شخصیت حقوقی خانواده وریاست آن در فقه و حقوق

شخصیت حقوقی خانواده وریاست آن در فقه و حقوق

بخش اول

شخصیت حقوقی در فقه و حقوق

 


 

از زمان پیدایش جوامع بشری دو مفهوم متقابل متوجه افراد بشر بوده است
،یکی حق و دیگری تکلیف. به بیان دیگر بشر در زندگی فردی واجتماعی  خود نسبت به دیگران دو ویژگی مهم داشته و
دارد،یکی حق که باید بستاند و دیگری تکلیف که باید اداء کند.

حق وتکلیف در جوامع بشری اولیه به شکل ساده و غیر پیچیده وجود داشته و
در بستر تاریخ از حالت ابتدایی خارج و با شاخ وبرگی که پیدا کرده رشد و تکامل چشم
کیری یافته است
و مترتب برآن مفاهیمی دیگر نیز بوجود آمده است.

مفهوم شخصیت حقوقی یکی ازمفا هیمی است که با تکامل دو مفهوم حق و
تکلیف ومتعاقب آن بو جود آمده  و حقوق
دانان را متوجه خود ساخته ،به گو نه ای که نظر یات متفاوتی پیرامون آن ارائه شده
است .از این جهت که آیا شخصیت حقوقی مانند شخصیت حقیقی  می تواند صاحب حق شود وخطاب پذیر باشد و تکلیف
متوجه آن  شود ،درست همانگونه که اشخاص
حقیقی صاحب حق می شوند و مورد خطاب قرار می گیرند ؟یا خیر؟

در این مقاله خصوصا به شخصیت حقوقی خانواده از دیدگاه حقوقی و بالاخص
فقهی و مبتنی برآیات قرآنی پرداخته شده است .

و این سوال مورد بررسی قرار می گیرد که آیا خانواده دارای یک شخصیت
حقوقی مستقل است ،تا این شخصیت حقوقی بتواند حقی را بستاند و یا تکلیفی متوجه آن
شود یا نه؟

 

پیشینه و سیر تاریخی شخصیت حقوقی

اگر بخواهیم از عنوان
شخصیت حقوقی به معنای وسیع و گسترده امروزی آن در جوامع ابتدایی سراغ بگیریم، باید
بگوییم که چنین عنوانی رابا این اوصاف در آن جوامع نمی توان یافت؛ ولی می­توانیم
بگوییم که فکر شخصیت حقوقی در جوامع اولیه بشری به صورت ابتدایی  وجود داشته است. «در جوامع بدوی، واحد اجتماعی
را خانواده می دانسته اند و دوام و ابدیت این نهاد منظور اصلی هر یک از افراد

                                                        
1

خانواده بوده است. به همین جهت مهم­ترین
جنایات در آن دوره آنهایی بوده که تعادل خانواده را به عنوان

واحد اجتماعی متزلزل
می ساخته است».(1)

یکی از این موضوعات،
معابد و پرستشگاه ها و اماکن عبادی و مذهبی است که از روزگاران نخست بشر به فکر
ایجاد و تاسیس آنها بوده است؛ زیرا «مردمان بدوی نیز برای خود خدایی داشته اند که
مطابق اعتقادات خاص خود آنها را می پرستیدند. وجود این معابد، که سابقه ای بسیار
قدیمی دارد، موجب گردیده که اموالی به این اماکن اختصاص یابد تا اولاً از درآمد
آنها عمران و نوسازی و اقامه مراسم و اداره معابد صورت گیرد ثانیا خادمان، حافظان
و نگهبانان معابد از در آمد آنها ارتزاق کنند. اختصاص اموال به معابد مزبور تحت هر
عنوانی مانند: وقف، حبس و… چیزی جز مالک دانستن و حق تصرف دادن به آن اماکن نیست
و این معنا، خود برداشتی سطحی و ابتدایی از مفهوم شخصیت حقوقی معابد است .(2)

 

بررسی موضوع از دیدگاه حقوقی

 

نظریه های مرتبط با ماهیت شخصیت حقوقی

مهم­ترین نظریاتی که
راجع به ماهیت اشخاص حقوقی عنوان شده را به صورت زیر می توان خلاصه کرد:

الف – نظریه مجازی:
شخصیت واقعی تنها متعلق به انسان است و استعمال کلمه شخص در مورد موجودات دیگر
مجازی است. طرفداران این نظریه “ساوینی” از آلمان و “سالموند

انگلیسی هستند.

ب- نظریه امتیاز:
مطابق این نظریه، اشخاص حقوقی که در یک جامعه به فعالیت مشغول هستند تنها به                                                            

این خاطر که دولت یا
قانون به آنها شخصیت داده دارای شخصیت شده اند
. “سالموند” و
“ساوینی” و “دایسی” طرفدار این نظریه هستند
.

ج- نظریه مالکیت
اعتباری: دال بر این است که هرچند اموال اشخاص حقوقی ممکن است با این عنوان به
مصارف خاصی برسد؛ ولی این اموال فاقد مالک است و تاکید می­کند که فقط انسان می
تواند صاحب این حقوق شود. طرفداران این نظریه “بکر” و
“بریتینز” هستند
.

د- نظریه چهارم:
مطابق این نظریه اموال اشخاص حقوقی به افراد حقیقی که آن را تشکیل می­دهند تعلق
دارند. این نظریه از طرف “ایرلینگ” ارائه شد و به نظریه مجازی شباهت
دارد
.

 

                                                           2

ه- نظریه واقعی:
اشخاص حقوقی وجودی واقعی دارند که پایه شخصیت حقوقی آنها را تشکیل می دهد.(3)

 

 

شرایط و عوامل ایجاد شخصیت حقوقی

بررسی معنی و مفهوم
شخصیت حقوقی این پرسش را در ذهن ایجاد می کند که برای تحقق این عنوان و ایجاد
شخصیت حقوقی به چه شرایط و عواملی نیاز مندیم؟ «برای فراهم آوردن شخصیت حقوقی
عوامل ذیل لازم است:

۱: افراد انسانی؛

۲: مصلحت خاصی که اقتضا نماید که آن افراد به عنوان
جمعی موضوع حق و تکلیف شوند؛

۳: اعتبار دادن قانون به دو عامل فوق یعنی اینکه تحت
عامل جمعی بتوانند موضوع حق و تکلیف قرار گیرند
.(4)

البته این تقسیم بندی
نسبت به تمام مصادیق شخص حقوقی نمی تواند صحیح باشد و به طور کلی است . (5)

