وصیت نامه امام خمینی(س)
توضیحى بر چگونگى سیر نگارش وصیتنامۀ امام خمینى:
امام
خمینى نگارش وصیتنامۀ سیاسى الهى خویش را ـ که در حقیقت پیام جاوید ایشان و
خلاصۀ همه وصایا و پیامهاى زندگى پربرکتشان مىباشد ـ در تاریخ 26 بهمن
1361 به پایان رسانده و نسخهاى از آن را طى پیامى به تاریخ 22 تیرماه 1362
به صورت لاک و مهر شده نزد خبرگان اولین دورۀ مجلس خبرگان رهبرى به امانت
سپردند. امام خمینى در سالهاى بعد، وصیتنامه را مورد بازبینى قرار داده و
با انجام تغییراتى در آن، دو نسخه از متن اصلاحى را که بر روى پاکات آنها
به خط ایشان نوشته شده است:« متن وصیتنامۀ سیاسى الهى اینجانب جهت نگهدارى
در مجلس خبرگان و آستان قدس رضوى» براى تحویل به مراکز مذکور به نمایندگان
خویش سپردند. تحویل نسخ وصیتنامه در حضور جمعى از مسئولین نظام جمهورى
اسلامى ایران در تاریخ 19 آذر 1366 انجام گردید که مراسم آن از طریق سیماى
جمهورى اسلامى ایران پخش شد. در این دیدار آقایان: منتظرى (قائممقام رهبرى
در آن زمان)، خامنهاى (رئیسجمهور وقت)، هاشمى رفسنجانى (رئیس مجلس شوراى
اسلامى)، میرحسین موسوى (نخستوزیر)، مشکینى (رئیس مجلس خبرگان)، صافى
(دبیر شوراى نگهبان)، موسوىاردبیلى (رئیس دیوانعالى کشور)،
موسوىخوئینىها (دادستان کل کشور)، مهدوى کنى (دبیر جامعۀ روحانیت مبارز)،
کروبى (دبیر مجمع روحانیون مبارز)، سید احمد خمینى و اعضاى دفتر امام حضور
داشتند. پس از این دیدار، حاضران براى مُهر و موم کردن دو پاکت وصیتنامه
به مجلس شوراى اسلامى رفتند و در اتاق ریاست مجلس، ابتدا آقاى مشکینى
سخنانى ایراد کرد و سپس آقاى سید احمد خمینى وصیتنامه را تحویل ایشان داد.
مراسم مُهر و موم در حضور جمع انجام گرفت و نسخۀ مربوط به آستان قدس رضوى
را آقایان مهدوىکنى، کروبى، توسلى و صانعى به مشهد مقدس بردند و نسخۀ سابق
وصیتنامه که در مجلس خبرگان نگهدارى مىشد، به وسیلۀ آقاى سید احمد خمینى،
نزد امام ارسال گردید.
وصیتنامۀ سیاسى ـ الهى
زمان: تاریخ نگارش 26 بهمن 1361 / 1 جمادىالاول 1403
تاریخ بازبینى و اصلاح 19 آذر 1366
تاریخ قرائت 15 خرداد 1368
مکان: تهران، جماران
موضوع: وصیتنامۀ سیاسى ـ الهى (پیام جاودانۀ امام خمینى به معاصرین و نسلهاى بعد از خویش)
مخاطب: ملت ایران، مسلمانان و مردم جهان و نسلهاى آینده
بسماللّه الرحمن الرحیم
قالَ
رسولُاللّه ـ صلَّىاللّه علیه و آله و سلَّم: اِنّى تارکٌ فیکُمُ
الثّقلَیْنِ کتابَ اللّهِ و عترتى اهلَ بیتى؛ فإِنَّهُما لَنْ یَفْتَرِقا
حَتّى یَرِدَا عَلَىَّ الْحَوضَ.[i]
الحمدُللّه
و سُبحانَکَ؛ اللّهُمَّ صلِّ على محمدٍ و آلهِ مظاهر جمالِک و جلالِک و
خزائنِ اسرارِ کتابِکَ الذى تجلّى فیه الأَحدیّةُ بِجمیعِ أسمائکَ حتّى
المُسْتَأْثَرِ منها الّذى لایَعْلَمُهُ غَیرُک؛ و اللَّعنُ على ظالِمیهم
اصلِ الشَجَرةِ الخَبیثةِ.[ii]
و
بعد، اینجانب مناسب مىدانم که شمهاى کوتاه و قاصر در باب «ثقلین» تذکر
دهم؛ نه از حیث مقامات غیبى و معنوى و عرفانى، که قلم مثل منى عاجز است از
جسارت در مرتبهاى که عرفان آن بر تمام دایرۀ وجود، از ملک تا ملکوت اعلى و
از آنجا تا لاهوت[iii] و آنچه در فهم من و تو ناید، سنگین و تحمل آن فوق طاقت، اگر نگویم ممتنع است؛[iv] و نه از آنچه بر بشریت گذشته است، از مهجور بودن از حقایق مقام والاى «ثقل اکبر» و «ثقل کبیر»[v]
که از هر چیز اکبر است جز ثقل اکبر که اکبر مطلق است؛ و نه از آنچه گذشته
است بر این دو ثقل از دشمنان خدا و طاغوتیان بازیگر که شمارش آن براى مثل
منى میسر نیست با قصور اطلاع و وقت محدود؛ بلکه مناسب دیدم اشارهاى گذرا و
بسیار کوتاه از آنچه بر این دو ثقل گذشته است بنمایم.
شاید جملۀ لَنْ یَفْتَرِقا حتّى یَرِدا عَلَىَّ الْحَوض
اشاره باشد بر اینکه بعد از وجود مقدس رسولاللّه ـ صلىاللّه علیه و
آله و سلم ـ هرچه بر یکى از این دو گذشته است بر دیگرى گذشته است و مهجوریت
هر یک مهجوریت دیگرى است، تا آنگاه که این دو مهجور بر رسول خدا در «حوض»
وارد شوند. و آیا این «حوض» مقام اتصال کثرت به وحدت است[vi]
و اضمحلال قطرات در دریا است، یا چیز دیگر که به عقل و عرفان بشر راهى
ندارد. و باید گفت آن ستمى که از طاغوتیان بر این دو ودیعۀ رسول اکرم ـ
صلىاللّه علیه و آله و سلم ـ گذشته، بر امت مسلمان بلکه بر بشریت گذشته
است که قلم از آن عاجز است.
و ذکر این نکته لازم است که حدیث «ثقلین» متواتر[vii] بین جمیع مسلمین است و [در] کتب اهل سنت از «صحاح ششگانه»[viii] تا کتب دیگر آنان، با الفاظ مختلفه و موارد مکرره از پیغمبر اکرم ـ صلىاللّه علیه و آله و سلم ـ به طور متواتر نقل شده است.[ix]
و این حدیث شریف حجت قاطع است بر جمیع بشر بویژه مسلمانان مذاهب مختلف؛ و
باید همۀ مسلمانان که حجت بر آنان تمام است جوابگوى آن باشند؛ و اگر عذرى
براى جاهلان بیخبر باشد براى علماى مذاهب نیست.
اکنون ببینیم چه گذشته است بر کتاب خدا، این ودیعۀ الهى و ماترک پیامبر
اسلام ـ صلىاللّه علیه و آله و سلم ـ مسائل أسفانگیزى که باید براى آن
خون گریه کرد، پس از شهادت حضرت على(ع) شروع شد. خودخواهان و طاغوتیان،
قرآن کریم را وسیلهاى کردند براى حکومتهاى ضد قرآنى؛ و مفسران حقیقى قرآن و
آشنایان به حقایق را که سراسر قرآن را از پیامبر اکرم ـ صلىاللّه علیه و
آله و سلم ـ دریافت کرده بودند و نداى اِنّى تارکٌ فیکُمُ الثقلان
در گوششان بود با بهانههاى مختلف و توطئههاى از پیش تهیه شده، آنان را
عقب زده و با قرآن، در حقیقت قرآن را ـ که براى بشریت تا ورود به حوض
بزرگترین دستور
زندگانى مادى و معنوى بود و است ـ از صحنه
خارج کردند؛ و بر حکومت عدل الهى ـ که یکى از آرمانهاى این کتاب مقدس بوده و
هست ـ خط بطلان کشیدند و انحراف از دین خدا و کتاب و سنت الهى را
پایهگذارى کردند، تا کار به جایى رسید که قلم از شرح آن شرمسار است.
و هرچه این بنیان کج به جلو آمد کجیها و انحرافها افزون شد تا آنجا که
قرآن کریم را که براى رشد جهانیان و نقطۀ جمع همۀ مسلمانان بلکه عائلۀ
بشرى، از مقام شامخ احدیت به کشف تام محمدى(ص)[x] تنزل کرد که بشریت را به آنچه باید برسند برساند و این ولیدۀ «علم الاسماء»[xi]
را از شرّ شیاطین و طاغوتها رها سازد و جهان را به قسط و عدل رساند و
حکومت را به دست اولیاءاللّه، معصومین ـ علیهم صلوات الاولین و الآخرین ـ
بسپارد تا آنان به هر که صلاح بشریت است بسپارند ـ چنان از صحنه خارج
نمودند که گویى نقشى براى هدایت ندارد و کار به جایى رسید که نقش قرآن به
دست حکومتهاى جائر و آخوندهاى خبیثِ بدتر از طاغوتیان وسیلهاى براى اقامۀ
جور و فساد و توجیه ستمگران و معاندان حق تعالى شد. و معالأسف به دست
دشمنان توطئهگر و دوستان جاهل، قرآن این کتاب سرنوشتساز، نقشى جز در
گورستانها و مجالس مردگان نداشت و ندارد و آنکه باید وسیلۀ جمع مسلمانان و
بشریت و کتاب زندگى آنان باشد، وسیلۀ تفرقه و اختلاف گردید و یا بکلى از
صحنه خارج شد، که دیدیم اگر کسى دم از حکومت اسلامى برمىآورد و از سیاست،
که نقش بزرگ اسلام و رسول بزرگوار ـ صلىاللّه علیه و آله و سلم ـ و قرآن و
سنت مشحون آن است، سخن مىگفت گویى بزرگترین معصیت را مرتکب شده؛ و کلمۀ
«آخوند سیاسى» موازن با آخوند بىدین شده بود و اکنون نیز هست.
