: احتمالا وزن را نگه
میدارد اما معنی و نحو را دگرگون میکند.4. ترجمۀ نثری: معنی را دگرگون
نمیکند اما طنین شاعرانه را از آن میستاند. 7. تعبیر: شامل روایت و
تقلید: موضوع را تقلید میکند تا متن را برای دریافت آسانتر کند، اما ممکن
است این کار به قیمت لطمه خوردن به ساختار و بافتار حاصل شود. در ادامه
مینویسد: «با این که لفویر در توصیف ترجمۀ شعر کاتالوس تلاشدارد به عینیت
و دقت تاریخی بیشتری برسد، از آشکار کردن ترجیح خود ابایی ندارد، او به
این نتیجه میرسد که مقولۀ هفتم در انتقال محتوای متن کمترین ضایعات را
دارد» (گنتز لر،1380: 122). با توجه به آنچه گفته شد، هریک از این انواع
ترجمه آسیبها و مزایای خود را دارد، اما آنچه نویسندۀ کتاب بهعنوان الگوی
هفتم برای شعر کهن میپسندد، شاید برای همۀ شعرها و در همۀ دورانهای ادبی
صادق نباشد، ولی باید پذیرفت که آسیبهای آن به مراتب از سایر انواع ترجمه
کمتر است و میتواند معیاری برای مترجمان در ترجمۀ شعر باشد، زیرا مترجم
در این نوع ترجمه از آزادی بیشتری بهرهمند است. شعر “قارئة الفنجان” نزار قبانی را که موسی بیدج ترجمه کرده است، میتوان در این جهت ارزیابیکرد.
جلَستْ … والخوفُ بعینیها/ تتأمَّلُ فنجانی المَقلوب/ قالت: یا ولَدی لاتَحزَن/ فالحبُ علیک هو المکتوب/ یا
ولَدی/ قد ماتَ شهیداً/ من مات علی دینِ المَحبوب… / بحیاتکیا ولَدی
امرأةٌ/ عیناها سبحانَ المعبود/ فمُها مَرسومٌ کالعُنقود/ ضِحکتُها موسیقی
ووُرُود/ لکنَّ سماءک ممطرة/ وطریقُک مسدودٌ مسدود/ بصَّرتُ ونجَّمتُ
کثیراً/ لکنی لم أقرأ أبداً/ فنجاناً یشبهُ فنجانَک/ لم أعرف یا ولدی/
أحزاناً تُشبهُ أحزانَک/ مقدورُک أن تمشی/ فی الحبِّ علی حدِّ الخنجر/
وتظلُّ وحیداً کالأصداف/ وتظلُّ حزینا کالصَفصاف/ مقدورک أن تمضی أبداً/ فی
بحر الحبّ بغیر قُلوع/ وتحبَّ ملایین المرَّات/ وترجعَ کالملک المخلوع
(قبانی، 2003: 181).
زن نشست با چشمانی نگران/ به فنجان واژگونهام نگریست/ گفت:
پسرم! غمگین مباش/ که عشق سرنوشت توست/ و هر کس که در این راه بمیرد/ در
شمار شهیدان است/ پسرم در زندگیات زنی است/ با چشمانی شکوهمند/ لبانش
خوشۀ انگور/ خندهاش موسیقی و گل/ اما آسمان تو بارانی است/ و راه تو بسته
… / پسرم! فال بسیار گرفتهام، طالع بسیار دیدهام/ اما فنجانی چون فنجان
تو نخواندهام/ و غمی چون غم تو ندیدهام/ در سرنوشت تو عشق پیداست/ اما
پایت هماره بر لب دشنه است/ همیشه چون صدف تنها میمانی/ و چون بید غمناک/ و
سرنوشت تو است که همیشه در دریای عشق بی بادبان باشی/ پسرم! هزاران بار دل
میبازی/ و هزاران بار چون پادشاهی مخلوع باز میآیی! (بیدج، 1380: 94).
