خواستگاری سنتی خوب، این شکلیست!
یک ایراد بزرگ در خواستگاری سنتی، کم بودن شناخت و زود عقد کردن است.
خیلی از کسانی که به شیوه سنتی خواستگاری می کنند، قایل به محدودیت های
خاصی هستند. محدودیت هایی مثل تصمیم گیری فوری، کش ندادن مقدمات و محرم شدن
بعد از چند جلسه صحبت. در این خواستگاری ها، معمولا بزرگترها اصرار دارند
که دو طرف، شناخت بیشتر را به دوران پس از عقد موکول کنند و همین بزرگترین
آسیب یک خواستگاری سنتی است.
زمان محدودی مثلا یک
یا دو ماه را برای شناخت در نظر بگیرید. در این مدت، خانواده ها به هیچ
وجه دختر و پسر را وادار به تصمیم گیری زودتر نکرده یا از برنامه ریزی های
عروسی حرفی نزنند
اگر تا پیش از این، خانواده ها نگران بودند
طولانی شدن رفت و آمدها دختر و پسر جوانشان را سر زبان فامیل بیندازد، حالا
بعد از عقد، نگران این هستند که اگر حرفی از جدایی و عدم تفاهم به میان
بیاید، باز انگشت نما شوند. این عجله و کمبود شناخت در خواستگاری سنتی،
آسیبی است که ترکش هایش تا سال ها بعد به رابطه زوج جوان اصابت می کند.
با این حال، خواستگاری سنتی مزایایی
هم دارد که نمی توان از آن چشم پوشید. مثلا در این خواستگاری ها، افراد
بیشتری در انتخاب همسر به دختر و پسر کمک می کنند. نظرات پخته و با تجربه
بیشتری به جوان ها داده می شود و حرمت بزرگترها هم بیشتر حفظ خواهد شد.
این
نوع خواستگاری که با عرف ما هم هماهنگ تر است، با عقلانیت بیشتری توام است
و قبل از آنکه دختر و پسر به هم وابسته شوند، آنها را در مسیر شناخت منطقی
قرار می دهد.
اما چطور باید این خواستگاری را از آسیب هایی که دارد دور کرد و به حالت ایده آل رساند؟ ما به شما خواهیم گفت:
1- در هنگام خواستگاری رسمی
، نیازی نیست موضوع را به همه فامیل و دوست و در و همسایه بگویید. موضوع
را تا زمان بله بران یا عقد مخفی نگه دارید و سعی کنید در آرامش به شناخت و
رفت و آمدتان ادامه دهید.
در این خواستگاری ها،
افراد بیشتری در انتخاب همسر به دختر و پسر کمک می کنند. نظرات پخته و با
تجربه بیشتری به جوان ها داده می شود و حرمت بزرگترها هم بیشتر حفظ خواهد
شد
2- می توانید برای آنکه رفت و آمد راحت تری داشته باشید، صیغه محرمیت
بخوانید اما این صیغه باید هم از نظر زمان و هم اختیارات محدود بوده و دو
طرف بدانند که کارکردش فقط شناخت بیشتر است نه دلبستگی یا تماس های جسمانی
که باعث دلبستگی می شود.
3- به قدر کافی وقت بگذارید. با آگاهی خانواده
ها با هم رفت و آمد کنید و البته زمان محدودی مثلا یک یا دو ماه را برای
شناخت در نظر بگیرید. در این مدت، خانواده ها به هیچ وجه دختر و پسر را
وادار به تصمیم گیری زودتر نکرده یا از برنامه ریزی های عروسی حرفی نزنند.
4-
در مدتی که شما مشغول شناخت یکدیگر هستید، خانواده ها هم باید با هم آشنا
شوند، تفاوت ها و شباهت های یکدیگر را بشناسند و سعی در مصالحه داشته
باشند.
5- از مشاوره رفتن غافل نشوید. هر ازدواجی به مشاوره نیاز دارد.
چون مشاور ازدواج ویژگی های شما دو نفر را می سنجد، بحران های احتمالی
ازدواجتان را به شما می گوید و بر اساس آن راهنمایی تان می کند که چه
تصمیمی بگیرید.
آشنایی قبل از ازدواج؛ آری یا نه؟
،در ازدواجهای مدرن اما پدر ومادرها دخالت زیادی در انتخاب همسر برای
فرزندشان ندارند و دختر و پسر همه چیز را با هم میبرند و میدوزند و در
مرحله آخر خانوادهها را در جریان ارتباطشان میگذارند.
هم ازدواج سنتی و هم مدرن مخالفان و موافقانی دارند. طرفداران ازدواج
سنتی بشدت با دوستی دختر و پسر قبل از ازدواج مخالف هستند، اما موافقان
دوستی قبل از ازدواج معتقدند دوستی دختر و پسر به آنها کمک میکند تا با
چشم و گوش بازتری وارد زندگی مشترک شوند.
دوستی خیابانی زندگیام را نابود کرد
زن جوان غرق در افکار خودش به دیوار سفید اتاق مشاوره خیره شده است. به روزی فکر میکند که برای اولینبار همسرش را در خیابان دید.
نمیدانست پسر جوانی که بیمحابا کنارش گام بر میدارد و با اصرار از او
میخواهد لحظاتی با هم صحبت کنند، روزی تاروپود زندگیاش را با سیاهی و
بدبختی گره خواهد زد.
«شب از محل کارم به خانه برمیگشتم که او را دیدم. بیهیچ حرفی به آرامی از کنارم رد شد و چند قدم جلوتر دوباره برگشت و نگاهم کرد.
