انواع ترس و راه حل های رفع هرکدام
انواع ترس و راه حل های رفع هرکدام
می خواهیم به مقوله ترس بپردازیم و در مورد
افراد ترسو بدانیم چه ویژگی هایی شخصیت یک فرد ترسو را می سازد و وی را به
این حالت در می آورد از لحاظ روانشناسی چگونه می توانیم به این افراد کمک
کنیم پرسش های زیادی در این زمینه با یک روانشناس داشته ایم با ما همراه
باشید
گاهی از پدیده ای می ترسیم و هراس آن مانع از
زندگی طبیعی ما می شود؛ گاهی از بچگی از مساله ای هراس داشته ایم و
نتوانستیم موضوع را در خود حل کنیم. شاید ترس ها در زمانی به عنوان یک
بیماری در فرد بررسی شوند و گاهی با مشاوره هایی کوتاه مدت و یا شناخت خود
بتوان موضوع را حل کرد.البته در این مورد هم مانند موضوعات روانشناسی دیگر
افراد به راحتی اظهار نظر می کنند و یاراهکارهایی را به غلط به اطرافیان
خود پیشنهاد می دهند اما تمامی موضوعات روانشناسی از نگاه تحلیل رفتار
متقابل به نوعی دیگر و از پایه و بنیان بررسی می گردد.
شفقنا زندگی – دکترعلی بابایی زاد معتقد است
ترسها یا عینی هستند و یا ذهنی . ترسهای ذهنی ترسهایی است که در پس آنها
باور منطقی وجود دارد که باعث بقای ما می شود، بنابراین ما آنها را می
شناسیم و کنترل می کنیم یا ترس ها غیرمنطقی است و در سطح ناخوداگاه سرکوب
شده و ریشه اصلی اش را نمی بینیم مانند ترس از مرگ ،ترس از آینده ، ترس از
مساله ای غیرقابل پیش بینی و غیره.
درادامه گفت و گو با دکترعلی بابایی زاد را می خوانید:
سوال: ترس از دیدگاه تحلیل رفتارر متقابل چه معنای دارد؟
بابایی زاد: ترس یک احساس است که به واسطه تهدید بر فردیت ما و بر داشته های ما حاصل می شود. وقتی کسی از چیزی می ترسد گویا آن چیز موقعیت ،
انسان ، شی و یا حتی مفهوم ذهنی قرار است تهدیدی بر وجود آن به حساب آید به
طور طبیعی، ما ممکن است از گرگ درنده در بیابان بترسیم چون ممکن است ما را
بدرد ولی بعضی از ترسها ابژه بیرونی واضحی ندارند اما ممکن است کل زندگی
ما را در بربگیرند مثل ترس از مرگ، ترس از ارواح خبیث، ترس از تنها ماندن،
ترس از مورد قضاوت واقع شدن، ترس از رها شدن در یک رابطه همه اینها ترسهای
رایجی هستند که در انسان ها وجود دارند و می توانند وجود داشته باشند ولی
لزوما در این ترس ها یک ابژه بیرونی که ما را تهدید کند وجود ندارد.
ترس احساسی است حاصل از تفکری مبتنی بر
تهدیدشدگی و در نتیجه ترس باعث رفتار در ما می شود برای مثال ممکن است وقتی
بچه ای از سگی بترسد پشت مادرش پنهان شود، از چهره ای بترسد پشت مادرش به
آن چهره پشت کند. وقتی ما می ترسیم که سرکار مان موفق نباشیم ممکن است
بهانه هایی بیاوریم و سرکار نرویم و شغلمان را کنار بگذاریم؛ وقتی که می
ترسیم در رابطه ای رها شویم ممکن است که رابطه را پیشاپیش قطع کنیم وقتی که
می ترسیم که کسی را که دوستش داریم بمیرد و از دستش بدهیم ممکن است که
پیشاپیش رابطه مان را با آن فرد کم کرده باشیم که وقتی از دستش دادیم دچار
آسیب نشویم. بنابراین اهمیت شناخت ترسها و کنترل آن واینکه چه ریشه ای می
تواند داشته باشد از این جهت مهم است که ترسها در ما رفتار ایجاد می کنند
رفتارها باعث می شوند که ما در وضعیت شخصیتمان روی دیگران تاثیر بگذاریم از
دیگران واکنش بگیریم.
ترس را هم می توانیم در زمان بررسی کنیم ترس
می تواند مربوط به زمان آینده باشد یعنی تهدید؛ تهدیدی که در جریان است
نگرانی از اینکه ممکن است فلان اتفاق بیفتد مثل ترس از در رابطه کنار
گذاشته شدن، ترس می تواند مربوط به زمان حال باشد مثل اینکه ماشینی در پشت
سر ما ترمز می کند و بوق می زند و ما می ترسیم و کنار می رویم؛ ترس می
تواند به مربوط به گذشته باشد. اتفاقی برای ما افتاده تهدیدی بر روانیت
وجودی، عاطفی،روانی ، جسمی و جنسی به ما وارد شده ولی
همچنان از آن می ترسید مثل کسی که از زمان گذشته مورد دزدی واقع شده و به
او آسیبی زده اند و از این به بعد از اینکه در خیابان به تنهایی راه برود
ترسان مسیر را طی می کند.