شخص حقوقی به چه کسی گفته می شود؟

شخص حقوقی هنگامی
پدید می اید که دسته ای از افراد، که دارای منابع و فعالیت مشترک هستند، یا پاره
ای از اموال، که به اهداف خاصی اختصاص داده شده اند، در کنار هم قرار بگیرند و
قانون آنها را طرف حق و تکلیف بشناسد و برای آنها شخصیت مستقلی قائل گردد مانند
دولت، شهرداری، دانشگاه تهران و دانشگاه مفید.(6)

در واقع شخص حقوقی به
آن «گروه ها، جمعیت ها و انجمن ها یی گفته می شود که حقوق و تکالیف مشترک و متمایز
از حقوق و تکالیف افرادی که آنها را تشکیل داده اند دارا هستند. مفهوم شخصیت حقوقی
تعبیری اعتباری از تاسیسی حقوقی است که به مرور زمان و با پیشرفت تمدن ها پدید
آمده است(7)»

 بدین گونه «نهادهای مذکور می توانند از آن­چه
قانون برای اشخاص حقیقی از حقوق و تکالیف مقرر کرده برخوردار گردند؛ مگر حقوق و
تکالیفی که با طبیعت انسان ملازمه دارد. مانند وظیفه ابوت و بنوت و امثال آن>>.

                                                       
3

قانون تجارت ماده 588
: «شخص حقوقی می تواند دارای کلیه حقوق و تکالیفی بشود که قانون برای افراد قائل
است مگر حقوق و وظایفی که با الطبیعه فقط انسان میتواند دارای ان باشد مانند حقوق
و وظایف ابوت و بنوت و امثال ذل>>

 

اصل دهم قانون اساسى
جمهورى اسلامى ایران خانواده را واحدِ بنیادىِ جامعه اسلامى خوانده است، اما نه در
فقه و نه در قانون مدنى ایران براى خانواده تعریف روشنى ارائه نشده است. در عین
حال، با توجه به قواعد و مقررات حقوق مدنى، می‌توان آن را گروهى دانست که اعضاى آن،
به دلیل قرابت یا زوجیت، همبستگى حقوقى و اجتماعى یافته‌اند. این گروه شامل زن،
شوهر و فرزندان آنها می‌شود که با ریاست شوهر در کنار هم زندگى می‌کنند .(8)

اگرچه خانواده در
قوانین حقوقى ایران و بسیارى از کشورها فاقد شخصیت حقوقى است، شمارى از حقوق‌دانان
از اعطاى شخصیت حقوقى به خانواده دفاع کرده‌اند .(9)


هر چند در منابع فقهى، حقوق و تکالیف زن و شوهر و مادر و پدر و فرزندان در برابر
یکدیگر، در ابواب متعدد (از جمله نکاح، طلاق و احکام اولاد)، مطرح شده است، اما
کاربرد اصطلاح حقوق خانواده، به عنوان یکى از مهم‌ترین مباحث حقوق خصوصى، در
کشورهاى اسلامى پیشینه چندانى ندارد و مقررات آن در این کشورها معمولا در قالب
مبحث «اَحوال شخصیه*» مطرح می‌گردد.(10)

در پاره‌اى منابع
جدید فقهى، گردآورى مسائل راجع به خانواده ذیل باب «سلوک و آداب شخصى» پیشنهاد شده
است .(11)
اگر چه در فقه بابی را تحت عنوان شخصیت حقوقی نمی
یابیم؛ ولی فقهای ما برای عناوین و موضوعاتی مثل حکومت حاکم، موقوفات، بیت المال،
وجوهات شرعیه و موضوعاتی از این قبیل آثار و نتایجی قائل بودند که بی تشبیه به
اشخاص حقوقی عصر فعلی نمی باشد
.

بر این اساس، با
مراجعه به قوانین مصوب کشورمان در می یابیم که نخستین بار عنوان شخصیت حقوقی در
قانون تجارت مصوب
۱۳۰۴ مطرح شد و بعد به
موجب قانون تجارت
۱۳۱۱ نظامات و قواعد و
احکام و آثار قانونی آن بیان شد.(12)

 

مسئو لیت مدنی اشخاص حقوقی

هر گاه شخص حقوقی
زیانی به دیگری وارد آورد -حقیقی یا حقوقی- از آن­جا که می تواند طرف تعهد واقع
شود دارای مسئولیت مدنی است. از این حیث بین حقوقدا نان اختلافی نیست.(13)

 

                                                         
4

 

مسئو لیت کیفری اشخاص حقوقی

یکی از مسائل بحث
برانگیز در حقوق جزای کشور های جهان مسأله مسئولیت کیفری اشخاص حقوقی است . فقدان
دکترین واحد و راه­گشا در این زمینه، موجب شده است که قوانین کشورها و به تبع آن
دادگاه­ها رویه های متفاوت و گاه متضادی در برخورد با این مسأله اتخاذ نمایند و در
نتیجه به افراط یا تفریط بگرایند؛ به نحوی که بعضی از کشورها هم چون «قانون جزای
کوبا» اجرای همه نوع کیفر (اعم از مالی و غیر مالی)رادر مورد اشخاص حقوقی ممکن و
روا بداند و از انحلال و تعطیل شدن شخصیت­های حقوقی به عنوان مجازات های جایگزین
اعدام و حبس سخن بگویند
.

<<
دکتر علی آبادی» راجع به حقوق جزای کوبا می نویسد :«از بین قوانین جزایی کشورها،
قانون جزای کوبا از لحاظ مقررات مربوط به مسئولیت جزایی اشخاص حقوقی مقام ممتازی
را دارد. قانون مزبور مجازات های پیش بینی شده در مورد اشخاص طبیعی را با مجازات
های اشخاص حقوقی منطبق ساخته و علل آن را نیز ذکر کرده است. مثلاً به جای مجازات
اعدام انحلال موسسه را تعیین کرده است.»(14)

اما دسته ای دیگر از
کشورها حتی اجرای کیفرهای مالی همچون اخذ جریمه را منع می­کنند؛ چنان­چه دادگاه
عالی فرانسه در مورد شرکتی که به جرم مستمر ربا خواری متهم شده، رای داده است
«شرکایی که دخالت در این جرم داشته اند، باید به جزای نقدی محکوم شوند» همین مطلب
را دیوان عالی کشورفرانسه در رای شماره “
۴۲۰-۱-۸۴.د” اعلام داشت: «جریمه، مجازات به شمار می­رود و مجازات در غیر
مواردی که قانون استثنا کرده است، جنبه شخصی دارد. لهذا حکم به جریمه علیه یک شرکت
که شخص حقوقی است و فقط مسئو لیت مدنی دارد، نمی توان صادر کرد>>.(15)