و
اخیراً قدرتهاى شیطانى بزرگ به وسیلۀ حکومتهاى منحرفِ خارج از تعلیمات
اسلامى، که خود را به دروغ به اسلام بستهاند، براى محو قرآن و تثبیت مقاصد
شیطانى ابرقدرتها قرآن را با خط زیبا طبع مىکنند و به اطراف مىفرستند
و
با این حیلۀ شیطانى قرآن را از صحنه خارج مىکنند. ما همه دیدیم قرآنى را
که محمدرضا خان پهلوى طبع کرد و عدهاى را اغفال کرد و بعض آخوندهاى بیخبر
از مقاصد اسلامى هم مداح او بودند. و مىبینیم که ملک فهد هر سال مقدار
زیادى از ثروتهاى بىپایان مردم را صرف طبع قرآن کریم و محالّ تبلیغاتِ
مذهبِ ضد قرآنى مىکند و وهابیت، این مذهب سراپا بىاساس و خرافاتى را
ترویج مىکند؛ و مردم و ملتهاى غافل را سوق به سوى ابرقدرتها مىدهد و از
اسلام عزیز و قرآن کریم براى هدم اسلام و قرآن بهرهبردارى مىکند.
ما مفتخریم و ملت عزیز سرتاپا متعهد به اسلام و قرآن مفتخر است که پیرو
مذهبى است که مىخواهد حقایق قرآنى، که سراسر آن از وحدت بین مسلمین بلکه
بشریت دم مىزند، از مقبرهها و گورستانها نجات داده و به عنوان بزرگترین
نسخۀ نجات دهندۀ بشر از جمیع قیودى که بر پاى و دست و قلب و عقل او پیچیده
است و او را به سوى فنا و نیستى و بردگى و بندگى طاغوتیان مىکشاند نجات
دهد.
و
ما مفتخریم که پیرو مذهبى هستیم که رسول خدا مؤسس آن به امر خداوند تعالى
بوده، و امیرالمؤمنین على بن ابیطالب، این بندۀ رها شده از تمام قیود،
مأمور رها کردن بشر از تمام اغلال و بردگیها است.
ما مفتخریم که کتاب نهجالبلاغه[xii]
که بعد از قرآن بزرگترین دستور زندگى مادى و معنوى و بالاترین کتاب
رهایىبخش بشر است و دستورات معنوى و حکومتى آن بالاترین راه نجات است، از
امام معصوم ما است.
ما مفتخریم که ائمۀ معصومین، از على بن ابیطالب گرفته تا منجى بشر حضرت
مهدى صاحب زمان ـ علیهم آلاف التحیات والسلام ـ که به قدرت خداوند قادر،
زنده و ناظر امور است ائمۀ ما هستند.
ما مفتخریم که ادعیۀ حیاتبخش که او را «قرآن صاعد»[xiii] مىخوانند از ائمۀ
معصومین ما است. ما به «مناجات شعبانیۀ»[xiv] امامان و «دعاى عرفات»[xv] حسین بن على ـ علیهما السلام ـ و «صحیفۀ سجادیه» این زبور آل محمد و «صحیفۀ فاطمیه»[xvi] که کتاب الهام شده از جانب خداوند تعالى به زهراى مرضیه است از ما است.
ما مفتخریم که «باقرالعلوم»[xvii]
بالاترین شخصیت تاریخ است و کسى جز خداى تعالى و رسول ـ صلىاللّه علیه و
آله ـ و ائمۀ معصومین ـ علیهمالسلام ـ مقام او را درک نکرده و نتوانند
درک کرد، از ما است.
و
ما مفتخریم که مذهب ما «جعفرى» است که فقه ما که دریاى بىپایان است، یکى
از آثار اوست. و ما مفتخریم به همۀ ائمۀ معصومین ـ علیهم صلواتاللّه ـ و
متعهد به پیروى آنانیم.
ما مفتخریم که ائمۀ معصومین ما ـ صلوات اللّه و سلامه علیهم ـ در راه
تعالى دین اسلام و در راه پیاده کردن قرآن کریم که تشکیل حکومت عدل یکى از
ابعاد آن است، در حبس و تبعید به سر برده و عاقبت در راه براندازى حکومتهاى
جائرانه و طاغوتیان زمان خود شهید شدند. و ما امروز مفتخریم که مىخواهیم
مقاصد قرآن و سنت را پیاده کنیم و اقشار مختلفۀ ملت ما در این راه بزرگِ
سرنوشتساز سر از پا نشناخته، جان و مال و عزیزان خود را نثار راه خدا
مىکنند.
ما مفتخریم که بانوان و زنان پیر و جوان و خرد و کلان در صحنههاى فرهنگى و
اقتصادى و نظامى حاضر، و همدوش مردان یا بهتر از آنان در راه تعالى اسلام و
مقاصد قرآن کریم فعالیت دارند؛ و آنان که توان جنگ دارند، در آموزش نظامى
که براى دفاع از اسلام و کشور اسلامى از واجبات مهم است شرکت، و از
محرومیتهایى که توطئۀ دشمنان و ناآشنایى دوستان از احکام اسلام و قرآن بر
آنها بلکه بر اسلام و مسلمانان تحمیل نمودند، شجاعانه و متعهدانه خود را
رهانده و از قید خرافاتى که دشمنان براى منافع خود به دست نادانان و بعضى
آخوندهاى بىاطلاع از مصالح مسلمین به وجود آورده بودند، خارج نمودهاند؛ و
آنان که توان جنگ ندارند، در خدمت پشت جبهه به نحو ارزشمندى که دل ملت را
از شوق و شعف به لرزه درمىآورد و دل دشمنان و جاهلان بدتر از دشمنان را از
خشم و غضب مىلرزاند، اشتغال دارند. و ما مکرر دیدیم که زنان بزرگوارى
زینبگونه ـ علیها سلاماللّه ـ فریاد مىزنند که فرزندان خود را از دست
داده و در راه خداى تعالى و اسلام عزیز از همه چیز خود گذشته و مفتخرند به
این امر؛ و مىدانند آنچه به دست آوردهاند بالاتر از جنات نعیم است، چه
رسد به متاع ناچیز دنیا.
و ملت ما بلکه ملتهاى اسلامى و مستضعفان جهان مفتخرند به اینکه دشمنان
آنان که دشمنان خداى بزرگ و قرآن کریم و اسلام عزیزند، درندگانى هستند که
از هیچ جنایت و خیانتى براى مقاصد شوم جنایتکارانۀ خود دست نمىکشند و براى
رسیدن به ریاست و مطامع پست خود دوست و دشمن را نمىشناسند. و در رأس آنان
امریکا این تروریست بالذات دولتى است که سرتاسر جهان را به آتش کشیده و هم
پیمان او صهیونیست جهانى[xviii]
است که براى رسیدن به مطامع خود جنایاتى مرتکب مىشود که قلمها از نوشتن و
زبانها از گفتن آن شرم دارند؛ و خیال ابلهانۀ «اسرائیل بزرگ»![xix] آنان را به هر جنایتى مىکشاند. و ملتهاى اسلامى و مستضعفان جهان مفتخرند که دشمنان آنها حسین اردنى[xx] این جنایت پیشۀ دورهگرد، و حسن[xxi] و حسنى مبارک[xxii]
هم آخور با اسرائیل جنایتکارند و در راه خدمت به امریکا و اسرائیل از هیچ
خیانتى به ملتهاى خود رویگردان نیستند. و ما مفتخریم که دشمن ما صدام عفلقى
است که دوست و دشمنْ او را به جنایتکارى و نقض حقوق بینالمللى و حقوق بشر
مىشناسند و همه مىدانند که خیانتکارىِ او به ملت مظلوم عراق و
شیخنشینان خلیج، کمتر از خیانت به ملت ایران نباشد.
و
ما و ملتهاى مظلوم دنیا مفتخریم که رسانههاى گروهى و دستگاههاى تبلیغات
جهانى، ما و همۀ مظلومان جهان را به هر جنایت و خیانتى که ابرقدرتهاى
جنایتکار دستور مىدهند متهم مىکنند. کدام افتخار بالاتر و والاتر از
اینکه امریکا با همۀ ادعاهایش و همۀ ساز و برگهاى جنگىاش و آنهمه دولتهاى
سرسپردهاش و به دست داشتن ثروتهاى بىپایانِ ملتهاى مظلوم عقبافتاده و در
دست داشتن تمام رسانههاى گروهى، در مقابل ملت غیور ایران و کشور حضرت
بقیةاللّه ـ ارواحنا لمقدمه الفداء ـ آنچنان وامانده و رسوا شده است که
نمىداند به که متوسل شود! و رو به هر کس مىکند جواب رد مىشنود! و این
نیست جز به مددهاى غیبى حضرت بارى تعالى ـ جلَّت عظمتُه ـ که ملتها را
بویژه ملت ایران اسلامى را بیدار نموده و از ظلمات ستمشاهى به نور اسلام
هدایت نموده.
من اکنون به ملتهاى شریف ستمدیده و به ملت عزیز ایران توصیه مىکنم که از
این راه مستقیم الهى که نه به شرقِ ملحد و نه به غربِ ستمگرِ کافر وابسته
است، بلکه به صراطى که خداوند به آنها نصیب فرموده است محکم و استوار و
متعهد و پایدارْ پایبند بوده، و لحظه[اى] از شکر این نعمت غفلت
نکرده و دستهاى ناپاک عمال ابرقدرتها، چه عمال خارجى و چه عمال داخلى بدتر
از خارجى، تزلزلى در نیت پاک و ارادۀ آهنین آنان رخنه نکند؛ و بدانند که
هرچه رسانههاى گروهى عالم و قدرتهاى شیطانى غرب و شرق اشتلم مىزنند دلیل
بر قدرت الهى آنان است و خداوند بزرگ سزاى آنان را هم در این عالم و هم در
عوالم دیگر خواهد داد. «إنَّه ولىُّ النِّعَم و بِیَدِه ملکوتُ کلِّ شىءٍ».
