تأثیر کلمه «اللَّه اکبر»
مثلًا شما کلمه اللَّه اکبر را درنظر بگیرید. مگر انسان کیست که در مقابل
یک جریانهایی قرار بگیرد و مرعوب نشود؟ انسان ترس دارد. انسان در مقابل یک
کوه عظیم که قرار میگیرد یا بالای آن میرود و پایین را نگاه میکند، ترس
او را میگیرد. در مقابل دریا که خودش را میبیند، میترسد. وقتی یک صاحب
قدرت و هیبتی را میبیند، صاحب دبدبه و کبکبهای را میبیند یا به حضور او
میرود ممکن است خودش را ببازد، زبانش به لکنت بیفتد، چرا؟ چون مرعوب عظمت
او میشود.
این برای بشر، طبیعی است. اما گوینده اللَّه اکبر، آن کسی که اللَّه اکبر
را به خودش تلقین کرده است، هرگز عظمت هیچ کس و هیچ چیز او را مرعوب
نمیکند، چرا؟ [چون] اللَّه اکبر [یعنی] بزرگتر از هر چیز و بلکه بزرگتر از
هر توصیف، ذات اقدس الهی است؛ یعنی من خدا را به عظمت میشناسم. دیگر وقتی
من خدا را به عظمت میشناسم، همه چیز در مقابل من حقیر است. این کلمه
اللَّه اکبر به انسان شخصیت میدهد، روح انسان را بزرگ میکند.
علی علیه السلام میفرماید: عَظُمَ الْخالِقُ فی انْفُسِهِمْ فَصَغُرَ ما
دونَهُ فی اعْیُنِهِمْ «۱»
یعنی خدا به عظمت در روح اهل حق جلوه کرده است و لهذا غیر خدا هرچه هست، در
نظرشان کوچک است.
اینجا یک توضیحی برایتان عرض بکنم: کوچکی و بزرگی یک امر نسبی
پاورقی :
(۱) نهج البلاغه فیض الاسلام، خطبه ۱۸۴.
مجموعهآثاراستادشهیدمطهری، ج۲۳، ص: ۵۲۷
است.
مثلًا شما که در فضای این حسینیه «۱» قرار گرفتهاید، اگر قبل از آنکه به
اینجا بیایید در یک تالار کوچکتر از اینجا مثلًا ثلث اینجا میبودید، این
تالار به نظرتان خیلی بزرگ میآمد. ولی اگر برعکس، اول شما در تالاری باشید
که سه برابر اینجا باشد، از آنجا که به اینجا میآیید، این تالار به
نظرتان خیلی کوچک میآید. همیشه انسان وقتی موجودی را در کنار موجود دیگر
میبیند، اگر آن موجود دیگر بزرگتر از آن باشد، آن را کوچک میبیند و اگر
کوچکتر از آن باشد، آن را بزرگ میبیند. لهذا افرادی که با عظمت
پروردگارشان آشنا هستند و عظمت پروردگار را حس میکنند، اصلًا هر چیز دیگری
در نظرشان حقیر و کوچک است، نمیتواند بزرگ باشد. سعدی در بوستان خیلی
عالی میگوید:
برِ عارفان جز خدا هیچ نیست ره عقل جز پیچ در پیچ نیست
میگوید عارفان غیر از خدا برای هیچ چیز شیئیّت قائل نیستند و میگویند
اصلًا وجود ندارد. یکی از معانی «وحدت وجود» همین است که عارف وقتی خدا را
به عظمت میشناسد، دیگر اصلًا نمیتواند بگوید غیر از او موجود دیگری هست؛
میگوید اگر وجود، «او» است غیر «او» هرچه هست عدم است. سعدی هم وحدت وجود
را به همین معنی میگوید. بعد میگوید:
توان گفتن این با حقایق شناس ولی خرده گیرند اهل قیاس
حقیقت شناسان میفهمند که من چه میگویم اما افرادی که به قول او اهل قیاسند عیب میگیرند که وحدت وجود یعنی چه؟!