این رویه های مختلف
در حقوق جزای ایران نیز کاملاً مشهود است. گاه شخص حقوقی از لحاظ کیفری مسئول
دانسته شده است و زمانی اشخاص حقیقی مرتبط با شخص حقوقی مسئولیت دارند. در این
مورد دو نظریه راجع به مسئو لیت کیفری اشخاص حقوقی ابراز شده است
:

 

1-نظریه مسئو لیت کیفری اشخاص حقوقی

در مقابل، قائلین به
مسئولیت جزایی اشخاص حقوقی گفته اند که با توجه به اراده جمعی و مشترکی که در مورد
اشخاص حقوقی مطرح است، این اشخاص در مورد قصد و اراده شبیه اشخاص حقیقی هستند؛
یعنی وقتی که یک شخص حقوقی یک تصمیم می گیرد که جنبه جزایی دارد، در حقیقت قصد
مجرمانه و اراده انحرافی خود را بروز داده است و در نتیجه عنصر روانی جرم را دارا
است.(16)

 

                                                           
5

 

2-نظریه عدم مسئولیت کیفری اشخاص حقوقی

مطابق نظریه عدم
مسئولیت کیفری اشخاص حقوقی، شخصیت حقوقی را نمی توان مسئول دانست؛

اول: «برای احراز
مجرمیت بزهکار تنها وجود یک عامل مادی مثبت یا منفی -فعل یا ترک فعل- که قانون آن
را جرم شناخته کافی نیست و افزون بر آن وجود عنصر معنوی نیز لازم است؛ یعنی مجرم
از لحاظ روانی قصد و عمد داشته باشد -جرایم عمدی- و یا اینکه خطایی انجام داده
باشد -جرایم غیر عمدی- که مستوجب مسئولیت کیفری باشد. در تحقق کلیه جرایم، وجود
عنصر روانی یعنی قصد مجرمانه ضرورت دارد. واضح است که وجود این عنصر به اراده
مستقیم و مختاری بستگی دارد که تنها آن را در انسان عاقل و بالغ و مختار می یابیم؛
بنابر این تنها اشخاص حقیقی می توانند بار مسئولیت جزایی را بر دوش بکشند و اشخاص
حقوقی چون فاقد این خصوصیات می باشند، نمی توانند قصد و اراده مستقل از افراد
تشکیل دهنده خود داشته باشند؛ در نتیجه نمی توان ارتکاب جرم را به آنها منتسبدانست
.>>(17)

دوم: این که مجازات
های پیش بینی شده در قانون جزایی مخصوص اشخاص حقیقی بوده ماننداعدام و حبس و… و
بیشتر آنها را نمی توان در مورد اشخاص حقوقی اجرا کرد.(18)

در پاسخ به این نظریه
هم گفته شده که طیف انواع مجازات ها گسترده است. درست است که در مورد یک شخصیت
حقوقی نمی توان آن­چه راجع به اشخاص حقیقی است رااجرا نمود؛ ولی می توان به جای
اعدام به انحلال موسسه و به جای حبس به تعطیلی موقت موسسه رای داد.(19)

سوم: قبول مسئولیت
جزایی برای اشخاص حقوقی به اصل شخصی بودن مجازات ها لطمه وارد می کند.(20)

بدین توضیح که اگر
افرادی که داخل یک واحد حقوقی هستند مرتکب بزهی شوند، همان عده باید تحت تعقیب
قرار گیرند نه اجتماع فرضی آنها. در صورتی که اگر یک شخصیت حقوقی مورد مجازات قرار
گیرد، کلیه افرادی که در آن شرکت یا موسسه به هر نحوی شرکت دارند مورد مجازات قرار
می گیرند
.

مخالفین، این نکته را
درست می دانند که در اجرای کیفرها و مجازات ها همواره اشخاص بی گناهی متحمل صدمه و
زیان می شوند؛ ولی اجرای مجازات علیه اشخاص حقوقی موجب نقض اصل شخصی بودن مجازات
نیست؛ زیرا این وضعیت در مورد اشخاص حقیقی هم درست است و موارد زیادی وجود دارد که
آثار کیفر اشخاص حقوقی دامنگیر اشخاص بیگناه هم می شود
. مثلا وقتی فرد مجرم
مجازات می شود زن و فرزند او نیز از بعضی حقوق محروم می شوند
.

چهارم: اگر چه انسان
را بر حسب تعهد و حقوقی که دارد شخص می گویند؛ ولی کسی که در مقابل حقوق جزا قرار
می گیرد انسان است نه شخص؛ بنابراین هر جا که در قوانین کیفری گفته می شود «هر کس
یا هر شخص» مقصود انسان است نه شخص حقوقی؛ حتی هنگامی که قانون بعضی انسان ها را
از

                                                          
6

 شخصیت خلع می کند، باز هم انسان است که مورد
مجازات قرار می­گیرد. به همین جهت متن قانونی مشخص در زمینه کیفر اشخاص حقوقی وجود
ندارد؛ بنابراین اجرای مجازات در مورد این اشخاص با اصل قانونی بودن مجازات ها نیز
برخورد پیدا می کند.(21)

در مقابل، موافقین
مسوولیت کیفری اشخاص حقوقی گفته اند که با وجود این که هدف های اجتماعی مجازات از
قبیل اصلاح، مخصوص اشخاص حقیقی است و اعمال ضمانت اجراهای مدنی از قبیل جبران
خسارت علیه اشخاص حقوقی نمی­تواند منظور را تامین نماید؛ اما اعمال تدابیر امنیتی
که خصیصه ای نیمه جزایی و نیمه مدنی دارد، می­تواند جامعه را از آسیب گمراهی و
خطای کیفری شخصیت حقوقی حفظ نماید و همچنین می تواند مانعی برای ارتکاب مجدد بزه
باشد
.

پنجم: یکی از مهم­ترین
هدف های مجازات، متنبه ساختن مجرم و اصلاح حال اوست. در حالی که اجرای مجازات هایی
از قبیل تعطیلی موقت یک شخصیت حقوقی یا وضع و اجرای مجازات­های مالی در مورد این
اشخاص به این هدف نمی انجامد و در نتیجه تنبه و اصلاح آنها معنی پیدا نمی کند.
اضافه بر آن اشخاص حقوقی فاقد ادراک می باشند و رنج و الم ناشی از مجازات را که
ممکن است تاثیر اصلاحی داشته باشد حس نمی کنند
.(22)

مخالفین این دلیل را
نیز صحیح نمی دانند؛ زیرا این امکان وجود دارد که با وضع و تحمیل مجازات های مالی،
بتوان شخصیت حقوقی را از ارتکاب به جرم در اینده باز داشت و این مجازات نیز ممکن
است تاثیر اصلاحی و تربیتی درباره اشخاص حقوقی داشته باشد یعنی «ارعاب و جلوگیری عمومی
از ارتکاب جرم در اینده»(23)تحقق یابد
.