و با کمال جِد و عجز از ملتهاى مسلمان مىخواهم که از ائمۀ اطهار و فرهنگ
سیاسى، اجتماعى، اقتصادى، نظامى این بزرگ راهنمایان عالم بشریت به طور
شایسته و به جان و دل و جانفشانى و نثار عزیزان پیروى کنند. از آن جمله دست
از فقه سنتى که بیانگر مکتب رسالت و امامت است و ضامن رشد و عظمت ملتها
است، چه احکام اولیه و چه ثانویه[xxiii]
که هر دو مکتب فقه اسلامى است، ذرهاى منحرف نشوند و به وسواس خناسان
معاند با حق و مذهب گوش فرا ندهند و بدانند قدمى انحرافى، مقدمۀ سقوط مذهب و
احکام اسلامى و حکومت عدل الهى است. و از آن جمله از نماز جمعه و جماعت که
بیانگر سیاسى نماز است هرگز غفلت نکنند، که این نماز جمعه از بزرگترین
عنایات حق تعالى بر جمهورى اسلامى ایران است. و از آن جمله مراسم عزادارى
ائمۀ اطهار و بویژه سید مظلومان و سرور شهیدان، حضرت ابىعبداللّه الحسین ـ
صلوات وافر الهى و انبیا و ملائکةاللّه و صلحا بر روح بزرگ حماسى او باد
ـ هیچگاه غفلت نکنند. و بدانند آنچه دستور ائمه ـ علیهمالسلام ـ براى
بزرگداشت این حماسۀ تاریخى اسلام است و آنچه لعن و نفرین بر ستمگران آل بیت
است، تمام فریاد قهرمانانۀ ملتها است بر سردمداران ستمپیشه در طول تاریخ
الى الابد. و مىدانید که لعن و نفرین و فریاد از بیداد بنىامیه ـ
لعنةاللّه علیهم ـ با آنکه آنان منقرض و به جهنم رهسپار شدهاند، فریاد
بر سر ستمگران جهان و زنده نگهداشتن این فریاد ستمشکن است.
و لازم است در نوحهها و اشعار مرثیه و اشعار ثناى از ائمۀ حق ـ علیهم
سلاماللّه ـ به طور کوبنده فجایع و ستمگریهاى ستمگران هر عصر و مصر
یادآورى شود؛ و در این عصر که عصر مظلومیت جهان اسلام به دست امریکا و
شوروى و سایر وابستگان به آنان و از آن جمله آل سعود، این خائنین به حرم
بزرگ الهى ـ لعنةاللّه و ملائکته و رسله علیهم ـ است به طور کوبنده
یادآورى و لعن و نفرین شود. و همه باید بدانیم که آنچه موجب وحدت بین
مسلمین است این مراسم سیاسى است که حافظ ملّیت مسلمین، بویژه شیعیان ائمۀ
اثنى عشر ـ علیهم صلوات اللّه و سلم ـ [است].
و
آنچه لازم است تذکر دهم آن است که وصیت سیاسى ـ الهى اینجانب اختصاص به
ملت عظیمالشأن ایران ندارد، بلکه توصیه به جمیع ملل اسلامى و مظلومان جهان
از هر ملت و مذهب مىباشد.
از خداوند ـ عزوجل ـ عاجزانه خواهانم که لحظهاى ما و ملت ما را به خود
واگذار نکند و از عنایات غیبى خود به این فرزندان اسلام و رزمندگان عزیز
لحظه[اى] دریغ نفرماید.
روح اللّه الموسوى الخمینى
بسماللّه الرحمن الرحیم
اهمیت انقلاب شکوهمند اسلامى که دستاورد میلیونها انسان ارزشمند و هزاران
شهید جاوید آن و آسیب دیدگان عزیز، این شهیدان زنده است و مورد امید
میلیونها مسلمانان و مستضعفان جهان است، به قدرى است که ارزیابى آن از عهدۀ
قلم و بیان والاتر و برتر است. اینجانب، روحاللّه موسوى خمینى که از کرم
عظیم خداوند متعال با همۀ خطایا مأیوس نیستم و زاد راه پرخطرم همان
دلبستگى به کرم کریم مطلق است، به عنوان یک نفر طلبۀ حقیر که همچون دیگر
برادران ایمانى امید به این انقلاب و بقاى دستاوردهاى آن و به ثمر رسیدن
هرچه بیشتر آن دارم، به عنوان وصیت به نسل حاضر و نسلهاى عزیز آینده مطالبى
هر چند تکرارى عرض مىنمایم. و از خداوند بخشاینده مىخواهم که خلوص نیت
در این تذکرات عنایت فرماید.
1)
ما مىدانیم که این انقلاب بزرگ که دست جهانخواران و ستمگران را از ایران
بزرگ کوتاه کرد، با تأییدات غیبى الهى پیروز گردید. اگر نبود دست تواناى
خداوند امکان نداشت یک جمعیت 36 میلیونى با آن تبلیغات ضداسلامى و ضد
روحانى خصوص در این صد سال اخیر و با آن تفرقهافکنیهاى بیحساب قلمداران و
زبان مُزدان در مطبوعات و سخنرانیها و مجالس و محافل ضداسلامى و ضدملى به
صورت ملیّت، و آنهمه شعرها و بذلهگوییها، و آنهمه مراکز عیاشى و فحشا و
قمار و مسکرات و مواد مخدره که همه و همه براى کشیدن نسل جوان فعال که باید
در راه پیشرفت و تعالى و ترقى میهن عزیز خود فعالیت نمایند، به فساد و
بىتفاوتى در پیشامدهاى خائنانه، که به دست شاه فاسد و پدر بىفرهنگش و
دولتها و مجالس فرمایشى که از طرف سفارتخانههاى قدرتمندان بر ملت تحمیل
مىشد، و از همه بدتر وضع دانشگاهها و دبیرستانها و مراکز آموزشى که مقدرات
کشور به دست آنان سپرده مىشد، با به کار گرفتن معلمان و استادان غربزده
یا شرقزدۀ صددرصد مخالف اسلام و فرهنگ اسلامى بلکه ملى صحیح، با نام «ملیت»
و «ملىگرایى»،[xxiv]
گرچه در بین آنان مردانى متعهد و دلسوز بودند، لکن با اقلیت فاحش آنان و
در تنگنا قرار دادنشان کار مثبتى نمىتوانستند انجام دهند و با اینهمه و
دهها مسائل دیگر، از آن جمله به انزوا و عزلت کشیدن روحانیان و با قدرت
تبلیغاتْ به انحراف فکرى کشیدن بسیارى از آنان، ممکن نبود این ملت با این
وضعیت یکپارچه قیام کنند و در سرتاسر کشور با ایدۀ واحد و فریاد «اللّه
اکبر» و فداکاریهاى حیرتآور و معجزهآسا تمام قدرتهاى داخل و خارج را کنار
زده و خودْ مقدرات کشور را به دست گیرد. بنابراین شک نباید کرد که انقلاب
اسلامى ایران از همۀ انقلابها جدا است: هم در پیدایش و هم در کیفیت مبارزه و
هم در انگیزۀ انقلاب و قیام. و تردید نیست که این یک تحفۀ الهى و هدیۀ
غیبى بوده که از جانب خداوند منان بر این ملت مظلوم غارتزده عنایت شده است.
2)
اسلام و حکومت اسلامى پدیدۀ الهى است که با به کار بستن آن سعادت فرزندان
خود را در دنیا و آخرت به بالاترین وجه تأمین مىکند و قدرت آن دارد که قلم
سرخ بر ستمگریها و چپاولگریها و فسادها و تجاوزها بکشد و انسانها را به
کمال مطلوب خود برساند. و مکتبى است که برخلاف مکتبهاى غیرتوحیدى، در تمام
شئون فردى و اجتماعى و مادى و معنوى و فرهنگى و سیاسى و نظامى و اقتصادى
دخالت و نظارت دارد و از هیچ نکته، ولو بسیار ناچیز که در تربیت انسان و
جامعه و پیشرفت مادى و معنوى نقش دارد فروگذار ننموده است؛ و موانع و
مشکلات سر راه تکامل را در اجتماع و فرد گوشزد نموده و به رفع آنها کوشیده
است. اینک که به توفیق و تأیید خداوند، جمهورى اسلامى با دست تواناى ملت
متعهد پایهریزى شده، و آنچه در این حکومت اسلامى مطرح است اسلام و احکام
مترقى آن است، بر ملت عظیمالشأن ایران است که در تحقق محتواى آن به جمیع
ابعاد و حفظ و حراست آن بکوشند که حفظ اسلام در رأس تمام واجبات است، که
انبیاى عظام از آدم ـ علیه السلام ـ تا خاتمالنبیین ـ صلىاللّه علیه و
آله و سلم ـ در راه آن کوشش و فداکارى جانفرسا نمودهاند و هیچ مانعى آنان
را از این فریضۀ بزرگ بازنداشته؛ و همچنین پس از آنان اصحاب متعهد و ائمۀ
اسلام ـ علیهم صلوات اللّه ـ با کوششهاى توانفرسا تا حد نثار خون خود در
حفظ آن کوشیدهاند. و امروز بر ملت ایران، خصوصاً، و بر جمیع مسلمانان،
عموماً، واجب است این امانت الهى را که در ایران به طور رسمى اعلام شده و
در مدتى کوتاه نتایج عظیمى به بار آورده، با تمام توان حفظ نموده و در راه
ایجاد مقتضیات بقاىآن و رفع موانع و مشکلات آن کوشش نمایند. و امید است که
پرتو نور آن بر تمام کشورهاى اسلامى تابیدن گرفته و تمام دولتها و ملتها با
یکدیگر تفاهم در این امر حیاتى نمایند، و دست ابرقدرتهاى عالمخوار و
جنایتکاران تاریخ را تا ابد از سر مظلومان و ستمدیدگان جهان کوتاه نمایند.
اینجانب که نفسهاى آخر عمر را مىکشم به حسب وظیفه، شطرى از آنچه در حفظ و
بقاى این ودیعۀ الهى دخالت دارد و شطرى از موانع و خطرهایى که آن را تهدید
مىکنند، براى نسل حاضر و نسلهاى آینده عرض مىکنم و توفیق و تأیید همگان
را از درگاه پروردگار عالمیان خواهانم.
الف ـ
بىتردید رمز بقاى انقلاب اسلامى همان رمز پیروزى است؛ و رمز پیروزى را
ملت مىداند و نسلهاى آینده در تاریخ خواهند خواند که دو رکن اصلى آن:
انگیزۀ الهى و مقصد عالى حکومت اسلامى؛ و اجتماع ملت در سراسر کشور با وحدت
کلمه براى همان انگیزه و مقصد.