سوال: در بررسی های روانشناسی در رابطه با ترس به چه مولفه هایی توجه می شود؟
بابایی زاد: وقتی می خواهیم ترس را بررسی
کنیم در شماره یک لازم است که بشناسیم تهدید مورد نظر چیست یعنی چه ماهیتی
دارد . شماره دو زمان تهدید مشخص شود یعنی این تهدید مال گذشته است که در
حال ممتد می شود و یا متعلق به حال است یا ترس از انتظاری از وقوع اتفاقی
خاص که قرار است در آینده رخ دهد.
برای اینکه بتوانیم از ترس به عنوان یک احساس
استفاده کنیم نیاز داریم بدانیم که این تهدید چقدر ریشه در باور منطقی و
یا غیرمنطقی ما دارد. ترسهایی که ریشه در باورهای منطقی ما دارند درواقع
مناسب هستند چون ترس یک مکانیزم حاصل از فرگشت دارد و باعث بقای ما می شود و
ما می توانیم از انرژی ترس استفاده کنیم و به کنترل موقعیت نامطلوب یا
فرار از آن یا چگونگی مهارت غلبه مندی آن موقعیت بر خودمان فائق بیاییم .
نمی توان گفت ترسیدن احساس نامطلوبی است منتها به شرطی که فکری منطقی
متناسب با اتفاقی رایج باشد.
برای مثال اگر کسی درسش را نمی خواند و می
ترسد که آخر ترم درس را قبول نشود اگر دچار ترس نشود تمام امتحاناتش را
خراب می کند ولی همین ترس از رد شدن در امتحان است که باعث می شود که حداقل
با انگیزش اجتناب از اینکه در رشته تحصیلی اش اخراج شود درس بخواند.
سوال: واکنش نسبت به ترس چگونه دسته بندی می شود؟
بابایی زاد: ما در مقابل ترسها ممکن است
واکنش جنگ یا فرار را انتخاب کنیم یعنی اینکه وقتی یک عامل ترسناک بر ما
حادث می شود یا می مانیم و می جنگیم و یا پا به فرار می گذاریم و یا اینکه
منجمد می شویم و نگاه می کنیم که دو تای اول به بقای ما کمک می کند.
وقتی ترس را بررسی می کنیم می بایست روند
شناختی آن ترس را مورد تحلیل قرار دهیم اینکه اگر می ترسم که آسیبی بر
داشته من وارد شود، از چه منطقی نشات گرفته است و نتیجه نشان می دهد که این
ترس مناسب است و به من کمک می کند که بتوانم بر واقعیت نامطلوب غلبه کنم؟
یا از آن اجتناب کنم چرا که غیر منطقی است؟ در این شرایط نیاز به وجود
روانشناس و یا رواندرمان است.
از نگاه رفتار درمانی آن طور که واتسن به
عنوان رفتاردرمانگر توضیح می دهد ترس نوعی از شرطی شدگی در برابر محرک
ناخوشایند و دردناک است. در این رابطه آزمایشی انجام شد و طی آن یک بچه
کوچک را در مقابل یک خرگوش گذاشتند که بچه با خرگوش بازی می کرد. بعدها
وقتی خرگوش را جلوی بچه می گذاشتند که به آن دست بزند با یک ضربه محکم به
ظرف فلزی بزرگ صدای مهیب ایجاد می کردند و بچه از آن صدا دچار شوک می شد و
گریه می کرد بعد از چندین بار شرطی شدگی در این کودک ایجاد شد هر بار که
خرگوش را کنار بچه می گذاشتند بدون اینکه صدایی ایجاد شود بچه دچار ترس می
شد و گریه می کرد.بنابراین بچه در برابر با خرگوش و تکرار محرک غیرشرطی
صدای بلند نسبت به خرگوش شرطی شده بود و با دیدن خرگوش دچار ترس می شد.
خیلی از ترسهای ما همین گونه است یعنی ریشه
اش محرک دیگری است که ما نسبت به آن عامل ترسناک شرطی شدیم و واکنش نشان می
دهیم بعدها در ادامه آزمایش برای همان بچه ریشی از خرگوش درست کردند و
آزمایش کنندگان آن را به صورت صورتش زد و به سمت بچه رفت با آنکه خرگوش
نبود ولی چون از جنس ریش پوشت خرگوشی بود باعث شد که بچه وحشت زده شود و
گریه کند.
بنابراین از نظر نگاه رفتاردرمانی ترسها نوعی
شرطی شدگی در برابر محرک ناخوشایند و دردناک است که همان تهدید در برابر
ما است. انسان ها ممکن است از یک حیوانی بترسند مانند بسیاری از افراد که
از سوسک می ترسند در حالیکه سوسک یک حشره است و هیچ آسیبی به ما نمیزند
شاید دلیلش این بوده که اولین باری که سوسک را مشاهده کرده با محرک غیرشرطی
یعنی صدای جیغ مادر و اضطراب مادر رو به رو شده است که باعث شده ذهن بچه
دچار شرطی زدگی شود که سوسک مساوی است با اضطراب و ترسیدن. در حالیکه در
موقعیت دیگر یا فرهنگ دیگری مادری از سوسک نترسیده، بچه هم از سوسک نمی
ترسد چون شرطی شدگی در این زمینه وجود ندارد.بنابراین شرطی شدگی نوعی
آموختگی هم خواهد بود. در یادگیری مشاهده ای گاهی اوقات ما ترسها را در طول
مشاهده در طول زمان کودکی با مشاهده از پدر و مادر یاد می گیریم.