 

مسئولیت کیفری اشخاص حقوقی در حقوق موضوعه ایران

نظام کیفری کشور ما
هیچ گاه به صراحت مسئولیت کیفری اشخاص حقوقی را پیش بینی نکرده است. به قول آقای
دکتر اردبیلی: « طبع فردمدارانه قوانین کیفری مانع از آن بوده است که تکالیف مقرر
در قانون به گروه یا جمع واحدی تسری پیدا کند»(24)

و رویه قضایی نیز
تاکنون هر جا سخن از شخص در مقررات کیفری به میان آورده مخاطب را انسان های طبیعی
شناخته است؛ ولی در قوانین قبل و بعد از انقلاب به مواردی بر می خوریم که مجازات
اشخاص حقوقی پیش بینی شده است
:

1. قانون تجارت در بعضی
از مواد خود از مجازات شرکت ها نام برده است. چنان­چه در ماده 220 قانون مزبور از
محکومیت شرکت به جزای نقدی صحبت شده است؛

2. در اصل 173 قانون
اساسی ایران از نهادی به نام دیوان عدالت اداری صحبت شده است که وظیفه آن رسیدگی
به تخلفات اشخاص حقوقی است. در ماده 11 قانون دیوان عدالت اداری مصوب 4 بهمن 1360
در خصوص صلاحیت و حدود و اختیارات این دیوان آمده است
«رسیدگی به شکایات و
تظلمات

                                                         
7

و اعتراضات اشخاص
حقیقی یا حقوقی از تصمیمات یا اقدامات ادارات دولتی اعم از وزارتخانه ها و سازمان
ها و موسسات و شرکت های دولتی و شهرداری و تشکیلات و نهادهای انقلابی و موسسات
وابسته به آنها »؛

3. ماده 4 قانون مقررات
امور پزشکی و دارویی و مواد خوردنی و آشامیدنی مصوب 29 خرداد 1334 از تعطیلی موسسه
به عنوان ضمانت اجرای تخلف اشخاص حقوقی یاد نموده است؛

4. ماده 17 قانون
تعزیرات حکومتی مصوب 23 اسفند 1367 مجمع تشخیص مصلحت نظام نیز از اخذ جریمه به
عنوان کیفر شخص حقوقی صحبت نموده است؛

5. همچنین ماده 15
اقدامات تامینی مصوب 12 اردیبهشت 1339 از جزای نقدی و بستن موسسه به عنوان کیفر
تخلف اشخاص حقوقی یاد نموده است
.

 

با این همه، قول
قانون گذار در همه موارد یکسان نیست و در بعضی موارد مسئولیت و کیفر جرایم اشخاص
حقوقی را متوجه اشخاص حقیقی می داند
:

1. ماده 76 قانون نظام
صنفی مصوب 13 تیر 1359 مقرر می دارد: «در کلیه مواردی که به موجب این قانون،
مسئولیت متوجه اشخاص حقوقی می باشد، مدیر عامل یا مدیر مسئول شخصیت حقوقی که دستور
داده است مرتکب محسوب و کیفر درباره آنان اجرا خواهد شد
»

2. ماده 8 قانون ترجمه
کتب و نشریات و آثار صوتی مصوب 6 دی 1352 پیش بینی کرده است: «هرگاه متخلف از این قانون
شخص حقوقی باشد، شخص حقیقی مسئول که جرم ناشی از تصمیم او باشد خسارت شاکی خصوصی
از اموال وی برداشت خواهد ش>>

3. ماده 109 قانون تامین
اجتماعی مصوب 13 تیر 1354 مقرر کرده است «در صورتی که کارفرما شخص حقوقی باشد،
مسئولیت جزایی مقرر در این قانون متوجه شرکت یا هر شخص دیگری خواهد بود که در اثر
فعل یا ترک فعل او موجبات ضرر یا زیان سازمان یا بیمه شدگان فراهم شده باش>>

به نظر می رسد قانون
گذار ما کوشیده است در ارتکاب جرم توسط اشخاص حقوقی همواره فاعل مادی را مسئول
قلمداد کند؛ یعنی کسانی که در تحقق تصمیم خلاف به نحوی شرکت داشته اند
.

 

بررسی موضوع از دیدگاه فقهی مبتنی
بر قرآن

مقدمتا باید گفت که بر خلاف متون
حقوقی و قانونی در آیات قرآنی می توان به مواردی دست یافت که شخصیت حقوقی به عنوان
یک شخصیت مستقل مورد حکم قرار گرفته است، که در ادامه به مواردی از

                                                         
8

آن اشاره می شود.

 

در آیات متعددی از
آیات قرآن کریم کلمه اهل به معنای خاندان و خانواده به صورت مضاف آمده است،از جمله
(( اهلنا سوره یوسف آیه 65-اهله بقره 126،اهلها نساء217،اهلهم یوسف62،اهلونا
فتح48،اهلیکم مائده 89،اهلیهم زمر 15))

و هم چنین :اهلی در
سوره نوح(ع) 45 واهل بیت در سوره  احزاب
33  ونیز آل به معنای خاندان در در سوره
حجر آیه 59 وارد شده است، که در این مجال به بررسی سه لفظ اخیر می پردازیم.

 

اما پیش از پرداختن به موضوع شخصیت حقوقی خانواده و اهل به معنای
خاندان،نظر جناب آقای دکتر جعفری هرندی را در این خصوص می آوریم.

 

ایشان در مقاله جایگا ه شخصیت حقوقی  می فرمایند:

<<پرسش اصلی در
این بحث این است که آیا تمام اشخاص اعم از حقیقی و حقوقی مکلف به انجام احکام شرعی
هستند ،یا فقط اشخاص حقیقی مخاطب حکم می باشند؟

نظیر این بحث پیش از
این در مورد اصناف اشخاص حقیقی در اصول فقه مطرح شده و اصولیان در باب خطابات
مشافهه این سوال را مطرح کرده اند که آیا خطابات عامی که در قرآن آمده متوجه
مخاطبان حاضر در زمان نزول وحی است یا همه مکلفان را شامل می شود،حتی کسانی که در
زمانهای بعد بوجود آمده یا می آیند.