3-1-3. خیال
خیال را باید جزئی جداییناپذیر از شعر بهشمار آورد. تا آنجاکه قدما شعر
را به کلام موزون، مخیل و مقفی میشناختند. تخیل به شاعر امکان میدهد تا از
واقعیت فاصله بگیرد و تا دوردستها پرواز کند. وقتی خیال با تجربۀ شاعرانه
در هم میآمیزد، به کلام رنگ و بوی هنری میدهد. و آنرا از فرش به عرش میبرد
و از اینرو است که گفتهاند: شعر هرچه دروغتر زیباتر. این موضوع بیشتر در
صور خیال که عبارت است از: تشبیه، مجاز، استعاره و کنایه رخ مینماید. و
از عناصر ترجمهپذیر در شعر به شمار میرود. به همین سبب دقت بسیار بالای
مترجم را میطلبد تا کلام را خوب بفهمد و به شایستگی از عهدۀ ترجمۀ آن
برآید. نزار قبانی در «القصیدة البحریة» چنین میسراید: فی
مَرفأ عینیکِ الأزرق/ أمطارٌ من ضوءٍ مَسمُوع/ وشُموسٌ دائخةٌ وقلوع/
تَرسُمُ رحلتَها المطلق… / فی مرفأ عینیکِ الأزرق / شباکٌ بحریٌّ مفتوح/
وطیورٌفی الأبعادِ تلوح/ تبحثُ عن جُزُرٍ لم تُخلَق/ فی مرفأ عینیکِ
الأزرق/ یتساقطُ ثلجٌ فی تمُّوز/ ومراکبُ حُبلی بالفیروز/ أغرقتِ البحرَ
ولم تغرق/ فی مرفأ عینیکِ الأزرق/ أرکُضُ کالطفلِ علی الصَّخر/ أستَنشقُ
رائحةَ البحر/ وأعودُ کعصفورٍ مُرهَق/ فی مرفأ عینیکِ الأزرق/ أحلم بالبحرِ
وبالإبحار/ وأصیدُ ملایینَ الأقمار/ وعقودَ اللؤلؤ والزنبق/ فی مرفأ
عینیکِ الأزرق/ تتکلم فی اللیلِ الأحجار/ فی دفتر عینیک المغلق/ من خبَّأَ
آلاف الأشعار/ لو أنی.. لو أنی.. بحَّار/ لو أحدٌ یمنَحُنی زورق/ أرسیتُ
قُلوعی کلَّ مساء/ فی مرفأ عینیکِ الأزرق.
در بندر چشمهای کبود تو/ بارانهایی از نور شنیدنی است/ و
خورشیدهای ستمگر… و بادبانهایی/ که کوچ به سوی مطلق را تصویر میکنند/
در بندر چشمهای کبود تو/ پنجرههای دریایی گشودهای است/ و پرندگانی که در
آفاق دور در پروازند/ به جستجوی جزیرههایی که آفریده نشده/ در بندر
چشمهای کبود تو/ برف در تموز میبارد/ و زورقهایی آکنده از فیروزه/ که
دریا را در خویش غرقه ساخته اما خود غرقه نگشته/ در بندر چشمهای کبود تو/
چونان طفلی بر صخرهها میدوم/ بوی دریاها را استشمام میکنم/ و هچون
گنجشکی بالغ باز میگردم/ در بندر چشمهای کبود تو/ رؤیای دریا و دریاها را
میبینم و میلونها ماه را صید میکنم/ و رشتههای مروارید و زنبق را/ در
بندر چشمهای کبود تو/ سنگها در شب سخن میگویند/ در دفتر چشمهای رازدار
تو/ کیست که هزاران ترانه نهفته است/ ای کاش من ای کاش من دریا نوردی بودم/
یا کسی بود که زورقی به من میداد/ تا هرشب بادبان خویش را بر افرازم/ در
بندر چشمهای کبود تو… (شفیعی، 1380: 126).
3-2. عناصرترجمه ناپذیر
3-2-1. موسیقی
موسیقی و وزن بخش جداییناپذیر از شعر است. و آنرا باید از
عناصر ترجمهناپذیر در شعر دانست. زیرا عینا نمیتوان موسیقی شعر را در یک
زبان که تابعی از متغیرهای گوناگون است به زبان مقصد برگرداند. زیرا شاعر
با بهرهمندی از ذوق و تجربۀ شاعرانۀ خود و با توجه به مضمونی که قصد بیان
آنرا دارد و در چهارچوبی که برای شعر انتخاب کرده است، واژههایی را
برمیگزیند، این واژهها گذشته از برخورداری از شیوایی و رسایی باید سنجیده
و منطقی در کنار هم بنشیند تا از رهگذر این همنشینی نغمه و آهنگی
پدیدآید که به هنگام خواندن گوشنواز باشد. از اینرو گزینش واژهها لطافت
یا خشونت بهکار رفته در هریک از آنها میتواند در نتیجۀ کار تأثیرگذار
باشد. گاهی ممکن است بسامد یک حرف در یک بیت شعر به زیبایی آن بیفزاید یا
از ارزش آن بکاهد و به موسیقی برآمده از کلیت متن آسیب برساند؛ مجموعۀ این
ویژگیها در آهنگ نهایی و موسیقی شعر تأثیر بسزاییدارد. به همین جهت
مترجم به هنگام ترجمه باید همۀ این ظرافتها را در نظر بگیرد تا بتواند در
ترجمه موفق شود و اثری ماندگار از خود بر جای بگذارد.