اینجانب به همۀ نسلهاى حاضر و آینده وصیت مىکنم که اگر بخواهید اسلام و
حکومت اللّه برقرار باشد و دست استعمار و استثمارگرانِ خارج و داخل از
کشورتان قطع شود، این انگیزۀ الهى را که خداوند تعالى در قرآن کریم بر آن
سفارش فرموده است از دست ندهید؛ و در مقابل این انگیزه که رمز پیروزى و
بقاى آن است، فراموشى هدف و تفرقه و اختلاف است. بىجهت نیست که بوقهاى
تبلیغاتى در سراسر جهان و ولیدههاى بومى آنان تمام توان خود را صرف
شایعهها و دروغهاى تفرقهافکن نمودهاند و میلیاردها دلار براى آن صرف
مىکنند. بى انگیزه نیست سفرهاى دائمى مخالفان جمهورى اسلامى به منطقه. و
معالأسف در بین آنان از سردمداران و حکومتهاى بعض کشورهاى اسلامى، که جز
به منافع شخص خود فکر نمىکنند و چشم و گوش بسته تسلیم امریکا هستند دیده
مىشود؛ و بعض از روحانى نماها نیز به آنان ملحقند.
امروز و در آتیه نیز آنچه براى ملت ایران ومسلمانان جهان باید مطرح باشد و
اهمیت آن را در نظر گیرند، خنثى کردن تبلیغات تفرقه افکنِ خانه برانداز
است. توصیۀ اینجانب به مسلمین و خصوص ایرانیان بویژه در عصر حاضر، آن است
که در مقابل این توطئهها عکس العمل نشان داده و به انسجام و وحدت خود، به
هر راه ممکن افزایش دهند و کفار و منافقان را مأیوس نمایند.
ب ـ
از توطئههاى مهمى که در قرن اخیر، خصوصاً در دهههاى معاصر، و بویژه پس
از پیروزى انقلاب آشکارا به چشم مىخورد، تبلیغات دامنهدار با ابعاد مختلف
براى مأیوس نمودن ملتها و خصوص ملت فداکار ایران از اسلام است. گاهى
ناشیانه و با صراحت به اینکه احکام اسلام که 1400 سال قبل وضع شده است
نمىتواند در عصر حاضر کشورها را اداره کند، یا آنکه اسلام یک دین ارتجاعى
است و با هر نوآورى و مظاهر تمدن مخالف است، و در عصر حاضر نمىشود کشورها
از تمدن جهانى و مظاهر آن کناره گیرند، و امثال این تبلیغات ابلهانه و گاهى
موذیانه و شیطنتآمیز به گونۀ طرفدارى از قداست اسلام که اسلام و دیگر
ادیان الهى سر و کار دارند با معنویات و تهذیب نفوس و تحذیر از مقامات
دنیایى و دعوت به ترک دنیا و اشتغال به عبادات و اذکار و ادعیه که انسان را
به خداى تعالى نزدیک و از دنیا دور مىکند، و حکومت و سیاست و سررشتهدارى
برخلاف آن مقصد و مقصود بزرگ و معنوى است، چه اینها تمام براى تعمیر دنیا
است و آن مخالف مسلک انبیاى عظام است! و معالأسف تبلیغ به وجه دوم در بعض
از روحانیان و متدینان بیخبر از اسلام تأثیر گذاشته که حتى دخالت در حکومت و
سیاست را به مثابۀ یک گناه و فسق مىدانستند و شاید بعضى بدانند! و این
فاجعۀ بزرگى است که اسلام مبتلاى به آن بود.
گروه اول که باید گفت از حکومت و قانون و سیاست یا اطلاع ندارند یا غرضمندانه خود را به بىاطلاعى مىزنند. زیرا اجراىقوانین
بر معیار قسط و عدل و جلوگیرى از ستمگرى و حکومت جائرانه و بسط عدالت فردى
و اجتماعى و منع از فساد و فحشا و انواع کجرویها، و آزادى بر معیار عقل و
عدل و استقلال و خودکفایى و جلوگیرى از استعمار و استثمار و استعباد، و
حدود و قصاص و تعزیرات[xxv]
بر میزان عدل براى جلوگیرى از فساد و تباهى یک جامعه، و سیاست و راه بردن
جامعه به موازین عقل و عدل و انصاف و صدها از این قبیل، چیزهایى نیست که با
مرور زمان در طول تاریخ بشر و زندگى اجتماعى کهنه شود. این دعوى به مثابۀ
آن است که گفته شود قواعد عقلى و ریاضى در قرن حاضر باید عوض شود و به جاى
آن قواعد دیگر نشانده شود. اگر در صدر خلقت، عدالت اجتماعى باید جارى شود و
از ستمگرى و چپاول و قتل باید جلوگیرى شود، امروز چون قرن اتم است آن روش
کهنه شده! و ادعاى آنکه اسلام با نوآوردها مخالف است ـ همان سان که محمدرضا
پهلوى مخلوع مىگفت که اینان مىخواهند با چهارپایان در این عصر سفر کنند ـ
یک اتهام ابلهانه بیش نیست. زیرا اگر مراد از مظاهر تمدن و نوآوردها،
اختراعات و ابتکارات و صنعتهاى پیشرفته که در پیشرفت و تمدن بشر دخالت
دارد، هیچگاه اسلام و هیچ مذهب توحیدى با آن مخالفت نکرده و نخواهد کرد
بلکه علم و صنعت مورد تأکید اسلام و قرآن مجید است. و اگر مراد از تجدد و
تمدن به آن معنى است که بعضى روشنفکران حرفهاى مىگویند که آزادى در تمام
منکرات و فحشا حتى همجنسبازى و از این قبیل، تمام ادیان آسمانى و
دانشمندان و عقلا با آن مخالفند گرچه غرب و شرقزدگان به تقلید کورکورانه آن
را ترویج مىکنند.
و
اما طایفۀ دوم که نقشۀ موذیانه دارند و اسلام را از حکومت و سیاست جدا
مىدانند. باید به این نادانان گفت که قرآن کریم و سنت رسولاللّه ـ
صلىاللّه علیه و آله ـ آنقدر که در حکومت و سیاست احکام دارند در سایر
چیزها ندارند؛ بلکه بسیار از احکام عبادى اسلام، عبادى ـ سیاسى است که غفلت
از آنها این مصیبتها را به بار آورده. پیغمبر اسلام (ص) تشکیل حکومت داد
مثل سایر حکومتهاى جهان لکن با انگیزۀ بسط عدالت اجتماعى. و خلفاى اول
اسلامى حکومتهاى وسیع داشتهاند و حکومت علىبن ابیطالب ـ علیهالسلام ـ
نیز با همان انگیزه، به طور وسیعتر و گستردهتر از واضحات تاریخ است. و پس
از آن بتدریج حکومت به اسم اسلام بوده؛ و اکنون نیز مدعیان حکومت اسلامى به
پیروى از اسلام و رسول اکرم ـ صلىاللّه علیه و آله ـ بسیارند.
اینجانب در این وصیتنامه با اشاره مىگذرم، ولى امید آن دارم که نویسندگان
و جامعهشناسان و تاریخنویسان، مسلمانان را از این اشتباه بیرون آورند. و
آنچه گفته شده و مىشود که انبیا ـ علیهمالسلام ـ به معنویات کار دارند و
حکومت و سررشتهدارى دنیایى مطرود است و انبیا و اولیا و بزرگان از آن
احتراز مىکردند و ما نیز باید چنین کنیم، اشتباه تأسفآورى است که نتایج
آن به تباهى کشیدن ملتهاى اسلامى و باز کردن راه براى استعمارگران خونخوار
است، زیرا آنچه مردود است حکومتهاى شیطانى و دیکتاتورى و ستمگرى است که
براى سلطهجویى و انگیزههاى منحرف و دنیایى که از آن تحذیر نمودهاند؛
جمعآورى ثروت و مال و قدرتطلبى و طاغوت گرایى است و بالاخره دنیایى است
که انسان را از حق تعالى غافل کند. و اما حکومت حق براى نفع مستضعفان و
جلوگیرى از ظلم و جور و اقامۀ عدالت اجتماعى، همان است که مثل سلیمان بن
داوود و پیامبر عظیمالشأن اسلام ـ صلىاللّه علیه و آله ـ و اوصیاىبزرگوارش
براى آن کوشش مىکردند؛ از بزرگترین واجبات و اقامۀ آن از والاترین عبادات
است، چنانچه سیاست سالم که در این حکومتها بوده از امور لازمه است. باید
ملت بیدار و هوشیار ایران با دید اسلامى این توطئهها را خنثى نمایند. و
گویندگان و نویسندگان متعهد به کمک ملت برخیزند و دست شیاطین توطئهگر را
قطع نمایند.
ج ـ
و از همین قماش توطئهها و شاید موذیانهتر، شایعههاى وسیع در سطح کشور، و
در شهرستانها بیشتر، بر اینکه جمهورى اسلامى هم کارى براى مردم انجام
نداد. بیچاره مردم با آن شوق و شعف فداکارى کردند که از رژیم ظالمانۀ طاغوت
رهایى یابند، گرفتار یک رژیم بدتر شدند! مستکبران مستکبرتر و مستضعفان
مستضعفتر شدند! زندانها پر از جوانان که امید آتیۀ کشور است مىباشد و
شکنجهها از رژیم سابق بدتر و غیرانسانیتر است! هر روز عدهاى را اعدام
مىکنند به اسم اسلام! و اى کاش اسم اسلام روى این جمهورى نمىگذاشتند! این
زمان از زمان رضاخان و پسرش بدتر است! مردم در رنج و
زحمت و
گرانى سرسامآور غوطه مىخورند و سردمداران دارند این رژیم را به رژیمى
کمونیستى هدایت مىکنند! اموال مردم مصادره مىشود و آزادى در هر چیز از
ملت سلب شده! و بسیارى دیگر از این قبیل امور که با نقشه اجرا مىشود. و
دلیل آنکه نقشه و توطئه در کار است آنکه هرچند روز یک امر در هر گوشه و
کنار و در هر کوى و برزن سر زبانها مىافتد؛ در تاکسیها همین مطلب واحد و
در اتوبوسها نیز همین و در اجتماعات چند نفره باز همین صحبت مىشود؛ و یکى
که قدرى کهنه شد یکى دیگر معروف مىشود. و معالأسف بعض روحانیون که از
حیلههاى شیطانى بیخبرند با تماس یکى ـ دو نفر از عوامل توطئه گمان مىکنند
مطلب همان است. و اساس مسأله آن است که بسیارى از آنان که این مسائل را
مىشنوند و باور مىکنند اطلاع از وضع دنیا و انقلابهاى جهان و حوادث بعد
از انقلاب و گرفتاریهاى عظیم اجتنابناپذیر آن ندارند ـ چنانچه اطلاع صحیح
از تحولاتى که همه به سود اسلام است ندارند ـ و چشم بسته و بیخبر امثال این
مطالب را شنیده و خود نیز با غفلت یا عمد به آنان پیوستهاند.