سوال اصلی این مقاله
متوجه مسئله مذکور نیست بلکه می خواهد بررسی کند که آیا حق و تکلیف مسلم وقطعی
شرعی متوجه اشخاص حقوقی می باشد یا نه؟

اشخاص حقوقی همانند
موضوعات جدید (مثلا دخانیات ،شرکت زنان در امور اجتماعی،پیوند اعضا وفروش خود
انسان)پدیدهای جدید است که در زمان تشریع وجود نداشته و چنانچه در خصوص  احکام مو ضوعات یاد شده تردید و شک وجود دارد و
می بایست از عمومات یا اصول عملیه اثبات یا نفی حکم آنها بهره جست،در خصوص
<< شخصیت حقوقی>> هم می بایست یک قاعده کلی را جستجو نمود.

 

فرضیه و نتیجه

نتیجه ای که از پا سخ
یاد شده بدست می آید بستگی به فرضیه اثبات شده دارد.تصور می رود سه فرضیه در خصوص
سوال یاد شده قابل طرح است:

                                                         
9

نخست آنکه گفته شود
همه احکامی که برای اشخاص حقیقی مقرر شده ،برای اشخاص حقوقی هم مقررو ثابت است.

فرضیه دوم این که
ماهیت شخص حقوقی از ماهیت شخص حقیقی متمایز بحساب آید واحکام شرعی را متو جه شخص
حقیقی دانسته و قائل شویم که شخصیت حقوقی اصولا مور د توجه شارع نبوده و هیچ
تکلیفی و حقی با محور دینی متوجه آن نیست،وبالاخره سومین فرضیه این است که گفته
شود نوع حکم و حق و تکلیف نسبت به نوع و شخصیت حقوقی متفاوت است.

نتیجه ای که بر اثبات
هر یک از سه فرضیه یا دشده مترتب می شود متفاوت خواهد بود.

نتیجه فرضیه نخست
روشن است و مشابه آن در خصوص اشخاص حقیقی قابل مشاهده و لمس می باشد.نتیجه فرضیه
دوم این خواهد بود که اشخاص حقوقی از قید احکام دینی رهایند . مثلا ربا خواری که
برای اشخاص حقیقی حرام است برای اشخاص حقوقی ،مثلا  دولت ،بلا مانع خواهد بود.

نتیجه فرضیه سوم
بستگی به موارد خاصی دارد که اثبات یا نفی گردد.

نگارنده از میان سه
فرضیه یاد شده دومی را برگزیده و در صدد اثبات آن است و می پندارد که در صورت
اثبات می توان نتایجی بخصوص در مباحث حقوقی گرفت .

 خانواده همانند جامعه و حکومت،شاید بنظر برسد که
در فقه دارای  شخصیت حقوقی باشد.

در این خصوص باید گفت
که گرچه بلحاظ اخلاقی خانواده در عرف اسلامی و از دیدگاه پیامبران و امامان صلوا ه
الله جایگاه ویژه دارد و در قرآن مجید هم تحت عنوان <<اهل بیت>> سوره
احزاب 33 و <<اهل>>سوره هود 47 و48 از آن یاد شده وجامعه اسلامی هم برابر
موازین اخلاقی خانواده را در جایگاه ویژه قرار داده ،اما در فقه و احکام فرعی
<<نه شخصیت حقوقی>> آن تعریف شده و نه برای آن حق و تکلیفی مقرر گشته
است و بهمین جهت آنچه مربوط به زن و شوهر و فرزند و پدر و مادر است همه و همه
تکیلف و حقوق شخصی آنان است و این افراد که تشکیل دهنده یک خا نواده اند بعنوان یک
مجموعه داری حق و تکلیف نمی باشند و در نتیجه خانواده دارای حقوق تضمین شده ای
نیست.

موضوع ولایت و حضانت
و قیمومیت که در خانواده کاربرد دارد ،متوجه اشخاص حقیقی است نه شخصیت حقوقی ،هم
چنین قبح از هم پاشیدن خانواده هم که عمدتا وسیله طلاق صورت می گیرد ،مربوط به شخص
اقدام کنند ه است. >>(25)

 

بررسی آیات

اول –بررسی موضوع ازآیه   45 و
46 سوره هود

 

وَ نَادَى نُوحٌ رَّبَّهُ فَقَالَ رَب إِنَّ ابْنى مِنْ أَهْلى وَ
إِنَّ وَعْدَک الْحَقُّ وَ أَنت أَحْکَمُ الحْکِمِینَ(45) قَالَ یَنُوحُ إِنَّهُ

                                                           
10

لَیْس مِنْ أَهْلِک إِنَّهُ عَمَلٌ غَیرُ صلِح فَلا تَسئَلْنِ مَا
لَیْس لَک بِهِ عِلْمٌ إِنى أَعِظک أَن تَکُونَ مِنَ الْجَهِلِینَ(46)

مر حوم طبرسی در تفسیر آیه می فر ماید:
ثم حکى سبحانه تمام قصة نوح (علیه السلام) فقال « و نادى نوح ربه » نداء تعظیم و
دعاء « فقال رب إن ابنی من أهلی و إن وعدک الحق » معناه یا مالکی و خالقی و رازقی
وعدتنی بتنجیة أهلی و إن ابنی من أهلی و إن وعدک الحق لا خلف فیه فنجه إن کان ممن
وعدتنی بنجاته « و أنت أحکم الحاکمین » فی قولک و فعلک « قال » الله سبحانه « یا
نوح إنه لیس من أهلک » و قد قیل فی معناه أقوال ( أحدها ) أنه کان ابنه لصلبه و
المعنى أنه لیس من أهلک الذین وعدتک بنجاتهم معک لأن الله سبحانه قد استثنى من
أهله الذین وعده أن ینجیهم من أراد إهلاکهم بالغرق فقال إلا من سبق علیه القول عن
ابن عباس و سعید بن جبیر و الضحاک و عکرمة و اختاره الجبائی ( و ثانیها ) أن
المراد بقوله « لیس من أهلک » أنه لیس

عاقلان نقطه پرگار وجودند


اجرام که ساکنـان این ایوان اند    
        اسبــاب تردد خردمنداننـد

هان تا سر رشته خرد گم
نکنـی            کانان
که مدبرند سرگردانند

ظاهر این رباعی مشعر بر تردید وتردد
است واظهار سرگردانی خرد. تفسیر شما از این موضوع چیست؟

در همین آغاز بگویم که خیّام یک رندی
به خرج داده است ،رندی از آن نوع که بعد از او ، جناب خواجه حافظ شیرازی هم آن را
بروز رسانده .اجازه دهید اول به رندی حافظ اشاره کنم ،تا بعد آن به رندی خیّام
برسیم .حافظ می گوید :

عاقلان نقطه پرگار وجودند
ولیک              
عشق داند که در این دایره سرگردانند

این شعر معنایی دارد که شعر خیام هم
به همانا معناست همه کسانی که ضدّ عقل هستند ویا بهتر است بگویم ضدّ عقل نیستند
ولی از عقل خوششان نمی آید و می خواهند به چیزی ایمان بیاورند که عقلانی نباشد ،
به این شعر حافظ وامثثال آن تمسک می جویند و می گویند : عقل با اینکه نقطه پرگار
وجود است وعاقلان هم به حسب عقل چنین هستند ، عشق داند که در این دایره سرگردانند
وبعد خیلی راحت و روشن نتیجه می گیرندکه عشق خوب است ،ولی عقل خوب نیست!