آنچه مسلم است این است که مترجم نمیتواند موسیقی بیرونی و
کناری شعر را که در وزن و قافیه متبلور است به زبان مقصد برگرداند. دیدگاه
جاحظ که معتقد است «شعر را نمیتوان ترجمه کرد و آنرا از زبانی به زبانی
دیگر برگردانید، هرگاه شعری را به زبان دیگری ترجمه کنند، پیوند آن
میگسلد، وزن در هم میریزد و زیباییاش از میان میرود و خاستگاه شگفتی آن
تباه میگردد و نه چون نثر که ارزشی فروتر از آن مییابد» (جاحظ،1965، ج
65:2). گرچه کمی مبالغهآمیز مینماید ولی با اندکی دقت در آن میتوان
دریافت که دیدگاه وی ناظر بر وزن و قافیه است. زیرا موسیقی حاصل از وزن و
قافیه و هماهنگی میان واژهها در یک زبان هیچگاه قابل انتقال به زبان دیگر
نیست. خانلری در مقالۀ “ترجمۀ شعر” به این نکته اشاره میکند و مینویسد:
«نقل معانی یک قطعه شعر از زبانی به زبان دیگر نیمی از کار است و نیم دیگر و
نیمۀ بسیار مشکل، نقل صورت شعر یعنی موسیقی الفاظ است، این موسیقی را هرگز
نمیتوان عینا از زبانی به زبان دیگر منتقلکرد» (خانلری،1385 :80). با
این وجود بسیاری از مترجمان کوشیدهاند که ترجمۀ منظوم از شعر بهدستدهند،
ولی نتوانستهاند همان تأثیر شعر اصلی را در خواننده بهجایگذارند. زیرا
«وزن یک شعر از نظرگاه شاعر انتخابی و اختیاری نیست. شاعر وزن را بهطور
طبیعی از نفس موضوع الهام میگیرد؛ هنگامیکه موضوع به خاطرش میرسد وزن
نیز همراه آن است و در اینباره گفتهاند: طبیعت شعر به خودی خود وزن را
تعیینمیکند» (اسماعیل، 1992: 299). به همین سبب ترجمههای منظوم بیش از
آنکه ترجمه باشد بازآفرینی شعر است و بیشتر رنگ و بوی احساسات مترجم را
دارد تا شاعر. رجایی معتقد است: «وقتیکه شعری را ترجمه میکنیم یا شرح
میدهیم، عبارتهای ترجمه و شرح دیگر شعر نیست مگر آنکه آفرینشی نو باشد
اما به هر حال آن شعر نخست نیست، زیرا لفظ و زبان آن باقی نمانده وقتی زبان
شعر حذف میشود نه تنها الفاظ بلکه موسیقی و تصاویر هم ناپدید میشود و
اگر ترجمۀ آن اثر، به زبان شعر یا نثر، یا شرح آن، خود انشای زیبای جدیدی
نباشد، از اثر اول اثری روحی و واقعی نمیماند» (رجایی، 1370: 60).
این باز آفرینی را میتوان در قطعة زیر از شعر نازک الملائکة که شفیعی کدکنی آنرا ترجمه کرده، مشاهده نمود.
– مرَّت أیَامٌ مُنطَفِئات/ لم
نَلتَقِ لم یَجمَعنا طیفُ سراب/ وأنا وَحدی… / أقتاتُ بِوَقعِ خُطَی
الظُّلُمات/ خلفَ زُجاجِ النَّافذةِ الفَظَّةِ، خلفَ الباب/ وأنا وحدی…
/مرَّت أیَام/ باردةٌ تَزحَفُ ساحبةً ضَجَری المرتاب/ وأنا أصغی وأعُدُّ
دقائقَها القَلِقات/ هل مرَّ بنا زَمَنٌ أم خُضنا اللَّازمنا/ مرَّت أیَام/
أیَام تُثقِلُها أشواقی، أینَ أنا/ مازلتُ أحَدِّق فی السُّلَّم/
والسُّلَّمُ یبدأ لکن أینَ نهایتُه/ یبدأ فی قلبی حیثُ التِّیهُ وظُلمَتُه/
یبدأ. أینَ البابُ المبهم/ بابُ السُّلَّم… (الملائکة، 1997: 110).