بیتفاوت رویم را برگردانم. قدمهایش را آهستهتر کرد تا با من همقدم
شود. با صدای آرامی شروع به حرف زدن کرد و من بیتوجه به حرفهایش راه
میرفتم.
مدام زبان میریخت و میگفت میخواهم با تو حرف بزنم، چطور دلت میآید
با پسر خوشگل و خوش تیپی مثل من بد اخلاقی کنی؟ جوابی ندادم و سرجایم
ایستادم تا برود.
کمی که دور شد، دوباره راه افتادم. هنوز به او نرسیده بودم که دوباره
سرجایش ایستاد تا به او برسم و دوباره شانه به شانهام راه افتاد.
دست بردار نبود. بالاخره سر خیابان با پررویی تمام جلویم را گرفت و گفت بیا چند دقیقه با هم در کافیشاپ حرف بزنیم.
از تو خوشم آمده و قصد بدی ندارم. خوشت نیامد میرویم دنبال زندگیمان؛
من علی هستم. عصبانی شدم و گفتم علاقهای به حرف زدن با تو ندارم.
دوباره سد راهم شد و گفت شمارهام را بگیر تا شمارهات را داشته باشم.
خسته بودم و کلافه و برای اینکه دست از سرم بردارد، شمارهاش را گرفتم و
بدون خداحافظی به سمت خانه حرکت کردم.
بزرگترین اشتباهم همین بود که شماره را گرفتم. روز بعد از روی کنجکاوی
نگاهی به شمارهاش کردم و اولین پیامک را به او زدم و خودم را معرفی کردم.
چند ثانیه بعد زنگ زد و با هم حرف زدیم و گفت خوشحال است صدایم را میشنود و با اصرار او اولین قرارمان را در کافیشاپ گذاشتیم.
پسری پرانرژی بود و همین باعث شد تا به مرور زمان جذب او شوم. قرارها
بارها تکرار شد و تا به خودم آمدم، دیدم بشدت به علی وابسته شدهام.
او هم دوستم داشت و همیشه میگفت قبل از آشنایی با من با هیچ دختری دوست نبوده و تنها دختری که با او دوست شده من هستم.
از شنیدن این حرف قند توی دلم آب میشد. شش ماه از دوستیمان گذشت، با
هم ازدواج کردیم. اوایل همه چیز خوب بود، اما چهار ماه بعد همه چیز به هم
ریخت. مشکل از جایی شروع شد که فهمیدم خیلی راحت دروغ میگوید و یک دروغگوی
حرفهای است.
وقتی به او میگفتم میفهمم دروغ میگویی، جنگ و دعوا راه میانداخت و
فحش میداد. وسط دعواهایمان فهمیدم که قبل از من با دختر دیگری هم دوست
بوده، اما چون پدر من خانه و خودرو به نامم زده، مرا انتخاب کرده است.
شنیدن این حرف برایم دردآور بود. زجر میکشیدم، اما کاری از دستم
برنمیآمد. مدتی بعد حس کردم رفتارهایش مشکوک شده و چیزی را از من پنهان
میکند. حسم دروغ نمیگفت و بالاخره یک شب مچش را گرفتم.
کنار هم نشسته بودیم که برایش پیامک آمد. طوری که نبینم رمز گوشی را
وارد کرد و بعد پیامکش را خواند. بعد هم گوشی را روی زمین گذاشت و به اتاق
رفت.
از روی حالت دستش فهمیدم که چه عددهایی زد. رمز را زدم و دیدم به دختری
به نام آرزو جواب داده که عزیزم شنبه ساعت دو در پارک منتظرت هستم. باورم
نمیشد و فکر میکردم خواب میبینم.
عرق سردی روی پیشانیام نشسته بود و انگار در حال سکته بودم. میخواستم
خیانتش را به خودش ثابت کنم و برای همین دندان روی جگر گذاشتم.
یک ساعت بعد دوباره پیامک برایش آمد. وقتی رمز گوشی را وارد کرد، بیاختیار دستش روی صندوق پیامها رفت و پیامهایش باز شد.
بعد با حالت تصنعی گفت این دختر دیگر کیست؟ چرا به من پیامک داده؟ خلاصه دعوایمان شد و گفت دوست دخترم است.
پردههای حجب و حیا بینمان دریده شد و پس از آن هرکاری دلش میخواست انجام میداد. دیر وقت به خانه میآمد و با من حرف هم نمیزد.
از نظر من آن دختر رقیبی بود که باید شرش را از زندگیام کم میکردم.
رابطهام را با شوهرم گرم و صمیمیتر کردم. مدام به این فکر میکردم که او
چه چیزی دارد که من ندارم تا همانها را در اختیار شوهرم قرار دهم.
برایش پیامکهای عاشقانه میفرستادم و در روز یکی دو بار حالش را
میپرسیدم، اما شوهرم حتی یکبار هم جواب پیامکهایم را نمیداد. سعی کردم
لباسهای زیبا بپوشم و آرایش کنم تا جذبم شود، اما هیچ فرقی نکرد. انگار
مرا نمیدید.
حالا هم خیلی با هم جر و بحث داریم و روح و روانم پاک بههم ریخته است. مدام به هم بیاحترامی میکنیم و تحمل همدیگر را نداریم.
مشکلاتم را با هیچکس حتی با خانوادهام هم در میان نگذاشتهام. نمیخواهم زندگیام از هم بپاشد و جایی را هم ندارم بروم.
حتی 50 هزار تومان هم پسانداز ندارم. نمیدانم چطور با او برخورد کنم که دست از اینکارهایش بردارد و سراغ دخترها و زنها نرود.
امیدم اول به خداست و بعد هم به شما. شما را به خدا راهی پیش پایم بگذارید. ای کاش هرگز با او دوست نشده بودم.