ظاهرا این ظاهر بیت حافظ است

بله ، این ظاهر بیت حافظ است،ولی او
رندی کرده است وآن این است که می گوید : عاقلان نقطه پرگار وجودند .شما می دانید
که پرگار روی پای ثابت خودش می ایستد و با پای دیگر خودش دور می زند ودایره ای
ترسیم می کند . نقطه پرگار در واقع ، نقطه ترسیم کننده دایره است .

این دایره در شعر حافظ دایره وجود است

بله حافظ می خواهد بگوید که نقطه
پرگار ، دایره هستی را ترسیم میکند .اگر سر پرگار در جای خودش قرار نگیرد ، دایره
ترسیم نمی شود ، حافظ هستی را به مانند یک دایره در نظر گرفته است .همه عرفا هستی
را دایره می دانند.

مضمون دایره بودن هستی دربخش وسیعی از
ادبیات فارسی آمده است ظاهرا این مضمون باید علّتی داشته باشد

بله این کار سری دارد و اگر بخواهیم
به اجمال بیان کنیم،باید بگوییم :برای اینکه  آنها :یعنی عارفان ما موحدند

این موضوع چه ارتباطی با موحّد و
توحیدی بودن می تواند داشته باشد ؟

یک غیر موحّد و یک ملحد لزوما هستی را
دایره نمی داند .مثلا در علم وتفکر امروزی هستی دایره نیست ،بلکه خط افقی در زمان
است و طول دارد ؛طولانی است ، ولی آغاز وانجامش معلوم نیست . عرفاء و موحدّین ،
کلّ هستی را یک دایره می دانند ، چون از نقطه ای آغاز می شود که پایان هستی
،بازگشت به همان نقطه است .

هستی پایانی جز بازگشت به حقّ ندارد
اگر هستی جلو برود و برود ، ولی به بی نهایت نرسد ،حقّ به هستی احاطه ندارد .
احاطه حقّ به هستی زمانی محرز و ملحوظ شده است که پایان هستی بازگشت به خود او
باشد . آن وقت اگر پایان چیزی بازگشت به خودش و آغاز خودش باشد ،چگونه اتفاق می
افتد و شکل آن به چه صورتی در می آید ؟

بی تردید به صورت دایره خواهد بود.اگر
چیزی بسیار زیاد و تا بی نهایت پیش برود ولی سرانجام به اصل برگردد ،این باید در
دو قوس صورت پذیرد که مجموع رفتن و آمدن آن دایره ای را ترسیم می کند که دایره
هستی است . از این رو کلّ هستی از نظر موحّدان عالم و عرفا ، به صورت دایره در نظر
گرفته می شود و به شکل دایره ترسیم می شود.

اصل هر جسمی این است کروی باشد
.بنابراین ذوزنقه ،مربّع ،مثلّث و دیگر اشکال هندسی ،فرع به شمار می روند . جسم در
اصل کروی است و شکل در اصل همان دایره است .برای اینکه هر جسمی را که شما در نظر
بگیرید ، از یک نقطه آغاز می شود ، جسم اگر از یک نقطه آغز شود ، ولی مانعی در
بیرئن نداشته باشد و فشاری رویش نباشد و بخواهد که از آن نقطه به طور مساوی حرکت
کند کروی خواهد بود اما اگر با مانعی برخورد کند ، چه می شود؟

اما فرض ما بر این است که در آغاز چیزی
مانع نیست و جسم می خواهد از یک نقطه به طور مساوی حرکت کند و جلو برود . اگر این
اتفاق بیفتد و حرکت به صورت مساوی باشد ، جسم کروی خواهد بود . دایره هم به این
صورت ، شروع از یک نقطه و بازگشت به همان نقطه ،حاصلی جز دایره ندارد پس اصل در
اشکال دایره بودن و اصل در اجسام کرویّت است .

در واقع می خواهید استدلال کنید که
حافظ در بیتی که خواندید ، به همین مساله اشاره می کند!

دقیقا ، حافظ به این نکته اشاره دارد
که می گوید: عاقلان نقطه پرگار وجودند . وجود کلّ هستی را از ملک تا ملکوت شامل می
شود . وجود ، کلّ هستی است . نقطه این پرگار کجاست؟ این پرگار از کجا شروع می شود؟
پرگاری که کلّ هستی را از ملک تا ملکوت ترسیم می کند ، از کجا شروع می شود؟ بی
تردید از عقل ، در عین حال نظر حافظ می تواند این باشد که هستی آگاهانه شروع شده
است ، نه احمقانه . این حرف هم توحیدی است . اگر حافظ غیر موحّد بود این حرف را
نمی زد . آغاز هستی هم آگاهانه است .

حافظ می گوید : عاقلان نقطه پرگار
وجودند ؛ یعنی هستی از عقل شروع می شود یک دور نامتناهی می زند و دوباره به عقل
باز می گردد . حافظ در اینجا در واقع برای عقل عظمت خاصّی قائل است . این بیت حافظ
،عظمت  عقل را نشان می دهد . براساس آنچه حافظ می گوید ،چیزی جز عقل وجود
ندارد و اساسا همه چیز عقل است . در این ترسیم حافظ همه هستی ظهور عقل است . اما
مصرع دوم مصرعی است که عده ای فکر می کنند که معنای آن برتری عشق است و بی اعتباری
عقل . اصل حرف حافظ درست است اما حافظ این را نمی گوید !

اگر چنین باشد ،باید گفت این تفسیر
غلط است . این تفسیر هم به حسب ظاهر غلط نیست ،مگر اینکه یکی از مفردات بیت دارای
وجوهی دیگر باشد و بتوان معنایی دیگر از آن ارائه کرد.