روزهای فرومرده بگذشت/ یکدیگر را ندیدیم، حتی،/ در سرابی ز
رؤیای دوری/ تیره و تار و تنها، در اینجا/ زیر گامی ازینسان/ پشت این در/
پشت این پنجره، پشت شیشه/ روزها رفت/ روزهایی همه سرد و خاموش/ پر ز تردید
خالی ز خورشید/ لحظههایی که من گوش خود را/ میسپردم به گام دقایق/
لحظههایی سراسر تپش را/ میشمردم/ آه، میپرسم از تو من اکنون/ بر من و
تو زمان را گذر بود/ یا که در بی زمان غرقه بودیم/ در فراخا و ژرفای اوهام/
روزهایی گرانبار از شوق … .
من کجایم ؟/ همچنان خیره در نردبان آه! / نردبانی که آغاز
گشته/ لیک پایان آن ناپدید است/ نردبانی که میگردد آغاز/ از دلم، از دل
تیرگیها/ لیک آن در که میجویم آنرا نیست پیدا (شفیعی، 1380: 141).
3-2-2. عاطفه
عنصر دیگری که در شکلگیری و زیبایی شعر نقش بسزایی دارد و در
ترجمه معمولا مغفول میماند و یا به آن کمتر توجه میشود، عاطفه است. «و
منظور از آن حالتی است که در آن همۀ وجود شاعر تحت تأثیر یک موضوع، اندیشه
یا مشاهده قرار میگیرد و او را وامیدارد تا احساسات خود را در برابر آن
بیان کند و آنچه را در ذهن او میگذرد بر زبان آورد» (خفاجی، 1995: 42). به
بیان دیگر «منظور از عاطفه، اندوه، یا حالت حماسی و اعجابی است که شاعر از
رویداد حادثهای در خویش احساس میکند و از شنونده یا خواننده میخواهد که
در این احساس شرکت داشته باشد» (شفیعی، 1366: 24). در واقع انگیزۀ درونی
یک شاعر که در اثر اندیشیدن به یک موضوع یا مشاهدۀ یک منظره او را
وامیدارد که احساسات خود را در قالب کلمات بیان کند. بنابراین عاطفه
عنصر جداییناپذیر بلکه منشأ و سرچشمۀ آفرینش یک اثر ادبی است، و با نازک
خیالی، لطافت طبع و ظرافت اندیشه و در نهایت با تجربه و احساس شاعرانه
پیوندی ناگسستنی دارد. بدیهی است که میزان عاطفه در هر شعر یکسان نباشد،
البته هرچه شاعر در عاطفۀ خود صادق باشد، تأثیر سخن او بر مخاطب بیشتر
خواهدبود. طبیعی است که عاطفۀ هر شاعری برای سرودن با شاعران دیگر متفاوت
باشد. اما اگر شاعر بخواهد شعر مناسبتی را هم ترجمه کند باید همان
انگیزهای که شاعر را واداشته تا چنین شعری بسراید در خود ایجاد کند یا دست
کم احساس خود را به آن نزدیکسازد. در واقع دمساز شدن مترجم با شاعر در
اینجا معنی پیدا میکند. شاید بهترین مثال قصیدۀ «بلقیس» باشد که نزار
قبانی در رثای همسرش سروده است. طبیعی است چنین شعری سرشار از عاطفه باشد؛ و
برای آنکه مترجم بتواند احساس شاعر را به خواننده انتقال دهد، باید با
شاعر دمساز شود، درست مانند بازیگری که بخواهد به شایستگی از عهدۀ نقش خود
برآید، باید آن چنان حس بگیرد تا خود را به شخصیت اصلی نزدیکسازد. شاعر
در بخشی از قصیده این گونه میسراید:
بلقیسُ ! أیَـتها الشَّهیدةُ والقصیدةُ والمطهرةُ