از نگاه روانکاوی که نگاه همیشه دقیق تری است
ترسها به نوعی ناخوداگاه، یادآور احساس تهدیدشدگی دردوران کودکی هستند.
بنابراین ازمنظر روانکاوی، ترس ناخوداگاه ما را به سمت احساس تهدیدشدگی در
زمان کودکی را در ما تکرار می کند.
سوال: اولین تهدیداتی که هر فردی تجربه می کند چیست؟
اولین تهدیدهایی که هر آدمی تجربه می کند در
رابطه با والدینش است در واقع زمانی که فکر می کند کنار گذاشته شده یا وقتی
که توجهی می خواهد ولی از او دریغ می شود یا آن نیازی را که دارد درست نمی
تواند برطرف کند و این ناکامی که با خشم توام است وقتی به فکر یا احساس
تبدیل شود حتی در دوران نوزادی که کلام وجود ندارد وجود او تهدید می کند و
نهایتا ترس بوجود می آید. بنابراین ترس بعدی بر روی ترس های اولیه ما از
زمان نوزادی و بعد کودکی سوار می شوند.
سوال: آیا والدین با پنهان کردن ترس های خود می توانند مانع از ایجاد آن ترس در کودک خود شوند؟
بابایی زاد: مسلما اگر خودمان را کنترل کنیم
بهتر عمل می کند. اگرچه 8 درصد ارتباط موثر کلام است و 92 درصد زبان بدن و
لحن صداست و از این 92 درصد 57 درصد صرفا زبان بدن و میمیک صورت است.
بنابراین بچه ممکن است حس کند علی الخصوص که در کودکی قبل از اینکه معنی
کلمات را یاد بگیریم و کلام خوان باشیم صورت خوان بودیم و از روی صورت مادر
می فهمیدیم که دنیا چه خبر است و به بچه حس خفیف تری را وارد می کند ولی
در نهایت قطعا وضعیت بهتر از زمانی است که مادر قیل و قال کند، ترسش را
بیان کند و یا اینکه از بچه هم بخواهد از موضوع ترسناک دوری کند ولی ممکن
است از زبان بدن مادر حالتی را دریافت کند.
باز هم تاکید می کنم اولین تهدیدشدگی های ما
مربوط به بزرگسالی نیست بلکه مربوط به همان دوران نوزادی است همان زمانی که
شیر کودک دیر شده و گرسنه است و یا دل درد دارد و مادر هر کاری می کند خوب
نمی شود بنابراین وقتی این ناکامی ممتد شود نوزاد دچار ترس می شود منتها
ترس نه در غالب مفهوم که ما امروز به کارمی بریم نه در غالب تهدید که کلام
برایش به کار می بریم بلکه در غالب حس، حس ناکامی ممتد بعد که جلوتر می
رویم ترس ممکن است به بچه آموخته شود یا به طور شرطی شدگی هم یادگرفته شود.
وقتی که به دنیا می آییم به صورت ذاتی همه
انسان ها از دو مساله ترس دارند یکی ترس از صدای بلند و ناگهانی و یا ترس
از افتادن به معنای اینکه ناگهان زیر پایمان خالی شود؛ در آینده این ترس ها
تبدیل به ترسهای دیگر می شود.
از نظر تحلیل رفتارمتقابل در روان ما سه وجه
والد، بالغ و کودک وجود دارد. ترسهای کودک درون ما حاصل برداشت های اولیه
ما در زمان کودکی است آن هم با مغز هیجانی وقتی بچه ای مدام توسط مادرش
مورد تهدید واقع می شود ( مثلا می روم که تنها بمانی) ممکن است ترس از کنار
گذاشته شدن، دوست نداشتنی بودن و عدم توانایی در نزدیکی به دیگران در حفظ
یک رابطه امن به حدی در بچه ریشه دار شود که این تجربه دوران کودکی باعث
شود وقتی با هر کسی وارد رابطه می شود از طریق کودک درون خود دچار ترس شدید
شود و نهایتا از آن کناره گیری کند چون او این را تجربه کرده است. تجارب
دوران کودکی ما باعث می شود که ترس در کودک ما در رابطه با تجربه مستقیم ما
بوجود بیاید.
ولی ترس از نگاه تحلیل رفتار متقابل( TA )می
تواند ریشه در والد ما هم داشته باشد مثل باید و نبایدهای ترسناکی که
والدینمان می گویند و ما آنرا درون اندازی می کنیم و در والد خودمان نگه می
داریم. ممکن است پدر و مادری مدام به فرزند خود بگویند مردم دزدند و می
خواهند به تو آسیب بزنند، به هیچ کس نمی توان اعتماد کرد و این جملات را
مدام به عنوان پیام های والد تکرار کنند و حالا به عنوان یک آدم بزرگسال
وقتی می خواهد به کسی اعتماد کند والد درونش فعال می شود و به کودک درونش
می گوید بترس آدمها غیرقابل اعتماد و دروغگو هستند و بعدا تا حدی زیاد به
شکل پارانویا، شک یا سوظن پیش می آید.