اینجانب توصیه مىکنم که قبل از مطالعۀ وضعیت کنونى جهان و مقایسه بین
انقلاب اسلامى ایران با سایر انقلابات و قبل از آشنایى با وضعیت کشورها و
ملتهایى که در حال انقلاب و پس از انقلابشان بر آنان چه مىگذشته است، و
قبل از توجه به گرفتاریهاى این کشور طاغوتزده از ناحیۀ رضاخان و بدتر از آن
محمدرضا که در طول چپاولگریهایشان براى این دولت به ارث گذاشتهاند، از
وابستگیهاى عظیم خانمانسوز، تا اوضاع وزارتخانهها و ادارات و اقتصاد و
ارتش و مراکز عیاشى و مغازههاى مسکرات فروشى و ایجاد بىبندوبارى در تمام
شئون زندگى و اوضاع تعلیم و تربیت و اوضاع دبیرستانها و دانشگاهها و اوضاع
سینماها و عشرتکدهها و وضعیّت جوانها و زنها و وضعیت روحانیون و متدیّنین و
آزادیخواهان متعهّد و بانوان عفیف ستمدیده و مساجد در زمان طاغوت و رسیدگى
به پروندۀ اعدام شدگان و محکومان به حبس و رسیدگى به زندانها و کیفیت
عملکرد متصدیان و رسیدگى به مال سرمایهداران و زمینخواران بزرگ و محتکران و
گرانفروشان و رسیدگى به دادگستریها و دادگاههاى انقلاب و مقایسه با وضع
سابق دادگسترى و قضات و رسیدگى به حال نمایندگان مجلس شوراى اسلامى و اعضاى
دولت و استاندارها و سایر مأمورین که در این زمان آمدهاند و مقایسه با
زمان سابق و رسیدگى به عملکرد دولت و جهاد سازندگى در روستاهاى محروم از
همۀ مواهب حتى آب آشامیدنى و درمانگاه و مقایسه با طول رژیم سابق با در نظر
گرفتن گرفتارى به جنگ تحمیلى و پیامدهاى آن از قبیل آوارگان میلیونى و
خانوادههاى شهدا و آسیبدیدگان در جنگ و آوارگان میلیونى افغانستان و عراق
و با نظر به حصر اقتصادى و توطئههاى پى در پى امریکا و وابستگان خارج و
داخلش (اضافه کنید فقدان مبلّغ آشنا به مسائل به مقدار احتیاج و قاضى شرع) و
هرج و مرجهایى که از طرف مخالفان اسلام و منحرفان و حتى دوستان نادان در
دست اجرا است و دهها مسائل دیگر، تقاضا این است که قبل از آشنایى به مسائل،
به اشکالتراشى و انتقاد کوبنده و فحاشى برنخیزید؛ و به حال این اسلام غریب
که پس از صدها سال ستمگرى قلدرها و جهل تودهها امروز طفلى تازهپا و
ولیدهاى است محفوف به دشمنهاى خارج و داخل، رحم کنید. و شما اشکالتراشان
به فکر بنشینید که آیا بهتر نیست به جاى سرکوبى به اصلاح و کمک بکوشید؛ و
به جاى طرفدارى از منافقان و ستمگران و سرمایهداران و محتکران بىانصاف از
خدا بیخبر، طرفدار مظلومان و ستمدیدگان و محرومان باشید؛ و به جاى گروههاى
آشوبگر و تروریستهاى مفسد و طرفدارى غیرمستقیم از آنان، توجهى به ترور
شدگان از روحانیون مظلوم تا خدمتگزاران متعهد مظلوم داشته باشید؟
اینجانب هیچ گاه نگفته و نمىگویم که امروز در این جمهورى به اسلام بزرگ با
همۀ ابعادش عمل مىشود و اشخاصى از روى جهالت و عقده و بىانضباطى برخلاف
مقررات اسلام عمل نمىکنند؛ لکن عرض مىکنم که قوۀ مقننه و قضاییه و
اجراییه با زحمات جانفرسا کوشش در اسلامى کردن این کشور مىکنند و ملتِ
دهها میلیونى نیز طرفدار و مددکار آنان هستند؛ و اگر این اقلیت اشکالتراش و
کارشکن به کمک بشتابند، تحقق این آمال آسانتر و سریعتر خواهد بود. و اگر
خداى نخواسته اینان به خود نیایند، چون تودۀ میلیونى بیدار شده و متوجه
مسائل است و در صحنه حاضر است، آمال انسانى ـ اسلامى به خواست خداوند متعال
جامۀ عمل به طور چشمگیر خواهد پوشید و کجروان و اشکالتراشان در مقابل این
سیل خروشان نخواهند توانست مقاومت کنند.
من با جرأت مدعى هستم که ملت ایران و تودۀ میلیونى آن در عصر حاضر بهتر از
ملت حجاز در عهد رسولاللّه ـ صلىاللّه علیه و آله ـ و کوفه و عراق در
عهد امیرالمؤمنین و حسین بن على ـ صلوات اللّه و سلامه علیهما ـ مىباشند.
آن حجاز که در عهد رسولاللّه ـ صلىاللّه علیه و آله ـ مسلمانان نیز
اطاعت از ایشان نمىکردند و با بهانههایى به جبهه نمىرفتند، که خداوند
تعالى در سورۀ «توبه» با آیاتى آنها را توبیخ فرموده و وعدۀ عذاب داده است.[xxvi] و آنقدر به ایشان دروغ بستند که به حسب نقل، در منبر به آنان نفرین فرمودند.[xxvii]
و آن اهل عراق و کوفه که با امیرالمؤمنین آنقدر بدرفتارى کردند و از
اطاعتش سر باز زدند که شکایات آن حضرت از آنان در کتب نقل و تاریخ معروف
است. و آن مسلمانان عراق و کوفه که با سیدالشهدا ـ علیهالسلام ـ آن شد که
شد. و آنان که در شهادت دستْ آلوده نکردند، یا گریختند از معرکه و یا
نشستند تا آن جنایت تاریخ واقع شد. اما امروز مىبینیم که ملت ایران از
قواى مسلح نظامى و انتظامى و سپاه و بسیج تا قواى مردمى از عشایر و
داوطلبان و از قواى در جبههها و مردم پشت جبههها، با کمال شوق و اشتیاق
چه فداکاریها مىکنند و چه حماسهها مىآفرینند. و مىبینیم که مردم محترم
سراسر کشور چه کمکهاى ارزنده مىکنند. و مىبینیم که بازماندگان شهدا و
آسیب دیدگان جنگ و متعلقان آنان با چهرههاى حماسهآفرین و گفتار و کردارى
مشتاقانه و اطمینان بخش با ما و شما روبهرو مىشوند. و اینها همه از عشق و
علاقه و ایمان سرشار آنان است به خداوند متعال و اسلام و حیات جاویدان. در
صورتى که نه در محضر مبارک رسول اکرم ـ صلىاللّه علیه و آله و سلم ـ
هستند، و نه در محضر امام معصوم ـ صلوات اللّه علیه. و انگیزۀ آنان ایمان و
اطمینان به غیب است. و این رمز موفقیت و پیروزى در ابعاد مختلف است. و
اسلام باید افتخار کند که چنین فرزندانى تربیت نموده، و ما همه مفتخریم که
در چنین عصرى و در پیشگاه چنین ملتى مىباشیم.
و
اینجانب در اینجا یک وصیت به اشخاصى که به انگیزۀ مختلف با جمهورى اسلامى
مخالفت مىکنند و به جوانان، چه دختران و چه پسرانى که مورد بهرهبردارى
منافقان و منحرفان فرصت طلب و سودجو واقع شدهاند مىنمایم، که بیطرفانه و
با فکر آزاد به قضاوت بنشینید و تبلیغات آنان که مىخواهند جمهورى اسلامى
ساقط شود و کیفیت عمل آنان و رفتارشان با تودههاى محروم و گروهها و
دولتهایى که از آنان پشتیبانى کرده و مىکنند و گروهها و اشخاصى که در داخل
به آنان پیوسته و از آنان پشتیبانى مىکنند و اخلاق و رفتارشان در بین خود
و هوادارانشان و تغییر موضعهایشان در پیشامدهاى مختلف را، با دقت و بدون
هواى نفس بررسى کنید، و مطالعه کنید حالات آنان که در این جمهورى اسلامى به
دست منافقان و منحرفان شهید شدند، و ارزیابى کنید بین آنان و دشمنانشان؛
نوارهاى این شهیدان تا حدى در دست و نوارهاى مخالفان شاید در دست شماها
باشد، ببینید کدام دسته طرفدار محرومان و مظلومان جامعه هستند.
برادران! شما این اوراق را قبل از مرگ من نمىخوانید. ممکن است پس از من
بخوانید در آن وقت من نزد شما نیستم که بخواهم به نفع خود و جلب نظرتان
براى کسب
مرتبه ای از سلوک: رهایی از عادات و زندگی در زمان حال؛ به مثابه زندگی بدون قضاوت درباره دیگران
دکتر
سروش دباغ، عضو سابق انجمن حکمت و فلسفه ایران و استاد مدعو دانشگاه
تورنتوی کاناداست. روشنفکری دینی، فلسفه اخلاق و عرفان پژوهی از دغدغه های
اصلی وی است و همین امر، او را به نگاشتن کتاب ها و مقالاتی متعدد در این
زمینه ها وا داشته است
.چگونگی استفاده از آموزه های عارفانی چون مولانا
در دنیای امروز، که دنیایی اسطوره زدایی شده است و عقلانیت انتقادی و علم
تجربی به صدر نشسته است، او را به نگاشتن سلسله مقالات هفت گانه ای با
عنوان، طرح واره ای برای عرفان مدرن، کشاند و با طرح عرفان مدرن در برابر
عرفان کلاسیک، کوشید مبانی وجودشناختی، معرفت شناختی و انسان شناختی این
نوع عرفان را بیان کند.