النَّقیةُ/ سبأٌ تُفَتِّشُ عن ملیکتها/ فَرُدِّی للجماهیر التحیة/ یا أعظمَ
الملکاتِ یا امرأةً تجَسِّد کلَّ أمجادِ العُصُور السَّامریة…/ هل
تعرفونَ حبیبتی بلقیسَ ؟/ فهیَ أهمُّ ما کتبوهُ فی کُتُبِ الغَرام/ کانت
مزیجاً رائعاً بین القطیفةِ والرُّخام/ کانَ البنفسجُ بینَ عینیها ینامُ
ولاینام/ بلقیسُ یا عطراً بذاکرتی ویا قبراً یسافرُ فی الغَمام/ قتلوکِ فی
بیروت مثل أیِّ غزالة/ من بعدما قتلوا الکلام/ بلقیس! تَذبَحُنی التفاصیلُ
الصغیرة فی علاقتنا/ وتَجلِدُنی الدقائقُ والثوانی/ فلکل دبُّوس صغیرٍ
قصَّة/ ولکلِّ عِقد من عقودکِ قصَتان/ حتی ملاقطِ شعرکِ الذَّهبی/
تَغمُرُنی کعادتها بأمطار الحنان/ ویعرِّشُ الصوتُ العراقیُّ الجمیلُ علی
الستائر والمقاعد والأوانی/ ومنَ المرایا تطلعین/ منَ الخواتمِ تطلَعین/
منَ القصیدة تطلعین/ من الشُموع/ من الکؤوس / من النبیذِ الأرغوانی…/
بلقیسُ ! یا بلقیسُ لو تدرینَ ما وجَعُ المکان/ فی کلِّ رکن أنتِ حائمة
کعُصفور…/ تَتَذَکَّرُ الأمشاط ماضیها فَیَکرُجُ دمعُها/ هل یا تُری
الأمشاطُ من أشواقها أیضاً تعانی…/ أخذوکِ أیَّتُها الحبیبةُ من یدی/
أخذوا القصیدةَ من یدی/ أخذوا الکتابةَ والقراءةَ والطفولةَ و الأمانی…/
بلقیسُ! یا دمعاً ینقِّطُ فوقَ أهدابِ الکمان/ نامی بحفظِ اللهِ أیَتُها
الجمیلة/ فالشعرُ بعدَکَ مُستحیلٌ والأنوثةُ مُستَحیلة… (قبانی، 2003:
121).
بلقیس! ای شهید! ای شعر! ای پاکیزه! و ای ناب!/ سبا ملکه خویش را میجوید/
سلام این مردم را پاسخگوی/ ای بشکوهترین شاهزن،! ای زن! ای نماد سربلندی
روزگار سومری! [ آیا محبوبهام بلقیس را میشناسید؟] او رساترین واژۀ عشق/
و پیوندی خجسته بود از مرمر و ابریشم/ و بنفشهها میان چشمانش آسوده
میخفتند/ بلقیس! عطر یاد من! مزار همسفر با ابر!/ در بیروت پس از کشتن
سخن، از پایت درآوردند، چون آهوان دیگر،/ بلقیس! خاطرهها دشنهام میزنند/
دقیقهها، ثانیهها تازیانهام/ هر سنجاق کوچکی [ که از تو به یادگار
مانده] داستانی دارد/ و هر گلوبندی/ گیرههای گیسوی طلاگونت/ مرا، چون
همیشه، با باران مهربانی سرشار میسازد/ صدای زیبایت بر پردهها و صندلیها
و ظرفها شکفته است/ تو از آینهها بیرون میآیی/ از انگشتریها، از
شعرها، از شمعها، از جامها و از باده ارغوانی/ بلقیس! ای بلقیس! همه جای
خانهمان درد میکند/ در هر گوشهاش تو چون گنجشکی در پروازی/ و شانهها به
یاد گذشتهها، اشک در چشمانش حلقه میبندد/ مگر شانه هم دلتنگ میشود/
بلقیس! ای یار! تو را از دست من چیدند/ و شعر را از لب من، نوشتن را،
خواندن را، خردسالی را، و آرزوها را به یغما بردند/ بلقیس! تو آن اشکی که
بر مژه کمانچه میچکید/ زیبای من! در سایه سار خدا بخواب، که پس از تو شعر
ناممکن شده است و زن هم ناممکن … (بیدج، 1380: 157).