پس می بینیم ترس کودک که ناشی از برداشتهای
دائم کودک است می تواند درست نباشد ولی ما در بزرگسالی ادامه می دهیم و
ترسهایی که از طریق والد ما می آید حاصل پیام هایی است که والدین به ما
گفتند حتی غلط که ممکن است اختلالی را بعدها در ما عملکرد ایجاد کند بعضی
ممکن است درست باشد اما بعضی دیگر ناب ه جا؛ مانند مادری که مدام می گوید
هوا که تاریک شد خیابان ها ترسناک است و این رفتار باعث ایجاد ترس در ذهن
فرزندش خواهد شد.
از نگاه تحلیل رفتارمتقابل ترس بالغ کاملا
متناسب با واقعیت اکنون و اینجاست یعنی واقعیتی عینی که ما را تهدید می کند
تهدیدی که قرار است رخ دهد و برای این موضوع است که ما ترس های بالغ را
برای پاسخ به واقعیت مناسب می دانیم مثل همینکه امتحان دارم و اگر درس
نخوانم درس را پاس نمی کنم این ترسی است بالغانه.
سوال: آیا بین ترس و اضطراب تفاوتی وجود دارد؟
بابایی زاد: بله، باید بین ترس و اضطراب
تمایز قائل شویم وقتی از اضطراب صحبت می کنیم یعنی ترس ناشناخته؛ ترسی که
در ناخوداگاه ما سرکوب شده و علت را نمی دانیم نهایتا تنها احساس
ناخوشایندش را در سطح خوداگاه به صورت روانی و عاطفی و جسمی تجربه می کنیم.
پس اضطراب ترس ناشناخته است و ترسی که ریشه اصلی آن به فکر وابسته است و
در سطح ناخوداگاه سرکوب شده و فقط احساس حاصل از آن سرکوبی را ما در سطح
خودآگاه در سطح جسمی مانند دل درد، سستی زانو ، سندرم روده تحریک پذیر
تجربه می کنیم. علایم عاطفی آن مانند ترس و لرز حاصل از اضطراب بدون اینکه
بدانیم چیست؛ حالت های روانی بدون اینکه بدانیم ریشه اش از چیست مثل کناره
گیری یا تهاجم از دیگر نشانه های آن است.
وقتی از اضطراب صحبت می کنیم نیاز است که به
صورت عمیق به آن توجه کنیم . مثلا فردی در بحران میانسالی بدون اینکه بفهمد
صبح که از خواب بیدار می شود مدام عرق می کند و شب با حالت افسردگی به
خواب می رود باید بداند مربوط به بحران میانسالی است و به دلایلی مانند ترس
از پیرشدنش به خاطر ترس از دست دادن والدینش، ترس از مرگ،ترس از کارهای
انجام نداده و یا ناامیدی برای اینده مربوط است. اما وقتی فرد مفاهیم را در
غالب کلام در اتاق مشاوره با خود در سطح خوداگاه بیان کند و بشناسد دیگر
آن اضطراب نیست؛ بنابراین اضطراب مرموز اذیت کننده درسطح خودآگاه تبدیل به
ترسهایی می شود که ریشه اش به سطح خودآگاه آمده که قابل بررسی است و غالبا
می توان برایش کاری انجام داد. بنابراین اضطراب ها از ترسهای سرکوب شده
نشات می گیرند و باید بدانیم که اضطراب ها ریشه زیستی هم دارند.
سوال: چطور فرگشت باعث می شود که ما بترسیم؟
بابایی زاد: از منظر فرگشتی ترسها به این
دلیل ایجاد شدند تا ما بتوانیم پاسخ رفتاری مناسب جهت اجتناب از تهدید و
تضمین بقا را داشته باشیم برای مثال وقتی آهویی در گله اش است و وقتی شیر
یا یوزپلنگی را می بیند که از آن دور می آید؛ می ترسد و واکنش رفتاری نشان
می دهد بویی را تشرح می کند که کل گله فرار می کنند که این واکنش عالی است.
چون اگر نترسد کل گله از بین می روند و این ترس باعث بقا می شود در مورد
انسان هم همین است بعضی از ترسهای ما ریشه های زیستی و فرگشتی دارند و یعنی
در طول زمان در مغز ما سخت افزاری بوجود آمده اند. برای مثال در آزمایشی
کودک بین یک ماده زرد لزج کپک زده با یک میوه های که تکه شده قرار می گیرد
وبدون اینکه بوی هیچکدام را بفهمد به طور زیستی بچه کمتر به سمت آن ماده
کپک زده لزج می رود. چون در مغزش در طول فرگشت این طراحی شده که آن باعث
بیماری تو می شود. بنابراین ما ترسهایی داریم که ریشه فرگشتی دارد و برای
بقای ما لازم است. ترس از صدای بلند و ترس از دست دادن تکیه گاه هم همین
طور است و اینها ریشه های عمیق زیستی دارد بنابراین ترسها قرار است باعث
بقای زیستی ما شوند.