که پس آسمان و زمین چیستند بنی آدم و دیو و دد کیستند
اگر غیر خدا چیزی نیست، پس زمین چیست؟ آسمان چیست؟ بنی آدم چیست؟
دیو و دد چیست؟
پسندیده پرسیدیای هوشمند جوابت بگویم درایت پسند
که خورشید و دریا و کوه و فلک پری و آدمیزاد و دیو و مَلَک
همه هرچه هستند از آن کمترند که با هستیاش نام هستی برند
میگوید: من نمیگویم آسمان و زمین و انسان و فرشته وجود ندارد که وقتی
میگویم خدا هست و غیر خدا نیست، تو بگویی من منکر اشیاء دیگر شدهام؛ نه،
پاورقی :
(۱) [حسینیه ارشاد]
مجموعهآثاراستادشهیدمطهری، ج۲۳، ص: ۵۲۸
وقتی او را به عظمت شناختم، غیر او هرچه را میبینم کوچکتر از این میبینم که بگویم هست.
که جایی که دریاست من چیستم گر او هست حقّا که من نیستم
وقتی شما میگویید اللَّه اکبر، اگر از عمق روح و دل بگویید، عظمت الهی در
نظرتان تجسم پیدا میکند. وقتی که عظمت الهی در دل شما پیدا شد، محال است
کسی به نظرتان بزرگ بیاید، محال است از کسی بترسید، در مقابل کسی خضوع و
خشوع کنید. این است که بندگی خدا آزادیآور است. اگر انسان خدا را به عظمت
بشناسد، بنده او میشود و لازمه بندگی خدا آزادی از غیر خداست. گفت:
نشوی بنده تا نگردی حر نتوان کرد ظرف پر را پر
چند گویی که بندگی چه بود بندگی جز شکندگی نبود
بندگی خدا همیشه مساوی است با آزادشدن از غیر خدا؛ چون ادراک عظمت الهی
همیشه ملازم است با ادراک حقارت غیر خدا، و وقتی انسان غیر خدا را هرچه بود
حقیر و کوچک دید، محال است حقیر را از آن جهت که حقیر است بندگی کند.
حقیر را انسان به غلط عظیم میبیند که بندگی میکند.
تأثیر کلمه «الله اکبر» در روح انسان
شما کلمه “الله اکبر” را در نظر بگیرید. مگر انسان کیست که در مقابل یک
جریانهائی قرار بگیرد و مرعوب نشود؟ انسان ترس دارد. انسان در مقابل یک
کوه عظیم که قرار می گیرد یا بالای آن می رود و پائین را نگاه می کند، ترس
او را می گیرد. در مقابل دریا که خودش را می بیند، می ترسد. وقتی یک صاحب
قدرت و هیبتی را می بیند، صاحب دبدبه و کبکبه ای را می بیند یا به حضور او
می رود ممکن است خودش را ببازد، زبانش به لکنت بیفتد. چرا؟ چون مرعوب عظمت
او می شود. این برای بشر طبیعی است. اما گوینده الله اکبر، آن کسی که الله
اکبر را به خودش تلقین کرده است، هرگز عظمت هیچکس و هیچ چیز او را مرعوب
نمی کند. چرا؟ چون الله اکبر یعنی بزرگتر از هر چیز و بلکه بزرگتر از هر
توصیف، ذات اقدس الهی است. یعنی من خدا را به عظمت می شناسم. دیگر وقتی من
خدا را به عظمت می شناسم، همه چیز در مقابل من حقیر است. این کلمه “الله
اکبر” به انسان شخصیت می دهد، روح انسان را بزرگ می کند.
امام علی (ع)
می فرماید: «عظم الخالق فی انفسهم فصغر ما دونه فی اعینهم»، «یعنی خدا به
عظمت در روح اهل حق جلوه کرده است و لهذا غیر خدا هر چه هست در نظرشان کوچک
است». اینجا یک توضیحی برایتان عرض بکنم: کوچکی و بزرگی یک امر نسبی است.