5. چالشهای ترجمۀ شعر معاصر
5-1. دقت در معادلگزینی
معادلگزینی و انتخاب واژهها در ترجمۀ شعر نسبت به ترجمۀ نثر از
حساسیت بیشتری برخودار است. زیرا واژهها در شعر علاوه بر رساندن معنا و
پیام، در آفرینش موسیقی کلام نقشدارند. به همین سبب مترجم باید واژههایی
را برگزیند که هم معنی شعر را انتقالدهد و هم در آهنگ کلام مؤثر باشد.
متن زیر از سرودههای نزار قبانی است و دو ترجمهای که در پی آن میآید،
این مطلب را بهتر بازگو میکند:
– لستُ معماراً شهیراً/ ولا
نحَّاتًا من نحَّاتی عصرِ النَّهضة/ ولیسَ لدَیَّ تاریخٌ طویلٌ مع
الرُّخام/ ولکنَّنی أودُّ أن أذُّکِرُک بما فَعَلته یدای لصیاغةِ جسدِک
الجمیل! (نزار قبانی، 1382: 376).
– من نه مهندس معماری مشهورم، نه پیکر تراشی از دورۀ
رنسانس، و مرا با مرمر تاریخی ممتد نیست اما خوش دارم به تو یادآور شوم که
دستانم چه کرده است تا پیکر زیبایت را پرداخت کند (اسوار، 1382: 377).
– نه معماری بلند آوازهام، نه پیکر تراشی از روزگار
رنسانس، نه آشنای دیرینۀ مرمر، اما میخواهم بدانی تن زیبای تو را چگونه
ساختهام! (بیدج، 1380: 85).
در ترجمۀ اول مترجم سعی کرده است برای یکایک واژهها در فارسی
معادل بیابد، در واقع ترجمۀ معنایی را برگزیده است، از این رو ترجمۀ او به
نثر شبیهتر شده است تا شعر و کاربرد واژههایی نظیر: مهندس، ممتد، یاد
آور شوم، پرداختکند و … ارزش ترجمۀ وی را تا سر حد یک نثر عادی فروکاسته
است. و در ترجمۀ دوم آنچه به ترجمه زیبایی مضاعف داده است استفاده از
کلمات گوشنواز ” بلند آوازه”، “روزگار” و “آشنای دیرینه” است. ولی در هر
دو ترجمه مترجمان توانستهاند مفهوم را به زبان مقصد انتقالدهند.
5-2. آگاهی از فضای حاکم برمتن
نکتۀ دیگری که مترجم شعر باید مورد توجه قراردهد تا بتواند
برای واژهها معادل مناسبی بیابد، آگاهی از فضای حاکم بر متن است، منظور از
آن توجه به فضایی است که شاعر ترسیم میکند و معمولا شعر را با به تصویر
کشیدن یک ظرف مکانی و زمان خاص آغاز میکند تا از یک سو فضا را برای بیان
مقصود خود مهیاسازد و از سوی دیگر مخاطب را برای پذیرش آن آماده کند. بدر
شاکر سیاب در قصیدۀ (اللیل و السوق القدیم: شب و بازار
کهنه) فضای بازار را در شب توصیف میکند که همه چیز درآن بوی کهنگی میدهد،
در این میان به وصف یک میخانهای قدیمی میپردازد که بر در و دیوار آن
غبار نشسته و همۀ کالاهایی که بر روی قفسهها قرار دارد رنگ باخته است.
شاعر در بند دوم از قصیده چنین میسراید:
– وتناثرَ الضَّوءُ الضَّئیلُ
علی البضائعِ کالغبار/ یَرمی الظِّلال علی الظِّلال، کأنَّها اللَّحنُ
الرَّتیب/ ویُریقُ ألوانَ المغیبِ البارداتِ علی الجدار/ بینَ الرُّفوفِ
الرَّازحات کأنَّها سُحُبُ المغیب/ الکوبُ یَحلُمُ بالشَّرابِ
وبالشِّفاه… (السیاب،لاتا، ج1: 34).
– پرتو ضعیفی همچون غبار بر کالاها ریخته/ و سایهها بر
سایهها افتاده، همچون لحنی یکنواخت/ و رنگهای سرد غروب را بر دیوار
ریخته/ میان گلههای اشتران بی رمق که بسان ابرهای غروب اند! (عباس، 1384:
335).