آن چه در پی می آید، جلسه دوم از جلسات پیام
عارفان برای زمانه ما است که در تورنتوی کانادا و با حضور جمعی از
دانشجویان ایرانی برگزار شده است. در این جلسه دباغ می کوشد با استشهاد به
آراء سپهری، که به زعم او نماینده عرفان مدرن است، و آرا مولانا، که دباغ
وی را نماینده عرفان کلاسیک می داند، آموزه های سلوکی ای را به انسان مدرن
امروز توصیه نماید.او در این جلسه، با تفکیک میان دو مفهوم زمان و ساعت،
مفهوم ساعت را ناشی از بازی ها و عادات ذهنی می داند، که سالک، باید از آن
ها رهایی یابد.دباغ، رسیدن از مقام بازیگری به مقام تماشاگری را یکی از راه
های موثر برای غلبه بر احساسات و عواطف منفی چون خشم و عضب و کینه بر می
شمارد و تذکار می دهد که در سلوک معنوی، سالک باید از قضاوت نسبت به خود و
نسبت به دیگران احتراز نماید.او با تفکیک غم سیاه از غم سبز،با استشهاد به
ابیات مولوی و حافظ، آن را محصول بازی های ذهنی می داند که مانع زیستن فرد
در زمان حال و رستن از گذشته و آینده می شود.
سروش دباغ گفت:عارفان، ما را به پرهیز از غم های سیاه و روی آوردن به غم های سبز توصیه کرده اند.
به گزارش خبرنگار پایگاه اطلاع رسانی و خبری جماران،
دکتر سروش دباغ، مدرس دانشگاه تورنتوی کانادا، در دومین جلسه از سلسله
جلسات پیام عارفان برای زمانه ما، با یادآوری مطالب جلسه گذشته، گفت: «نوبت
پیشین راجع به مقوله زمان و نسبت آن با سلوک معنوی و عرفانی نکاتی را عرض
کردم و با استشهاد به اشعار سپهری و همچنین برخی دیگر از متفکران و کسانی
که در وادی معنویت تأمل کرده اند و آثاری از خود بر جای گذاشته اند،
نکاتی را توضیح دادم.
امروز می کوشم تتمه ی بحث نوبت پیشین را خدمت
عزیزان اقامه کنم و احیانا با باز کردن بیشتر مطلب و استشهادات بیشتر به
آثار عرفای خودمان و همچنین ذکر برخی از مثال ها عرایضم روشن تر شود.»
اندیشیدین درباره مقوله زمان
وی
افزود:«بحث از زمان مقوله ساده ای نیست و من کاملا می دانم که انس گرفتن
با این مقوله و تأمل کردن درباره آن و سراغ گرفتن از نسبت آن با مقوله سلوک
معنوی و اخلاقی، کاری است که نیازمند زمان است. مسئله زمان باید دغدغه
فرد شود تا راجع به این مقوله بتواند بیاندیشد و آن را در زندگی خود به کار
ببرد و به اصطلاح عملیاتی کند. به همین سبب، من پاره ای تفکیک های
مفهومی نسبتا روشن و نه چندان پیچیده را برای ایضاح بیشتر مطلب به کار می
گیرم و بعد هم با خواندن پاره ای اشعار، امیدوارم که مسأله روشن تر شود.»
تفکیک میان زمان و ساعت
وی
ادامه داد: «همان طور که نوبت گذشته توضیح دادم، تفکیک میان زمان و ساعت
امر مهمی است.من و شما وقتی راجع به زمان و تایم صحبت می کنیم، در وهله
نخست، درک ما از زمان، درکی است که با ساعت ارتباط وثیقی دارد.، من اگر از
شما بپرسم که زمان چیست؟ یا مثلا گذشتگان ما، پدر بزرگ ها، مادر بزرگ ها
می گفتند ساعت چند است؛ درک نخستین ما از تایم یا زمان، قاعدتا با مقوله
ساعت گره خورده است. همه ما نگاه به ساعت های مچی و یا ساعت های دیواری خود
و عقربه های آن می کنیم. اما اگر تأمل بیشتری راجع به آن کنید درمی یابید
که این تلقی از زمان، که در ساعت به وضوح ظهور می کند، یک درک و تلقی
اعتباری و قراردادی است؛ چرا که همین الآن که من و شما اینجا نشسته ایم،
هر یک از نقاط دنیا ساعت های متفاوتی دارند. قراردادی است که ما با هم کرده
ایم و مطابق با این قرارداد پیش می رویم .البته این قراداد، نقش مهمی در
زندگی ما دارد؛ تمام قرارهای ما، کار و بار ما با همین اعتبارات شکل می
گیرد. نمی شود نصف شب به در بانک برویم و بگوییم چرا تعطیل است؟با هم قرار
گذاشته ایم که وقت معینی شروع به کار می کنیم و وقت معینی کار تعطیل می
شود.»
کانت و تلقی خطی از زمان
سروش
دباغ با اشاره به این که این معنا از زمان اگرچه امر مهمی است اما امری
قرادادی است، گفت:«این تلقی از زمان که با ساعت گره خورده است، به تلقی خطی
از زمان مشهور است. فیزیک نیوتونی،که صدها سال بر جهان علم حکومت می
کرد، با این تلقی از زمان گره خورده بود.کانت، فیلسوف آلمانی قرن هجدهم
میلادی، نیز تحت تاثیر این تلقی از مفهوم زمان بود.مطابق این معنا، میزان
جا به جایی یک جسم در مکان مشخص، زمان را تعیین می کتد.»
ساعت یکی از عادات ذهنی ما است
وی
افزود: «اما اگر از معنای خطی زمان عبور کنیم و مانند هایدگر، که کتاب
خودش را وجود و زمان نام نهاده است، بخواهیم از وجودی سخن بگوییم که با
زمان نسبت عمیقی دارد، باید به این درک نائل شویم که ساعت یکی از عادات
ذهنی ماست. یکی از نکاتی که بزرگان به ما گفته اند این است که یکی از
فریب هایی که فرد در زندگی ممکن است به آن گرفتار شود و سال ها و دهه ها
با آن زندگی کند این است که خود را با ذهنش یکی بینگارد و نتواند از مرتبه بازیگری به مرتبه تماشگری صعود کند و از بیرون به خود و به دیگران بنگرد»
ارتباط ما با عالم خارج از طریق مفاهیم است
سروش
دباغ با بیان این که ما در عالم پیرامونی مجبور به ساختن پاره ای از
مفاهیم هستیم تا به مدد آن ها بتوانیم جهان را بشناسیم گفت:«به مدد این
مفاهیم گزاره هایی می سازیم و به این وسیله، علم ما به جهان پیرامون شکل می
گیرد. تمام رشته های علمی نظیر فیزیک، شیمی، بایولوژی، جامعه شناسی، انسان
شناسی، فلسفه، منطق و ریاضی، این گونه ساخته شده اند. در واقع در این جا
نقش ذهن و بازیگری او بسیار پر رنگ است.چرا که انسان موجودی ابزار ساز است
که نه تنها ابزارهای انضمامی، که به تولید ابزارهای ذهنی نیز همت می
گمارد.»
رهایی از ذهن به سلوک معنوی کمک می کند
وی
ادامه داد:« انسان هایی مانند مولانا، سپهری، هایدگر و اکهارت توله، متفطن
شدند که همین ذهن، می تواند مانع برقراری رابطه ای اصیل با جهان پیرامون
گردد.در واقع لب سخن آنان این بود که می گفتند شما از جایی به بعد، اگر
دریابید که وجودتان بخشی از جهان پیرامون است و بتوانید از آن مفهوم سازی
های ذهن خویش دور شوید وبتوانید از مرحله بازیگری به مرحله تماشاگری
برسید،درک و فهمتان از خودتان تغییر پیدا می کند و می توانید به سلوک معنوی
برسید.»
رسیدن به مقام تماشاگری
سروش
دباغ برای توضیح تفاوت بازیگری و تماشاگری به ذکر تمثیلی پرداخت و
گفت:« فرض کنید در مسابقات جام جهانی، بازیکنی در حال بازی در یک تیم است.
در عین این که در حال بازی است توانایی تماشاگری بازی را نیز داشته باشد و
این البته بسیارسخت و دشوار است.چنین کسی در می یابد که این بازیگری او در
میدان فوتبال، مانند سایر کارهای دیگری است که در زندگیش انجام می دهد و
غرق شدن بیش از اندازه در آن را غفلت تلقی می کند.برای او نفس انجام مسابقه
نیکوست؛بر خلاف کسی که به قدرت تماشاگری نائل نشده است و تمام هم و غم و
انرژی اش را صرف همان بازی می کند و گویی برایش این کار مهم ترین کار است.»
سروش دباغ با اشاره به شعری از سهراب سپهری، تفاوت میان تماشاگری و بازیگری را نشان داد:
روزی که دانش لب آب زندگی می کرد، انسان در تنبلی لطیف یک مرتع با فلسفه های لاجوردی خوش بود، در سمت پرنده فکر می کرد، با نبض درخت نبض او می زد،مغلوب شرایط شقایق بود، مفهوم درشت شط در قعر کلام او تلاطم داشت، انسان در متن عناصر می خوابید،نزدیک طلوع ترس بیدار می شد، اما گاهی آواز غریب رشد در مفصل ترد لذت می پیچید
وی
افزود: «آن چه که من از این تعابیر می فهمم ناظر به همین قصه است که دانش
لب آب زنگی می کرد. ما که دانشمان لب آب زندگی نمی کند. دانش را برای
استیلای بیشتر بر طبیعت به کار می گیریم. در واقع تصویر ما از جهان طبیعت،
تصویر ذهن منفعلی است که در آن شخص خود را از طبیعت جدا می داند.اما
وقتی انسان مغلوب شرایط شقایق است و در متن عناصر می خوابد، به این معناست
که شخص از جهان پیرامون فاصله نمی گیرد و خود را جدای ازآن نمی داند.
رهایی از دانستگی
وی ادامه داد:« عنوان یکی از کتاب های کریشنا مورتی رهایی از دانستگی است. رهایی از دانستگی، این قدر که من می فهمم و مربوط به بحث امروز ماست،
همین است که شخص بتواند از دانسته های خود، به معنای آن چه که عبارت است
از انباشته های ذهنی، فاصله بگیرد.البته این بدان معنا نیست که آن ها را
دور بریزد؛ چرا که سامان بخشیدن به نظام این جهانی، جز به مدد دانسته های
ما میسر نیست. بایولوژی، سیاست، تعلیم و تربیت و تمام این نهادهایی که در
جامعه ساخته شده مبتنی بر فرآورده های ذهنی است.»