مثلا شما که در فضای این حسینیه قرار گرفته اید، اگر قبل از آنکه به اینجا
بیائید در یک تالار کوچکتر از اینجا مثلا ثلث اینجا بودید این تالار به
نظرتان خیلی بزرگ می آمد. ولی اگر بر عکس اول شما در تالاری باشید که سه
برابر اینجا باشد، از آنجا که به اینجا می آئید، این تالار به نظرتان خیلی
کوچک می آید. همیشه انسان وقتی موجودی را در کنار موجود دیگر می بیند، اگر
آن موجود دیگر بزرگتر از آن باشد، آن را کوچک می بیند و اگر کوچکتر از آن
باشد آن را بزرگ می بیند. لهذا افرادی که با عظمت پروردگارشان آشنا هستند و
عظمت پروردگار را حس می کنند، اصلا هر چیز دیگری در نظرشان حقیر و کوچک
است، نمی تواند بزرگ باشد. سعدی در بوستان خیلی عالی می گوید:
بر عارفان جز خدا هیچ نیست *** ره عقل جز پیچ در پیچ نیست
می گوید عارفان غیر از خدا برای هیچ چیز شیئیت قائل نیستند و می گویند
اصلا وجود ندارد. یکی از معانی “وحدت وجود” همین است که عارف وقتی خدا را
به عظمت می شناسد، دیگر اصلا نمی تواند بگوید غیر از او موجود دیگری هست،
می گوید اگر وجود “او” است غیر “او” هر چه هست، عدم است. سعدی هم وجود را
به همین معنی می گوید. بعد می گوید:
توان گفتن این با حقایق شناس *** ولی خرده گیرند، اهل قیاس
حقیقت شناسان می فهمند که من چه می گویم اما افرادی که به قول او هم قیاسند عیب می گیرند که وحدت وجود یعنی چه؟!
که پس آسمان و زمین چیستند *** بنی آدم و دیو و دد کیستند
اگر غیر خدا چیزی نیست، پس زمین چیست؟ آسمان چیست؟ بنی آدم چیست؟ دیو و دد چیست؟
پسندیده پرسیدی ای هوشمند *** جوابت بگویم درایت پسند
که خورشید و دریا و کوه و فلک *** پری و آدامیزاد و دیو و ملک
همه هر چه هستند از آن کمترند *** که با هستیش نام هستی برند
می گوید من نمی گویم آسمان و زمین و انسان و فرشته وجود ندارند که وقتی می
گویم خدا هست و غیر خدا نیست، تو بگوئی من منکر اشیاء دیگر شده ام. نه،
وقتی او را به عظمت شناختم، غیر او هر چه را می بینم کوچکتر از این می بینم
که بگویم هست.
که جایی که دریاست من چیستم *** گر او هست حقا که من نیستم
وقتی شما می گوئید “الله اکبر”، اگر از عمق روح و دل بگوئید، عظمت الهی در
نظرتان تجسم پیدا می کند. وقتی که عظمت الهی در دل شما پیدا شد، محال است
کسی به نظرتان بزرگ بیاید، محال است از کسی بترسید، در مقابل کسی خضوع و
خشوع بکنید. این است که بندگی خدا آزادی آور است. اگر انسان خدا را به عظمت
بشناسد، بنده او می شود و لازمه بندگی خدا، آزادی از غیر خداست. گفت:
نشوی بنده تا نگردی حر *** نتوان کرد ظرف پر را پر
چند گوئی که بندگی چه بود *** بندگی جز شکندگی نبود
بندگی خدا همیشه مساوی است با آزاد شدن از غیر خدا. چون ادراک عظمت الهی
همیشه ملازم است با ادراک حقارت غیر خدا و وقتی انسان غیر خدا را هر چه بود
حقیر و کوچک دید، محال است حقیر را از آن جهت که حقیر است بندگی کند. حقیر
را انسان به غلط عظیم می بیند که بندگی می کند. اذکار دیگر نماز مثل سبحان
الله، الحمد لله، سبحان ربی العظیم و بحمده، سبحان ربی الاعلی و بحمده و
شهادت ها هر کدام رمزی دارند.