اما ترس های دیگی هم وجود دارد که منطقی
نیستند مانند هراس دکمه هراسی که فرد از دکمه لباس به حدی دچار هراس می شود
که حالت تهوع به او دست می دهد و هیچ لباس دکمه داری را نمی پوشد و وقتی
دکمه را جلوی او می گذاریم مثل اینکه از دیدن سوسک وحشت دارد حالت دل درد،
اجتناب و فرار و از لحاظ جسمی و روانی واکنش نشان می دهد که ریشه زیستی
دارد. ریشه اش این است که بشر بدوی در مغزش طراحی شده که از جایی که مثل
نیش مار و زنبور است اجتناب کند چون حاصل درد است و با اجتناب به طور زیستی
در مغز بعضی از افراد فعال تر است.بعضی از ترسهای ما ریشه زیستی یا حداقل
برداشتهای زیستی ما در دوران کودکی را دارد که بخشی از آن فرگشتی است که در
طول دهه ها و صدها سال ایجاد شده و بخشی هم حاصل ارتباطات زیستی ما با
مادر در زمان بچگی است.
سوال: معنای کلمه فرگشت چیست؟
فرگشت به معنای این است که ما در طول زمان
برای بقا جوری تغییر پیدا کردیم که بتوانیم در محیطمان زنده بمانیم. انسان
متکامل نشده بلکه در خیلی از قسمت ها ضعیف تر هم شده مثلا حاصل فرگشت این
است که موهای انسان در حال از بین رفتن است بشر بدوی که در آفتاب شدید بود
نیاز به مو داشت ولی درحال حاضر موهای بدن در حال کم شدن است. دندان عقل در
حال از بین رفتن است چون ما قرارنیست گوشت خام بخوریم یا اینکه پلک سوم در
انسان از بین رفته، آپاندیس هم به تدریج در حال از بین رفتن است، گوش قبلا
کشیده تر بوده الان کوچکتر شده یا حجم عضلات کمتر می شود و قد بلند تر می
شود که این فرگشت ها در طول زمان نه یک نسل بلکه صدها نسل تغییر پیدا کرده
است.
سوال: مبنای تمام ترس های ما در چیست؟
بابایی زاد: زیر تمام ترسهای ما ترس از مرگ
وجود دارد. هراس از مرگ به طور زیستی در انسان هست و نیرویی است که به بقای
ما ختم می شود البته این هراس بیشتر در ناخوداگاه ما وجود دارد یعنی ما
خیلی به مرگ آگاه نیستیم گرچه آگاهی به مرگ باعث کامل تر زندگی کردن انسان
می شود. کمتر انسانی را می بینیم که به مرگ اگاه باشد بنابراین هراس از مرگ
در انسان باعث می شود که تلاش می کنیم تا تا زنده بمانیم. بنابراین ترس از
شیء، ترس از موقعیت، ترس از کنار گذاشته شدن رابطه، ترس از دشمن همه اینها
آخرش مردن است؛ بنابراین در وجود همه ترسها هراس از مرگ وجود دارد.
بنابراین خود ترس ناشی از مرگ چندوجهی است:1- ترس وابسته به مرگ خودمان
باشد یعنی می ترسم که بمیرم2- ترس از مرگ دیگران باشد مرگ دوره ها مثلا در
دوره ای پدر دارید و الان ندارید3- ترس از ناشناخته های پس از مرگ باشد
یعنی بعد از مرگ چه اتفاقی ممکن است بیفتد4- ترس از نابودی کامل پس از مرگ
یعنی هرآنچه که کردید تمام خواهد شد و 5- ترس از چگونه مردن مثل مرگ آهسته
یا مرگ با زجر؛ که همه اینها زیرمجموعه ترس از مرگ است که اگر نشناسیم و به
مرگ آگاه نباشیم بعدها فرمهای دیگری پیدا می کند. مثلا بچه دار شدن یک راه
طبیعی برای هراس از مرگ است ما وقتی بچه دار می شویم چون ژنمان را ممتد می
کنیم ترس از مرگمان به مقداری کمتر می شود.
ترس از ناشناخته ها پس از ترس از مرگ مطرح می
شود یعنی چی قرار است رخ دهد ممکن است تهدیدی باشد مثل ترس از عاقبت یک
رابطه، عاقبت این اتفاق چه می شود، ترس از سالهای پیشه رو مثلا نکند که در
آینده اتفاقی رخ دهد، ترس از فردا، ترس از انتخاب، کسی را انتخاب نمی کنیم
چون نمی دانیم بعدا چه اتفاقی می افتد.
بنابراین ترس از ناشناخته باعث می شود که
انتخاب نکنیم. ترس از غیره و ترس از عدم قطعیت، ترس از غیرقابل پیش بینی ها
و غیرقطعی ها، ترس از عدم قطعیت با ناشناخته این تفاوت را دارد که حداقل
بخشی از آن را می شناسیم منتها قطعی نیست.