زدید به وسط خال ! در اینجا «سرگردانی
» همان مفردی است که محل بحث است . اگر از منظر عشق نگاه کنیم ،عاقلان که نقطه
پرگار وجودند ، در مقام پرگار وقلم دور می زنند .اما این دور زدن صرفا دور زدن است
که به حسب ظاهر سرگردانی است .

در واقع سر است و گرداندن سر ، نه
سرگردانی به معنای بی هویّتی وفقدان تشخیص و تعیین ولوازم معنایی مترتّب به آشفته
و سرگردان بودن

مطلب همین است حافظ در مقام بیان یک
واقعیّت وجودی است . ظاهر عبارت این است که سرگردانی به معنای حیران و ول است ،
ولی باطن آن ترسیم هستی است و اصلا جز این نیست .ونمی شود! عشق داند که عقل در این
دایره سرگردان است ، سرگردانی عقل را در این دایره گفتن ، ترسیم دایره هستی است .
این نشانگر عظمت عقل است و حتی بالاتر از عشق بودن عقل ، عشق در اینجا پرخیدن و
گردیدن عقل را می بیند

به اصطلاح ، ا ز چشم اندازی که عشق
دارد و با نگاهی که بر اساس این چشم انداز به عقل و کار عقل می افکند ، او را در
حال گردیدن و چرخیدن می بیند ، ولی عقل به واقع در حال ترسیم مرزهای هستی است

آفرین برشما . عقل در چرخش خودش ،هستی
را ترسیم می کندو این عظمت عقل است .حالا شما اگر این شعر را که چند قرن از زمان
سروده شدن آن می گذردو چند صد سال دارد ، به دست افرادی عادی و اهل شعر و ادب عادی
بدهید، فکر می کنید از این بیت چه برداشتی می کنند ؟ جز اینکه عقل سرگردان وبدبخت
است و عشق است که همه چیز را می فهمد !  آنها به این نکته توجه ندارند که عشق
بدون عقل اساسا چه می فهمد؟ آیا عشق با عقل می فهمد یا با عشق؟

این چیزی که عرض کردم معنای شعر حافظ
است همین معنی را خیام در اینجا بیان می کند و فکر می کنم حافظ تحت تأثیر این
رباعی خیّام بوده است .

خوب حالا می رسیم به رندی خیّام . در
اینکه این رباعی رندانه است شکّی نیست . خیام می گوید : اجرام که ساکنان این
ایوانند. ایوان ؛ یعنی کلّ کهکشان . اجرام هم ؛ یعنی کرات و افلاک . قدیم معتقد
بودند که مرات می گردند و گردش کرات هم دایره وار است نه افقی .

به طور کلّی تمام کرات ، بر یک مدار
می چرخند و مدار دارند . خود کلمه مدار هم این را نشان می دهد که محل دور است .
اینکه کرات همه کرات مدار دارند ؛ یعنی دایره وار می چرخند .

خیام می گوید : اجرام ساکنان این
ایوانند ،اسباب تردد خردمندانند . این تردد ، در اینجا به معنای این است که اجرام
فکر خردمندان را به خودشان جلب می کنند .

حدس می زنم رندی که می گویید همین است
که تردد در اینجا معنای رفت وبرگشت و به اصطلاح تأمل وتفکّر است ، نه تردید و بهت
وانکار

بله این هست ، ولی فقط این یکی از
رندی های ایهام آلود خیام در این رباعی است و می خواهد بگوید که خردمندان بادیدن
اجرام و اجسام ساکن در این ایوان ، می خواهند بدانند که این مدار چیست ؟ وچرا می
چرخد و می گردد؟ و از کجا می آیند ؟ در این فضای بی کران مقصودشان چیست ؟ مقصدشان
کجاست ؟ حول چه محوری می چرخند و چه کسی آنها را می گرداند ؟ اسباب تردد
خردمندانند

در ادامه رباعی ، خیّام می گوید :

هان ! تا سر رشته خرد گم
نکنی                
کانان که مدبرند سرگردانند

این «هان » هان تحذیر است ؛ یعنی به
هوش باش که سررشته خرد گم نکنی و گمراه نشوی که :آنان که مدبّرند ، سرگردانند.

نکته همین جاست . مدبّر در اینجا
معنایی ویژه دارد . خیّام در اینجا مطلب بسیار مهمی را بر اساس هیئت قدیم می گوید
. این رباعی به حسب هیئت جدید اشکال دارد ولی طبق هیئت قدیم (که حافظ و خیّام به
آن اعتقاد داشتند) درست است . مدبّر کسی است که تدبیر می کند . همه حکمای ما از
جمله خیّام که مشائی و ابن سینایی است .تاکید می کنم تمام فیلسوفان ما معقد بودند
افلاک می گردند و نفوس دارند. از این رو می گفتند فلک نفس دارد . مثل انسان که
دارای نفس است . انسان وقتی راه می رود ، با اراده راه می رودو اراده از آن
نفسانیّات انسان است . جسم ما اراده نمی کند این نفس ماست که اراده می کند .

قدماء معتقد بودند که فلک اول نفسی
دارد و فلک دوم نفسی و به طورکلی افلاک نفس دارند و نفوس فلکی را مدبر فلکی می
دانستند. چون نفوس فلکی را مدبر فلک می دانستند ، معتقد بودند که نفوس فلکی فلک را
می گردانند و این نفوس به افلاک امر می کنند که دایره وار بچرخند و در واقع آنها
دایره را می چرخاندند ، نه مستقیم و به صورتی دیگر .

پس باید گفت مدبر در اینجا معنی خاص
است نه اصطلاح عامّ . به دیگر سخن ، تدبیر است در مفهوم خاصّ آن نه به معنای هر
تدبیر کننده ای .

تمام قراین موجود در رباعی این موضوع
را اثبات می کند و خیّام در فضایی که کاملا مشخص است می گوید که : تدبیر نفوس فلکی
چگونه بوده است . این تدبیر به گونه ای بوده که افلاک را دایره وار بگرداند .