چنانکه از عنوان قصیده پیداست، شاعر از بازار کهنه سخن
میگوید که رونق گذشته را ندارد، همه چیز در آن رنگ باخته است و در ادامه
به توصیف میخانه قدیمی میپردازد که پیش از این با عبارت “من کل حانوت عتیق”
از آن نام میبرد که دیگر در آن خبری از آمد و شد میگساران نیست و نور کمی
بر آن تابیده، گویی پرتو رنگ باخته خورشید به هنگام غروب بر در و دیوار
فرسوده و قدیمی آن افتاده است، در این حالت جامها که خالی ماندهاند، در
رؤیای شراب و میخوارانیاند که آنها را از شراب پرکنند و سربکشند. با
توجه به فضای حاکم بر متن و وجود قرینههای لفظی محکم همچون: البضائع: کالاها؛ الجدار:دیوار؛ و الکوب: جام؛ مشاهده میشود که مترجم”الرفوف الرازحات”
که منظور قفسههای روی دیوار میخانه است، و مانند دیگر کالاهای آن رنگ
کهنگی و فرسودگی به خود گرفته، به” گلۀ شتران بی رمق” ترجمه کرده است.
شاعر در بخش دیگری از قصیده چنین میسراید.
– وأنتِ أیَّتُها
الشُّموعُ ستُوقَدین/ فی المِخدَعِ المجهولِ، فی اللَّیلِ الَّذی لن
تَعرِفیه/ تُلقینَ ضوءَکِ فی ارتخاءٍ مثلِ إمساء الغروب/ حقلٌ تموجُ به
السنابلُ تحتَ أضواءِ الغُروب/ تَتَجَّمَعُ الغربانُ فیه/ تُلقینَ ضوءَکِ
فی ارتخاءٍ مثلَ أوراقِ الخریف/ فی لیلةٍ سَکرَی بالأغانی، فی الجَنوب/
نَقَرَ الدَّرابِکُ من بعید/ یَتهامَسُ السَّعَفُ الثَّقیلُ به و یَصمَتُ
من جدید… (السیاب، لاتا،ج1: 35).
– ای شمعها بزودی روشن میشوید/ در اندرونی ناشناخته،
در شبی که نمیشناسیمش/ پرتوت را با رخوت میافکنی، همچون برگ های پاییز/
کشتزاری که در آن سنبلهها زیر پرتوهای غروب پریشان میشوند و زاغها در آن
گردمیآیند/ پرتوت را با رخوت، همچون برگهای پاییز میافکنی/ در شب
مهتابی سرمست از ترانهها، در جنوب/ نواختن تنبکها از دور/ جهیزیه سنگین
با آن پچ پچ میکنند و باز ساکت میشوند (عباس، 1384: 337).
گذشته از ترجمۀ ضعیف شعر که در آن ویژگیهای ترجمۀ شعر رعایت
نشده است، مترجم باز هم فضای حاکم برمتن را نادیده گرفته، در حالیکه شاعر
در ادامۀ توصیفش از کالاهای بازار در برابر شمع درنگ بیشتری میکند و به آن
مژدۀ آیندهای روشن را میدهد، شبی مهتابی را ، در جنوب، به تصویر میکشد؛
شبی که سرمست از آوازها است که از یک سو صدای نواختن دهل و نقاره از دور
به گوش میرسد، و از سوی دیگر با صدای برخاسته از نوازش نسیم شاخههای
سنگین درخت خرما،درهم میآمیزد و شاعر از آن به پچ پچ برگها تعبیر میکند.
مترجم ناباورانه آنرا به “جهیزیۀ سنگین که با آن پچ پچ میکند” ترجمه
کرده است. که هیچ تناسبی میان جهیزیه سنگین و تصویری که شاعر از شب در فضای
روستایی جنوب عراق به دست میدهد، نمیتوانیافت. این نکته به مطلب دیگری
هم اشاره دارد که مترجم نتوانسته میان معانی مختلفی که یک واژه دارد، معنای
دقیق را تشخیصدهد و با توجه به فضای حاکم بر متن معادل درستی بر آن
بیابد.