سوال: آیا ترسها زمینه ژنتیکی دارند؟
بابایی زاد: اینکه نوع خاصی از ترس ریشه
ژنتیکی داشته باشد وجود ندارد ولی واقعیت این است که عارضه اضطراب فراگیر
می تواند زمینه ژنتیکی و زیستی هم داشته باشد یعنی شما می بینید که در
خانواده ای برای مثال مادر دچار اضطراب است، از خاله ها به واسطه افسردگی
یکی خودکشی کرده و دیگری وسواس شدید دارد، مادر بزرگ دچار پریشانی بوده و
همیشه پریشان حال است و اصلا در خط ژنتیکی شان اضطراب وجود دارد بنابراین
از نظر علمی شلیک اپی نفرین در مغزشان خیلی بیشتر است و در برخورد با اتفاق
سطح ادرنالین خونشان در مغزشان بالاتر می رود. کسی که سطح اضطراب پایه اش
بالاتر است آن آدم ترسهایش شدید تر است چون اضطراب باعث می شود که ما تهدید
را بزرگتر درک می کنیم. شرایطی وجود دارد که ما در آن شرایط بیشتر می
ترسیم اگر کسی استعداد بیماری اضطرابی مثل وسواس، افسردگی، حملات استرسی پس
ضربه ای را به طور ژنتیکی داشته باشد موجود ترسیده تر و برانگیخته تری است
تا فرد دیگر.
به طور نمونه وقتی مادری در دوران حاملگی
خیلی استرس داشته باشد کورتیزول که از غده فوق کلیوی مادر ترشح می شود از
حدی بالا تر می رود که جفت دیگر نمی تواند آن را فیلتر کند و میزان اضافه
اش وارد مغز جنین می شود و ما نوزاد یک روزه ملتهب و مضطرب را داریم. آدمها
یکسان و یک شکل نیستند؛ زمینه ژنتیکی بیماری روانی د رافراد وجود دارد. به
طو رکلی تمام اختلالات شخصیت ریشه زیستی هم دارد بنابراین که چه کسی چقدر
می تواند خوشبخت یا بدبخت باشد بسته به این دارد که چه ژنی دارد و چه پدر و
مادری با چه ژنتیکی لقاح کردند و نتیجه پیش زمینه بعدی او می شود که چه
موجودی حاصل شود.
بنابراین برای ترس ها می توانیم منشا زیستی
درنظر بگیریم و در شرایطی که آن ادم از منظر ژنتیکی استعداد عوارض اضطرابی
را داشته باشد باعث می شود که ما تهدید شدگیمان و برانگیختگی مان بالاتر
باشد، کنترلمان کمتر شود بنابراین ترسیده تر باشیم.اگر ترس ها متعلق به
دوران رحمی باشد؛ در آن دوران رحم با توجه به هرمونهایی که تشرح شده مغز
فرد برانگیخته تر شده در اینصورت افرادی که مغز برانگیخته تری دارند بیشتر
می ترسند که این برانگیختگی مربوط به دوران کودکی، جنینی و ژنتیکی یا حتی
بزرگسالی است برای مثال ممکن است خانمی در دوره سندرم پیش قاعدگی با
تغییرات هرمونی در دوره هایی بیشتر بترسد یا اینکه ممکن است کسی قهوه زیاد
بخورد و مسمومیت با کافئین پیدا کند که علائم مسمومیت آن مانند اضطراب ،
نگرانی است.
گاهی ترسها حالت جا به جایی پیدا می کنند
مثلا ممکن است مادری مدام نسبت به پدر ترس در بچه ایجاد کند مثلا بگوید
مردها بد هستند، مردها آسیب می زنند، مردها غیرقابل اعتمادند این مفاهیم
وارد والد درون فرزندش شده و کودک درونش هم آن را پذیرفته بعدها که بزرگ می
شود و ازدواج می کند نه اینکه از مردها بترسد بلکه تمام تلاشش را می کند
که مانند مادرش نباشد چون می داند مادرش اشتباه می کرده ولی ممکن است بی
جهت از یک سری از اشیا بترسد که در انتهای ناخوداگاهش نماینده همان مردانگی
است مثلا ممکن است از گربه بترسد یا هراس از گربه داشته باشد و در بررسی
ها معلوم می شود که گربه برایش نماینده مرد است چون مانند پدرش که ناگهان
عصبانی می شده از گربه همانقدر میترسد بنابراین در سطح خوداگاه می خواهد
بگوید که مادرش اشتباه می کند و مردها آنقدر هم ترسناک نیستند ولی ترس از
مرد تبدیل به هراس از گربه شده. بنابراین ترسها از نسلی به نسل دیگر منتقل
می شوند نه لزوما به واسطه ژن یا زیست بلکه بواسطه یادگیری، پیام های شرطی
شدگی ها، تجربیات کودک درون، ولی گاهی اوقات تغییر شکل پیدا می کنند مثلا
در مادر ترس مستقیم از مرد است در دختر ترس هراس آمیز از گربه.
سوال: ممکن است فردی از ترس خود
را نزدیک به موضوع ترس کند؟ مثلا فردی از وارد ارتباط شدن می ترسد اما مدام
خود را در روابط مختلف قرار می دهد؟
بابایی زاد: بله اما کاملا غلط است و نوعی
واکنش وارونه است مثل کسی که می ترسد کنارگذاشته شود مدام ارتباط ایجاد می
کند و زیر آن ترس از کنارگذاشته شدن را دارد و چون آگاه نیست به صورت معکوس
شده رفتار می کند و در هر دو صورت در انتهای طیف قرار می گیرد.