حالا اجازه بدهید من این مطلب را کامل
کنم . چون به دیدگاه حکما در هیئت قدیم اشاره کردم ، اجازه بدهید توجیهی که ابن
سینا در باره حرکت دایره وار افلاک ذکر کرده است ، بیان کنم . خود خیام هم در اینن
باره در کتاب هاب فلسفی اش توجیهی را آورده است . سوال می شود که اگر نفس مدبر فلک
است و دایره وار می گردد ، مقصد و مقصمد این نفس چیست ؟

ابن سینا و  همچنین خیام در
اینجا پاسخی می دهند که بسیار مهم و عجیب است و آن این است که : در مقصود نفس فلکی
، مقصودٌالیه و مهروب ٌ عنه یکی است . می دانید که در گردش در دایره ، هر نقطه ای
که در جلو است ، مقصود است و می خواهید به نقطه بعدی برسید ، ولی در عین حال مهروب
هم هست ، چون می رسید و فرار می کنید! بنابراین هم مقصود است هم مهروب ؛ یعنی همان
چیزی که مقصود است مهروب هم هست .

به عبارت دیگر هم رسیدن است و هم جا
گذاشتن . شما در آن شرایط هم می رسید وهم جا می گذارید و عبور می کنید چون مقصود
ومهروب بیش از یک چیز نیست و این حرکت ، آنگونه که ابن سینا و حکمای دیگر همچون
خیام بیان  کردند ،برای تشبّه به عقول است و تشبّه به خداوند ، چون کار
خداوند آفرینش همیشگی است و آنچه همیشگی است دایره وار است ومستقیم نمی توان
همیشگی باشد و در یک جا تمام بشود و پایان بپذیرد کار خداوند چون همیشگی است ،
دایره وار است و چون کار خداوند چنین است این کار در عین حال که تشبّه به عقول است
، تشبّه به اله  است

تعریف حکمت قدیم که گفته اند : الحکمة
تشبّه بالاله ، از همین جا وارد حکت شده است و البته می دانید که این یکی از تعریف
های حکمت است و سقراط و برخی حکمای ما تعریفشان از حکمت همین است و می گویند :
حکمت ، همانندی جستن به خداوند است که لازمه آن قرب به خداوند است .

فضای این رباعی ، فضایی است بر اساس
هیئت قدیم و طبق توضیحی که دادم ، خیام در آن حرفی را می زند که ابن سینا و دیگر
حکمای قدیم ایران زده اند و خودش هم در کتاب های فلسفی خودش درباره افلاک گفته است
. من بیت آخر این رباعی را که ثقل اصلی معنا و مقصود شعر در آن است ، برای شما می
خوانم و فکر می کنم با توضیحی که داده ام ، شاید هیچ نیازی به توضیح آن نباشد .

هان تا سررشته خرد گم
نکنی               
کانان که مدبرند سرگردانند

سرگردانند در اینجا به معنای در به
دری و امثال آن نیست ، بلکه به این معناست که می گردانند با تدبیر ؛ یعنی دایره
وار می گردند .

پس ظاهر شعر دربردارنده حیرت و تحیّر
اهل خرد است و ناکارآمدی عقل ، ولی اصل شعر وباطن رباعی ، در مقام توصیف هستی
براساس هیئت قدیم است . البته این انتظار چندان معقول نیست که از خیام انتظار
داشته باشیم که براساس فیزیک کوانتمی حرف بزند! بنابراین او براساس آن هیئت وفلسفه
روزگار خودش مطلبی را گفته است که نه تنها درست است بلکه هیچ معنای مذمومی از آن
در نمی آید و در آن اثبات نمی شود که اهل تدبیر سرگردان و بی چاره اند !

معنای مجازی سرگردان ،در خصوص انسان
حیرانی است و بی تصمیمی . ولی معنای لغوی سرگردان ، در اینجا مورد نظر خیام است که
سرگرداندن است ؛یعنی سر می گرداند.

ما این مطلب را همچنانکه جنابعالی با
نهایت استاد ی و رسایی بیان کردید در کلام حافظ وبیان سحر انگیز او دیدیم که :
عاقلان نقطه پرگار وجودند نتیجه این بحث این خواهد شد که شما رباعی مورد بحث را در
مذمّت عقل وخرد ارزیابی نمی کنید همچنان که بیت حافظ را ضد عقل ندانستید .

قطعا چنین است ، چون اگر عقل نباشد ،
وجود نخواهد بود و اگر هم باشد احمقانه خواهد بود . من بارها این نکنه را گفته ام
، حتی در نزاع عقل وعشق من با اینکه چندان قائل به تفکیک نیستم ، معتقدم که عشق هم
وقتی می بیند ومی فهمد ، با زبان عقل می فهمد. عشق اگر عقل نداشته باشد ،نمی فهمد
. آیا عشق بدون عقل می تواند بفهمد؟ آیا عشق منهای عقل می فهمد؟ یا نمی فهمد؟ چه
جوابی برای من دارید؟

بی شک فهم منوط به عقل است و بدون عقل
فهم نیست . ولی در این فرایند ،باید جایگاه عشق را معین کرد . بله عشق در فهم خویش
از عقل بهره می برد اما این موضوع تمام سخن نمی تواند باشد ، پس تعیّن عشق چه می
شود؟

عشق تشدید فهم است وتشدید حرکت فهم ،
عشق فهم را تشدید می کند و به عنوان مثال شتاب آن را زیاد می کند .

بله عشق تعیّن دارد ،ولی حرکت عقلانی
عقل را تشدید می کند .بنابراین ،عشق ؛ یعنی عقل مشدّد . من عشق را به این شکل معنی
می کنم و غیر از این هم چیز دیگری از آن نمی فهمم . ببینید فهم ، ملک طلق عقل است
. شما فهم غیر عقلانی ندارید .

به حسب ذات بله ولی در مرحله فعل و
عمل و خارج ، فراوان فهم های غیر عقلانی وجود دارد

 این دیگر فهم درست نیست بلکه
مواردی است که عقل درآنها دچار اوهام شده ، اشتباه کرده و منسوب شده است وگرنه هر
فهمی از شئون عقل است . مادامی که عقل نباشد هیچ فهمی فهم نیست . بدون عقل دیدن ها
معنایی ندارد . کسی که عقل ندارد ولی همه چیز را می بیند ، آیا از دیدن ها و
مشهودات خودش چیزی می فهمد؟ فرض کنید انسانی دارای چشم هایی تیز است و خوب می بیند
ولی عقل ندارد. چنین انسانی ، معنای آنچه را که می بیند ، می داند؟

خوب چون دیده ها با عقل معنی می یابد
، در لمس کردن هم اگر عقل نباشد . فهم اتفاق نمی افتد و انسان نمی فهمد که نرمی و
زبری یعنی چه ! ما همه چیز را تحت سیطره عقل می دانیم و با عقل معنی می کنیم . هیچ
چیز بیرون از عقل نیست . هستی در چارچوب عقل برای ما تفسیرپذیر است . شعر خیام هم
دقیقا در این راستا قابل ارزیابی است.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

Back To Top