5-3. توجه به موسیقی درونی شعر
اما در خصوص موسیقی درونی شعر که از آن به مجموعه تناسبهای
موجود میان صامت و مصوتهای کلمات و واژههای یک شعر و « هماهنگی و نسبت
ترکیبی کلمات و طنین خاص هر حرفی در مجاورت با هر حرف دیگرمیدانند» (شفیعی
کدکنی، 1368: 51). به نظر قابل انتقال در ترجمه باشد. و به همین سبب است
که واژهها هم در انتقال معنا و هم در بازآفرینی موسیقی شعر نقش مهمی
ایفا میکنند. در مقایسۀ ترجمههای ذیل از شعر سیاب میتوان موسیقی درونی
را به خوبی مشاهده کرد، که ترجمه سوم بهتر توانسته است این مطلب را انتقال
دهد.
– وأنتَ یا بُوَیبُ !/ أودُّ
لو غرقتُ فیک ألقطُ المِحار/ أشیدُ منه دار/ یُضیءُ فیها خضرةَ المیاهِ
والشَّجر/ ماتنضَحُ النجومُ والقمر/ وأغتدی فیک مع الجزر إلی البحر/
فالموتُ عالمٌ غریبٌ یفتنُ الصِّغار/ وبابُه الخفیُّ کان فیکیا بویب!…
(سیاب، لاتا:220)
– ای بویب! دوست دارم در اعماق تو غرق گردم/ و مهره و
صدف برچینم/ تا از آن خانهای بسازم/ که سبزی آب و درخت در آن بدرخشند/ و
روشنی ستارگان ماه از آن بتراود/ دوست دارم با تو هنگام جزر به دریا
برگردم/ چرا که مرگ، جهانی شگفت است/ که کودکان را میفریبد/ درِ مخفی آن
در اعماق توست ای بویب! (رجایی، 1381: 106).
– و اما تو ای بویب …/ دلم میخواهد در تو غرق شوم و صدف برگیرم/ و
از آن خانهای بسازم/ که هرگاه ستارگان و ماه بدرخشند سبزی آب و درخت را
در آن برافروزند/ دلم میخواهد در تو با جزر به سوی دریا بروم/ ای بویب!
مرگ عالم شگفتی است که کودکان را مفتون میسازد/ و درِ پنهانی آن در تو است
(بدوی، 1369: 474).
– و تو ای بویب / دلم میخواهد در تو غرقه شوم/ و صدفها
را به چنگآورم/ و از آن سرایی بسازم/ که سبزی آبها و درختها در آن
بتابد/ چندانکه ستارگان را و ماه را تابندگی است/ دلم میخواهد با جزر و
مد تو به سوی دریا شتابم/ مرگ، جهان شگفتی است که از کودکان دل میرباید/ و
دوازه نهانی آن در توست (شفیعی کدکنی، 1380: 181).
ذکر نمونهای دیگر از شعر نزار قبانی موضوع را بیشتر تبیین میکند، وی در قصیدۀ المهر ولون میگوید:
– لم یَعُد فییدنا/ أندلسٌ
واحدةٌ نَملِکُها/ سَرَقوا الأبوابَ/ والحیطان/ والزوجاتِ والأولاد/
والزَّیتونَ والزَّیت / وأحجارَ الشَّوارع/ سرقوا عیسی بن مریم/ وهو مازالَ
رضیعاً/ سرقوا ذاکرةَ اللَّیمون/ والمِشمِشَ والنعناعَ منَّا/ وقنادیلَ
الجَوامع/ لم یَعُد ثمةَ أطلالٌ لکی نَبکی علیها/ کیفَ تَبکی أمةٌ/ أخذوا
منها المدامع (قبانی، 2009: 95).
– دیگر در دستانمان نیست/ حتی یک اندلس که از آن ما باشد/ درها را هم
به یغما بردند/ دیوارها را هم بردهاند/ همسران و کودکانمان را هم بردند/ زیتون و
روغن زیتون را هم بردند/ سنگفرش خیابانها را نیز بردند/ عیس بن مریم را هم بردند
/ در حالیکه نوزاد شیرخواری بیش نبود/ یاد و حافظه لیمو را هم با خود
بردند/ و یاد زردآلو و نعناع را/ چلچراغ مساجد را هم بردند. حتی اطلال و
دمنی نمانده تا بر آن بگرییم/ پس این امت چگونه بگرید/ در حالیکه چشمهایش
را هم برده اند؟ (حکیمی، 1374: 54).
– دیگر حتی یک اندلس/ برایمان نمانده است/ به
تاراج بردند/ درها را/ دیوارها را/ همسران و کودکانمان را/ و سنگفرش
خیابانها را/ ربودند مسیح را/ به گاه نوزادی/ ستاندند از ما بوی خوش لیم