البته فرد بسیار ترسیده هیچ کاری نمی کند و وقتی که می ترسد وارد رابطه می شود و خرابکاری هم می کند؛
در واقع وقتی از هراس صحبت می کنیم که از
عوارض اضطرابی است و گفتیم که اضطراب شامل خوداضطراب، وسواس، هراس و فوبیا،
عارضه استرسی پس ضربه ای و وحشت زدگی و غیره است. هراس ترسی است پایدار از
شی یا موقعیتی که در آن فرد در تلاش برای اجتناب از آن شی و موقعیت است در
حالیکه خود آن شی یا موقعیت خطرناک نیست. در ویژگی هراس یک پایداری را
داریم مثلا کسی که گربه هراس است همیشه از گربه می ترسد. دوم اینکه اجتناب
وجود دارد یعنی مدام اجتناب می کند یعنی گربه از یک طرف خیابان رد می شود
او به طرف دیگر خیابان می رود. خود گربه به خودی خود ترسناک نیست ولی آن
اضطراب درونیش که نمی داند و درسطح ناخودآگاهش است را جا به جا می کند مثل
هراس از گربه، ترس از دکمه یا موقعیت مثل جامعه هراسی و خودش را کنار می
کشد.
حال اینکه فردی که دچار هراس است ترس از
وضعیتش وخیم تر است چون هراس، ترس عظیم، پایدار و اجتنابی است که ریشه هایش
در ناخودآگاه است.
سوال: عده ای برای درمان ترس از مواجه شدن دفعه ای شخص با موضوع ترس را انتخاب می کنند. آیا این روش مناسبی است؟
بابایی زاد: مواجه شدن یک دفعه ای مناسب نیست
روشی داریم به نام حساسیت زدایی تدریجی؛ که در این حساسیت زدایی تدریجی
باید یک پلنی درست کنیم که اگر اوج ترس در مثال رایج مان بغل کردن یک گربه
باشد که نمره 100 به آن می دهیم؛ از نمره صفر تا 100را برنامه ریزی کنیم
مثلا نمره ده مال کسی باشد که عکس گربه را روی بکگراند موبایل قرار دهد و
در مرحله بعد نمره 20 خریدن عروسک گربه است و اینکه شبها این عروسک را
درکنار خود بخواباند تا به همین ترتیب به نمره 100 برسد و با یک برنامه
زمانی مدون و دقیق با خاص آن فرد قراردادی تعیین می شود که به تدریج حساسیت
زدایی کند و با ترسش رو به رو شود.
سوال: آیا الزاما فرد باید تلاش کند ترسش را کنار بگذارد ؟ چه لزومی دارد که فرد این ترس را کنار گذاشته شود؟
بابایی زاد: اجباری در کار نیست و فرد باید
به خواست خود این کار را انجام دهد اما اگر هراس در ما رفتار ایجاد کند
مثلا دررستوران نشستیم یک گربه رد می شود و شما فرار می کنید و اگر این
رفتار را دوست نداشته باشید، بهتر است که بر ترس خود غلبه کنید و یادمان
باشد که هراس از حیوان لزوما هراس از آن حیوان نیست بلکه ترس ما از چیز
دیگری در سطح ناخوداگاه است. آنچه که در ناخوداگاه سرکوب می شود هرگز از
بین نمی رود؛ بلکه در طول زمان وزن پیدا می کند، گره می شود و ریشه پیدا می
کند و روی بقیه وجودمان هم تاثیر می گذارد و آن فقط یک نشانه ساده است که
ما از آنچه که هراس داریم می توانیم به ناخوداگاهمان و اصلیت ماجرا پی
ببریم.
برای درمان از ترس و هراس،حساسیت زدایی
تدریجی بهترین راه است البته هیپنوتیزم و القائاتی که طی درمان هیپنوتیزم
انجام می شود کمک کننده است و بعلاوه در ترسهای زیاد که با اضطراب توام است
دارودرمانی هم مهم هست که اضطراب را کنترل کنیم.
سوال: چه پس زمینه هایی می تواند باعث شود فردی به اصطلاح ترسو شود و ازهمه چیز بترسد؟
بابایی زاد: این ها همه ناشی از اضطراب است
یعنی اینکه این فرد سطح اضطراب پایه اش بالاست و شاید آن موقعیت، صدا و شی
نیست که او را می ترساند بلکه یک چیز عمیق تری است که سطح اضطراب بالای او
را ایجاد کرده. باید دقت کنیم که آن چیزی که در ذهن ما است مربوط به مسائل
زمان کودکی است گاهی اوقات زیست ماست کسی که ژنتیکی سطح اضطرابش بالاست و
از روز اول برانگیخته و مضطرب بوده تا آخر عمرش هم همینگونه است بنابراین
شاید نیاز به دارودرمانی مادام العمر یا بلند مدت داشته باشد و تکنیکهایی
مثل مدیتیشن، عبادت، تن آرامی، ورزشهایی که آرامش کند مثل یوگا و غیره که
بتواند بر مسئله اش غلبه کند و همچنین می تواند بر مسئله ژنتیکش هم کنترل
کند که در این راستا داروهای خوب و تکنولوژی به ما کمک می کند.
البته کسی که ریشه های زیستی اضطراب را دارد
نیاز است که دارو درمانی کند و در کنار آن با کارهایی که او را آرام می کند
مثل ورزشهای جسمی، روانکاوی و روان تحلیل گری حالش را بهتر کند و تلاش
زیاد می کند تا شبیه آدمی شود که این مسئله را ندارند.