سروش
دباغ با اشاره به این که رهایی پیداکردن و رستن از عادات ذهنی به فرد کمک
می کند که سلوک معنوی خویش را سامان ببخشد، افزود:« زمان یا به تعبیر دقیق
تر ساعت، یکی از آن بندهای ذهنی مألوف است که ما با آن سال ها و بلکه دهه
ها زندگی کرده ایم. اگر کسی بتواند در حالی
که بازیگری می کند تماشاگری هم پیشه کند و بتواند از عادات مألوف ذهنی خود
فاصله بگیرد آن وقت است که می تواند در حال زندگی کند.»
وی
افزود:«بنابر این، اولین مرتبه برای این که شخص بتواند در سلوک معنوی قدم
گزارد تفکیک میان مقام بازیگری و تماشاگری است . دوم این که شخص بداند که
باید بر عادات ذهنی خود تا حدودی و به میزانی که می تواند فائق آید و ترک
عادت پبشه بکند تاتجربه های نوی را از سر بگذراند.به قول حافظ :
بر خلاف آمد عادت بطلب کام که من/ کسب جمعیت از آن زلف پریشان کردم
ترک
بازیگری و تماشاگری پیشه کردن، البته هم ناظر به احوال دیگران است و هم
ناظر به احساسات و عواطف خود فرد. عبور کردن از پاره ای از این تجربه ها
و احوال به فرد کمک می کند که پا در وادی دیگری بگذارد.»
سروش دباغ در ادامه با خواندن بخشی دیگر از اشعار سپهری پرداخت:
در هوای دوگانگی تازگی چهره ها پژمرد، بیایید از سایه روشن برهیم، بر لب
شبنم بایستیم، در برگ فرود آییم، برگردیم و نهراسیم، در دیوان آن روزگاران
نوشابه جادو سرکشیم، برخیزیم و دعا کنیم، لب ما شیار عطر خاموشی، باز قطره
را بشوییم، دریا را در نوسان آییم،بیایید از شوره زار خوب و بد برویم،
چون جویبار آیینه روان باشیم، به درخت درخت را پاسخ دهیم، و دو کران خود را
هر لحظه بیافرینیم هر لحظه رها سازیم، برویم، برویم و بی کرانی را زمزمه
کنیم
وی تامل دراین بخش که:«بیایید
از شوره زار خوب و بد برویم، چون جویبار آیینه روان باشیم، به درخت درخت
را پاسخ دهیم و دو کران خود را هر لحظه بیافرینیم هر لحظه رها سازیم، برویم
برویم و بی کرانی را زمزمه کنیم» یاد آور شد و گفت:«یعنی
چه که از شوره زار خوب و بد برویم؟ اگرمراد خوب و بد اخلاقی باشد، مگر می
شود در زندگی این جهانی، عاری از خوب و بدی اخلاقی زیست؟ یا اگر مراد خوبی
و بدی زیبایی شناختی باشد، مگر می شود، فرض بفرمایید، یک تابلوی زیبایی را
دید و نگفت این تابلو زیباست؟ مراد سپهری از این که بیایید و از شوره زار
خوب و بد برویم چیست و این چه نسبتی با این جا و اکنون ما یعنی به تعبیر
عرفای ما زندگی کردن در حال دارد؟و چگونه می شود از این در وادی سلوک بهره
گرفت؟»
قضاوت درباره خود و دیگران را معلق کنیم!
سروش
دباغ افزود:«آن قدر که می فهمم سخن بر سر این نیست که از وادی اخلاق عبور
بکنیم یا در زندگی روزمره، قضاوت های اخلاقی نکنیم؛ بلکه سخن بر سر این
است که اگر، مطابق با آن چه عرض کردم، شخص میان خود و ذهن خود فاصله ای
بیاندازد و در حالی که بازیگری می کند تماشاگری بکند، یکی از کارهایی که
به فرد کمک می کند که بتواند در زمان حال
زندگی کند، یا به تعبیر سپهری، هر لحظه کران را بیافریند و از کران عبور
کند، عبارت است از این که شخص قضاوت های خودش را معلق نماید. این قضاوت
ها، هم راجع به خود فرد است و هم راجع به دیگران»
سروش درباره مرادش از عدم قضاوت درباره دیگران گفت: «
مراد آن قضاوت هایی است که من درباره دیگرانی که نسبتی با زندگی من
دارند، می کنم و در پی این هستم که با این قضاوت ها، نوعی تشفی خاطر حاصل
بکنم و با این قیاس ها،از خودم تعریف بکنم و خودم را، دست کم پیش خودم
موجه کنم. مراد از عدم قضاوت این است نه مطلق قضاوت کردن.»
وی
ادامه داد:« این خوبی و بدی، که سپهری از آن به شوره زار تعبیر می کند، جز
کاستن از نیروی حیات فرد و گسیل کردن کژی و پلشتی و بدی به ساحت روان او
هیچ تأثیری ندارد. کاری که فرد می تواند بکند این است که راجع به دیگران و
راجع به خودش قضاوت نکند. در واقع درباره کسانی که، رابطه شخصی با اینجا و
اکنون من دارند، قضاوت نکنم.مثلا فرض کنید با فلان همکارم رقابت دارم و در
خلوت خود، درباره او داوری و قضاوت هایی می کنم و برای تشفی خاطر خودم ،
به اظهار نظر درباره وی می پردازم.این البته ناشی از عادات ذهنی من است، که
بر من مستولی شده و اگر چه شاید از این کار احساس خوشی بکنم اما باید توجه
کرد که این ها بازی گری ها و وسوسه گری های ذهنی من است و این سبب می شود
که از انرژی حیات و طمانینه فاصله بگیرم و به لحاظ سلوکی آثار و نتایجی
دارد که باعث نگرانی و دلهره فرد می شود.»
دباغ افزود: « البته این به این معنا نیست که از انتقادهایی که معطوف به
بهبود شرایط جامعه است احتراز کنیم؛ اساسا در جوامع دموکرات، که مطبوعات
رکن چهارم دموکراسی اند، باید این کار را انجام داد. مراد من قضاوت هایی
راجع به دیگران است که نسبت وثیقی با این جا و اکنون من دارند.»
غرض ها تیره دارد دوستی را!
دباغ با بیان این که این گونه قضاوت ها، معمولا با غرض ورزی و پاره ای محاسبات دیگر عجین شده، گفت:«این
قضاوت ها معمولا برای این است که شخص خودش را تشفی بدهد و یا کسی را بالا و
یا کسی را پایین بکشد.این فرد البته اسیر فضا و عادات ذهنی خودش شده
است.مسلما چنین فردی آرامش و طمانینه را نصیب نخواهد برد.به قول مولانا:
بیا تا قدر یکدیگر بدانیم/که ناگه ز یکدیگر نمانیم
غرض ها تیره دارد دوستی را/ غرضها را چرا از دل نرانیم
چو بر گورم بخواهی بوسه دادن /رخم را بوسه ده که اکنون همانیم
کریمان جان فدای دوست کردند/ سگی بگذار ما هم مردمانیم
وی
افزود:«پاره ای از این قضاوت ها، که البته با غرض ورزی توأم است، حتی
وافی به مقصود هم نیست.فرض کنید که من تمام همتم را به کار ببندم که راجع
به فرد الف، با شما یک ساعت صحبت کنم. ممکن است نیمی از شما قانع بشوید
وچند نفر هم، عرایض بنده را نپذیرید.البته من به هدف خودم نرسیدم؛ افزون بر
این که از آن ژرفای آرمش ژرف وجودیم، به خاطر آن تلاطم هایی که در وجودم
پدید آمده، بی بهره شده ام.»
سروش دباغ با بیان این که بزرگان، ما را حتی از قضاوت کردن درباره خود بر
حذر داشته اند، گفت:«وقتی از مقام بازیگری به مقام تماشاگری می رسیم،ممکن
است شخص پاره ای از کژی ها و حتی احساسات و عواطف خودرا نپسندد.عدم
قضاوت درباره خود به این معنا است که فرد در وهله اول نباید از در مقابله
با این احساسات و عواطف بر آید.»
چگونه با احساسات و عواطف منفی خود روبه رو شویم؟
وی افزود:«فرض کنید که من خدای ناکرده فرد دروغ گویی هستم.بعد از این که
از بازیگری به تماشاگری رسیدم این حالت را در خود درک می کنم.واکنش اول من
در برابر این خصوصیت منفی خودم، می تواند این باشد که به آزار و اذیت و گله
گذاری وتحقیر خودم بپردازم و به دنبال گذشته بروم که مثلا در گذشته به من
ظلم وستم شده و به همین علت این گونه شده ام.واکنش
دیگر این است که وقتی فرد در برابر خودش عریان می شود، آن ها را به رسمیت
بشناسد و از در انکار آن ها بر نیاید؛بلکه سعی کند با نگاه تماشاگرانه ای
که پیدا کرده،رفته رفته و در میان مدت، این احساسات و عواطف منفی را از
خودش زائل کند.در این حالت فرد می فهمد که این احساسات و عواطف منفی ناشی
از عادات ذهنیش بوده است.این روش البته زمان بر است.»
وی اضافه کرد:« البته این معنیش این نیست که در پی بهبود احوال خویش نباشم؛ بلکه به این معنی است که احوال خودم را خوب نظر بکنم. مولانا می گفت در زمین مردمان رخنه مکن/ کار خود کن کار بیگانه مکن.
در احوال خود نظر کردن به همین معنا است؛ اما مواجهه درست با این احوال
هم، امر مهمی است. به همین خاطر است که خود کاوی و خودشناسی در جهان جدید،
دارای دقایق و ظرائف است و به صرف این که به کسی بگوییم راجع به خودت تأمل
بکن، قصه تمام نمی شود.»
سروش دباغ با اشاره به شعری از مولوی که میان غم و شادی و پریشانی ارتباط وثیقی ایجاده کرده است پرداخت:
همه را بیازمودم ز تو خوشترم نیامد/ چو فرو شدم به دریا چو تو گوهرم نیامد
سر خنب هاگشادم ز هزار خنب چشیدم/ چو شراب سرکش تو به لب و سرم نیامد
نه عجب که در رخ من گل یاسمن بخندد/ که سمن بری لطیفی چو تو در برم نیامد
ز پیت مراد خود را دو سه روز ترک گفتم/چه مراد ماند زان پس که میسرم نیامد
چو پرید سوی بامت ز برم کبوتر دل/به فغان شدم چو بلبل که کبوترم نیامد
برو ای تن پریشان تو و آن دل پشیمان/که ز هر دو تا نرفتم دل دیگرم نیامد
یکی
از توصیه هایی که عرفا می کردند این است که شخص برای این که بتواند روی
سکینه و آرامش ژرف رابچشد، این است که آتش در پریشانی و پشیمانی بزند:
برو ای تن پریشان تو و آن دل پشیمان که ز هر دو تا نرستم دل دیگرم نیامد
غم سبز و غم سیاه!
