وای مــــــــــــــــــــــادرم
ای شیعه بیا که بغض دیرینه شکست…. برلنگه ی در ضربه زد و سینه شکست…
فهمید که بار شیشه دارد، سنگی- برداشت هدف گرفت و… آیینه شکست…
دوباره گوشهای دلم دارد صدای ضعیف خانمی را می شنود هنوز هم نمیدانم دارد از چه حرف میزند؟با چه کسی نجوا میکند؟
کمی صدا بلندتر میشود صدایش برایم آشناست انگار صدای یک مادر است!
انگار توان سخن گفتن ندارد،بازهم چیزهایی به گوشم میخورد انگار سخن از پهلوی شکسته میکند،انگار دارد از چیزهایی گلایه میکند…
اما این صدا خیلی برایم آشناست انگار صدای یک همسر است!
هنوز هم نمیدانم از چه گلایه میکند؟از چه رو این همه پریشان شده است؟انگار سخن از بچه شش ماهه میکند…
اما این صدا را قبلا شنیده ام انگار صدای یک دختر است!
آری یادم آمد صدای دختر پیامبر است ای وای دختر پیامبر از چه چیزی ناراحت شده…
فکر میکنم هنوز داغ دار غم از دست دادن پدر است آری شاید دارد از نبود پدر گلایه میکند
گوشهایم را تیز میکنم فکر کنم صحبت از چیز دیگر
انگار از جسارت، درد سیلی،کبودی صورت،خانمی که پشت در است صحبت از در آتش گرفته و زنی میان در و دیوار،میخ سرخ شده…است
نه بابا جسارت به دختر پیغمبر و …چه حرفا
وای
نه نه نه ، فاطمه(س) هم حرف دل را تأیید میکند، تمام وجودم به لرزه می
افتد مگر میشود فاطمه(س) سیلی بخورد اما زمین و زمان به کار خود ادامه دهند
نه نه نمیشود ،اصلا محال است…
وای
بر شما ای اهل کوفه، مادر میگوید شما به او سیلی زدید میگوید محسن شش ماهه
اش را کشتید میگوید پهلویم را شکستند،وای بر شما وای بر شما…
راستی
اون آقا پسر کی که یه گوشه نشسته داره همین جور گریه می کنه یه دختر خانم و
یه آقا دیگه دارن ازش می پرسن داداش چه شده که داری گریه می کنی…
نه نه نه نه نه نه من هنوز هم نمیتوانم باور کنم،
فدک،سیلی،دست
نامحرم،کوچه های باریک،کم شدن گوشواره ،د ر ،لگد نا مرد به در سوتخه،زنی
پشت در،بچه شش ماهه،میخ داغ شده و پهلو،هجوم نامردان،بستن دست مرد ،زدن بچه
ها
آخ راستی یادم آمد ضرب غلاف کسی می تونه بگه برای چیه؟
نشانی
گاهی نمیدانم سفره دلم را برای چه کسی باز کنم
که فقط حرف هایم را بزنم و او هم سری تکان دهد
میدانم انتظار به ظاهر کمیست اما این روزها به خودت هم نمیتوانی اعتماد کنی چه برسد به دیگران . . .
به هرکس اعتماد کردم به جای مرحم نمک ریخت روی زخم هایم
دستانم را در جیبم کردمو کاغذی که در آن آدرس آشنا نوشته شده بود را یافتم
وقتی به آن جا رسیدم چیزی حالم را عوض کرد
روی زنگش نوشته شده بود مهدی (عج)
خودم را با عنوان مزاحم همیشگی معرفی کردم
اما…. هنوز هم در انتظار گشودن در هستم….
+دوستان
زیادی نظر خصوصی دادندو و خشکو ناامید بودنمو اشاره کردن اولا خیلی ممنون
از نظراتشون دوما من آدم خیییییلی شوخی هستم ولی سه جا جدی میشم
1_وقتی حرف امام زمان میشه2_وقت پای نامردی وسط میاد 3_وقتی دارم با آقایون محترم حرف میزنم مخصوصا ازنوع برق گرفتش 🙂
من صورت واقعی خودمو تو وبلاگم نشون دادم . . .یعنی بیرون خندونو تو وبلاگم ناراحت
ولی یه سوال وبلاگم همینجوری خوبه یا شادترش کنم؟آخه چجوری؟