در لحظه…!
زمستان، نوید دهنده ی بهارست.
و… آسمان پیش از طلوع، تاریک ترین ست.
* داستانک *
پلوی غذایش را خالی می خورد، گوشت و مرغش را می گذاشت آخر کار،
می گفت: می خواهم خوشمزگی اش بماند زیر زبانم.
همیشه هم پلو را که می خورد سیر می شد، گوشت و مرغ غذا می ماند گوشه ی
بشقابش، نه از خوردن آن پلو لذت می برد، نه دیگر ولعی داشت برای خوردن
گوشت و مرغش، برای جاهای خوشمزه ی غذا…!!!
زندگی هم همینجوری ست.
گاهی شرایط ِ ناجور زندگی را تحمل می کنیم، و لحظه های خوبش را می گذاریم
برای بعد، برای روزی که مشکلات تمام شود.
گویی، زندگی در لحظه را بلد نیستیم.
همه ی خوشی ها را حواله می کنیم برای فرداها، برای روزی که قرار است
دیگر مشکلی نباشد، غافل از اینکه زندگی دست و پنجه نرم کردن با همین
مشکلات است. یک روزی به خودمان می آییم می بینیم یک عمر در حال
خوردن پلو خالی ِ زندگی مان بوده ایم و گوشت و مرغ لحظه ها، دست نخورده
مانده گوشه ی بشقاب، اما دیگر نه حالی هست، نه میل و حوصله ایی.
حدیث نوشت:
امام علی علیه السّلام فرمودند:
« اَلدَّهرُ یَومانِ یَومٌ لَکَ وَ یَومٌ عَلَیکَ فَإذا کانَ لَکَ فَلا تَبطَر وَ إذا کانَ عَلَیکَ فَاصطَبِر»
دنیا دو روز است : روزى به سود تو و روزى به زیان تو . هرگاه به سود تو بود،
سرکشى نکن و وقتى به زیان تو بود، شکیبایى پیشه کن .
(غرر الحکم و درر الکلم، حدیث1917)
فرهنگستان…!