سروش
دباغ، با تفکیک میان غم سبز و غم سیاه در آثار برخی عارفان اسلامی،
گفت:«غم سیاه غمی است که در طول زندگی، به جان همه ما می افتد و با پریشانی
و پشیمانی و اصناف حسرت ها و آرزوهای برنیامده در زندگی، ارتباط وثیقی
دارد. عرفا به ما می گفتند تا جایی که می شود از این غم ها دوری کنید
مثلا حافظ می گوید:
بشنو این نکته که خود را ز غم آزاده کنی/ خون خوری گر طلب روزی ننهاده کنی
آخر الامرگل کوزه گران خواهی شد/حالیا فکر سبو کن که پر از باده کنی
تکیه بر جای بزرگان نتوان زد به گزاف/ مگر اسباب بزرگی همه آماده کنی
از این غم ها باید دوری کرد.به قول مولوی:
باده غمگینان خورند و ما ز می خوش دل تریم/رو به محبوسان غم ده ساقیا افیون خویش
خون ما بر غم حرام و خون غم برما حلال/ هر غمی کو گرد ما گردید شد در خون خویش
عرفا
غمی که معطوف به تأمل درباره مقولاتی مثل معنای زندگی، ارزش حیات، حیات
واپسین و اموری از این دست است می خورند. مولانا می گفت:
در غم ما روزها بیگاه شد/روزها با سوزها همراه شد
روزها گر رفت باک نیست/تو بمان ای آن که چون تو پاک نیست
ترنم موزون حرن!
سپهری هم به چنین غمی اشاره داشت:
چه فکر نازک غمناکی!،و غم تبسم پوشیده نگاه گیاه است. و غم اشاره محوی به رد وحدت اشیاست،اگر
چه منحنی آب بالش خوبی است برای خواب دلاویز و ترد نیلوفر،نه رسم ممکن
نیست،همیشه فاصله ای هست،و من فکر می کنم که این ترنم موزون حزن تا به ابد
شنیده خواهد شد،
ترنمی
که هم ترنم است؛ یعنی از جنس صدا و شیون و فریاد نیست و هم موزون است و به
تفاریق و به نحو منظم در ذهن و ضمیر فرد می ریزد.این ترنم، البته از جنس
حزن هم هست.انسان عارف انسانی است که حزین است؛ اما حزنش، از جنس حزن
سبزاست و از امور متعارف زندگی فراتر می رود.نمی گذارد که غم و غصه های
متعارف، به جانش ریزش بکنند. به قول مولانا این غم ها با خوردنشان کم نمی
شوند:
دلا گو که گرد غم نگردد ازیرا غم به خوردن کم نگردد
چگونه غم سیاه نداشته باشیم؟
سروش
دباغ در پاسخ به این سوال که چگونه می شود غم سیاه نخورد، گفت:« غم
سیاه، در اثر قضاوت راجع به خود و یا قضاوت راجع به دیگران، پدید می آید و
اصناف پریشانی ها را برای فرد به ارمغان می آورد.این غم، با بازی های
ذهنی نیز ارتباط وثیقی دارد و شخص اگر اسیر این بازی ها شود، قدرت زندگی
کردن در حال را از دست می دهد.»
وی
افزود:«ابن الوقت بودن، که اصطلاحی مشهور میان عرفای ما است، این است که
شخص در حال زندگی کند و قدر حال را بداند. الآن که من و شما این جا دور هم
نشستیم، قدر این زمان را بدانیم؛چرا که این دوباره تکرار نمی شود.در واقع
شخص نباید در آینده نیامده و نه در گذشته از میان رخت بر بسته، زندگی
کند.به قول سپهری:«زندگی آب تنی کردن در حوضچه اکنون است» و به قول مولوی:«صوفی این الوقت باشد ای رفیق/نیست فردا گفتن از شرط طریق».برخی از ابیات خیام هم متضمن این معنا است:
امروز که گذشت هیچ از او یاد مکن/ فردا که نیامده است فریاد مکن
بر نامده و گذشته بنیاد مکن/حالی خوش باش و عمر بر باد مکن
وی
تصریح کرد:«البته کسی ممکن است صرفا فلسفه خوش باشی متنعمانه و کامجویانه
را از این ابیات و از این سخن بفهمد، اما این منافاتی با زیست عارفانه و
زیست معنوی در این عالم هم ندارد. این سخن را هم خیام می گفت و هم مولوی.
البته این معنای ابن الوقت بودن اگر با
درک و نگرش ژرفتری عجین نشود، ممکن است چندان پایدار نباشد.آن نگرش
عبارت است از ترک عادات مألوف ذهنی، تا جایی که می شود، و نگریستن در هستی،
بسان کسی که از عالم فاصله نگرفته است؛بلکه خود را عنصری از عناصر طبیعت
بیانگارد و در جهان پیرامون خود به نیکی و به نظر دقّی نگاه کند.این نگاه
ژرف حاصل فاصله گرفتن از عادات مالوف ذهنی و فائق آمدن بر عادت ها است.نگاه
کردن در امور باید به نحوی باشد که گویی من بار اول است من آن ها را می
بینم و نگذارم امور برای من بوی کهنگی و ماندگی بدهد.»
نگاه در سکوت
سروش
دباغ با اشاره به فقراتی از کتاب نگاه در سکوت گفت:« وقتی انسان به چیزی
عادت کرد، نمی تواند آن را به وضوح و روشنی حس کند یا ببیند. من هر روز
می توانم رودخانه ای را که از کنار منزلم می گذرد، ببینم و صدایی که از
برخورد آب به صخره برمی خیزد را بشنوم. اما اگر به این صدا عادت کرده
باشم دیگر به ندرت آن را می بینم و حس می کنم.»
وی افزود: «سپهری نیز در کتاب حجم سبز، می گفت:« جیبشان را پر عادت کردیم»جیب
همه ما پر از عادت است و وقتی فرد می تواند از عادات مألوف ذهنی فاصله
بگیرد که قدری عادت زدایی و آشنایی زدایی، پیشه کند؛به این معنی که از
اموری که برایش آشنا هستند فاصله می گیرد و به نحوه دیگری در آن ها نظر می
کند.این نوعی چیره شدن بر عادت است و سبب می شود که فرد بتواند در حال
زندگی بکند.»
سروش
دباغ، با اشاره به این که فاصله گرفتن از عادات مالوف ذهنی،دو نتیجه در
بردارد، گفت:«اولا انسان می تواند بر مفهوم خطی از زمان فائق بیاید و
انگار که در این تجربه ها زمان بر او نمی گذرد و دوم این که نظر کردن در
امور، برایش بداهت و تازگی دارد و هر لحظه ی زندگی را، می تواند برای
او معنادار و پرطراوت کند.»
سروش دباغ به شعر دیگری از سهراب استشهاد کرد و گفت:
مرداب اتاقم کدر شده بود، و من زمزمه خون را در رگ هایم می شنیدم، زندگی ام در تاریکی ژرفی
می گذشت، این تاریکی طرح وجودم را روشن می کرد، در باز شد و او با
فانوسش به درون وزید، زیبایی رها شدهای بود و من دیده به راهش بودم، رؤیای
بی شکل زندگی ام بود، فکری در چشمم زمزمه کرد، رگ هایم از تپش افتاد،
همه رشته هایی که مرا به من نشان می داد در شعله فانوسش سوخت، زمان در من
نمی گذشت، شور برهن های بودم، وزشی می گذشت و من در طرحی جا می گرفتم،
در تاریکی ژرف اتاقم پیدا می شدم پیدا برای که؟ او دیگر نبود، حس کردم با
هستی گم شده اش مرا می نگرد، و من چه بیهوده مکان را می کاوم، آنی گم
شده بود.
سخن
گفتن از گم شدن آن، و این که زمان در من نمی گذشت و شور برهنه ای بودم،
وقتی محقق می شود که شخص بر عادات ذهنی خود فائق می آید و دست از بازیگری
صرف می شوید؛ بازیگری و تماشاگری توأمان پیشه می کند و اجازه می دهد این
جریانات از او بگذرند. راجع به خود و دیگران قضاوت، به آن معنایی که گفتم،
نمی کند.»
دباغ برای بسط بیشتر سخنش به شعر باغ همسفران سپهری اشاره کرد:
صدا
کن مرا صدای تو خوب است، صدای توسبزینه آن گیاه عجیبی است که در انتهای
صمیمیت حزن می روید، در ابعاد این عصر خاموش، من از طعم تصنیف در متن
ادراک یک کوچه تنهاترم، بیا تا برایت بگویم چه اندازه تنهایی من بزرگ است، و
تنهایی من شبیخون حجم تو را پیشبینی نمی کرد، و خاصیت عشق این است، کسی
نیست ،بیا زندگی را بدزدیم، آن وقت میان دو دیدار قسمت کنیم، بیا با هم از
حالت سنگ چیزی بفهمیم، بیایا زودتر چیزها را ببینیم، ببین فواره در صفحه
ساعت حوض زمان را به گردی بدل می کنند، بیا آب شو مثل یک واژه در سطح
خاموشی.
وی
افزود:«در این شعر، سپهری، هم بی زمانی و هم عادت زدایی پیشه کردن اشاره
می کند. درک کردن چیزی از حالت سنگ وقتی رخ می دهد که شخص بخواهد عادت
زدایی یا تأمل دوباره در عادات خود کند.جلسه پیش از قول متفکری خواندم
که:انسانی، که هنر زیستن عمیق در آنات بی زمان را آموخته است در ذهنش لحظه
لحظه گذشته می میرد. لذت ها، دانسته ها، باورها، تضادها، تعلقات و همه
چیزهای حقیرانه ای که با آن این جهان آشفته و پررنگ را با انواع تضادهای
درونی و بیرونی اش آفریده است، رنگ می بازد.» دباغ سخنانش را با ابیاتی از مولوی، که به بحث ارتباز داشت، به پایان رساند:
جمله تلوین ها ز ساعت خاسته است/رست از تلوین که از ساعت برست
چون ز ساعت ساعتی بیرون شوی/چون نماند محرم بی چون شوی
ساعت از بیساعتی آگاه نیست/زان کشان سو جز تحیر راه نیست