در نهایت تاکید می کنم زمانی که ترسها باعث
شوند که عملکرد ما مختل شود نیاز است که برایش اقدامی کنیم و در علائم جسمی
هم باید از روانپزشک کمک بگیریم.
روانشناسی افراد لجباز و یکدنده
چگونه باید با افراد یکدنده و لجباز برخورد
کنیم و راه و روش کنار آمدن با آن ها چگونه است این افراد چه نوع زندگی
دارند و روش برخورد آن ها چه تاثیراتی روی زندگی آنان میگذارد بهانه جویی و
لجبازی آنان را چگونه می توان کتار گذاشت
بعد از یک روز کاری پر فشار و طاقت فرسا
باید میرفتیم دندان پزشکی، دکتری که به سختی توانسته بودم از او وقت
بگیرم رسیدم به مطب و دیدم وای چه خبره همه منتظر نوبتشون بودند خلاصه یک
صندلی خالی دیدم و نشستم.
کنار من خانم آقایی نشسته بودند که مشخص
بود زن و شوهر هستند و مدام زیر لب با یکدیگر بگو و مگو میکردند یک دفعه
شنیدم خانم به آقا گفت: میشود این قدر در مورد هر مساله کوچکی بهانه
نگیری و غرو لند نکنی؟! آقا جواب داد: من همینم که هستم! اگر ناراحتی کارت
را درست انجام بده تا غرولند نشوی.
آن لحظه بدترین جملهای که آقا میتوانست
به زبان بیاورد را بیان کرد: «من همینم که هستم». جملهای که اغلب ما در
بعضی از شرایط بارها و بارها با افتخار آن را عنوان میکنیم.
بیآنکه از تاثیر مخرب آن بر زندگی خود آگاه باشیم
بیان جمله من همینم که هستم از این رو مشکل
آفرین و دردساز است که هر گونه میل و انگیزهٔ رشد، تعالی و تغییر را در
انسان از بین میبرد و از آنجایی که انسان معمار لحظههای خویش است به زبان
آوردن این جملات هیچ نیازی به تغییر و بازسازی در رفتار و کردار او را به
وجود نمیآورد و در نتیجه از وضعیتی که در حال حاضر در آن قرار دارد راضی
میماند و رشد نمیکند.
در این جمله کوتاه میتوانیم غرور، لجاجت،
خودرایی، خودخواهی، در جا زدن و به تدریج راندن آدمها از اطراف خود را حس
کنیم اگر من و شما هم به طور غیر مستقیم یا ناخواسته این جمله در ذهنمان
نقش میبندد باید بسیار مراقب باشیم.
انسانهای بزرگ حتی از کودکان هم درس
میگیرند اساتید خبره و با تجربه از واژه «نمیدانم» استفاده میکنند
دانشمندان توانمند در بسیاری از موارد میگویند: «در تخصص من نیست» و
انسانهای وارسته بیشتر اوقات سکوت میکنند و میگویند: نظر شما چیست؟
آیا این افراد از لحاظ روانی سالم هستند
دکتر شاهمرادی روانشناس در گفتگو با
خبرنگار فنآوری گروه علمی و پزشکی باشگاه خبرنگاران گفت: اصولا از نظر
روانشناسی یکی از معیارهای سلامتی روان بر قراری تعادل بین خواستهها،
تمایلات و نیازهای خودمان و دیگران و اطرافیان و جامعه است یعنی از لحاظ
سلامت روان انسانی که عنوان میکند من همینم که هستم و کاری به کسی ندارم و
به فکر خود و نیازهایم هستم این انسان از لحاظ سلامت روان انسان سالمی
محسوب نمیشود.
وی ادامه داد: در واقع یکی از مهمترین
مباحثی که در روانشناسی مطرح است مبحث علاقهٔ اجتماعی است یعنی در عین حال
که به نیازهای خودمان توجه میکنیم به شرایط جامعه و رشد آن نیز بها
میدهیم.
سعی کنیم همینی که هستیم باشیم!
دکتر شاهمرادی تصریح کرد: شخصیتهای ضد
اجتماعی خود شیفته اینها اختلالاتی هستند که بعضی افراد به آنها مبتلا
هستند و شامل کسانی میشود که فکر خود و منافعشان هستند و به احساسات و
نیازهای دیگران توجهی ندارند.
این روانشناس تاکید کرد: برداشت مثبت
دیگری که از این جمله «من همینم که هستم» میتوان داشت این است که ما سعی
نکنیم در جامعه نقش بازی کنیم بلکه سعی کنیم همینی که هستیم باشیم. در
جوامع امروزی به خصوص در جوامع ما نمیشود خود را به همین صورتی که هستیم
نشان دهیم در بعضی از شرایط اگر فرد خود واقعیش را نشان دهد به بهای سنگینی
برایش تمام میشود.
آیا میتوان افرادی که میگویند من همینم که هستم تغییر داد؟
وی در پاسخ به این سوال که چگونه میتوان
افرادی که از این جمله استفاده میکنند را تغییر عنوان کرد: ما انسانهایی
هستیم اجتماعی زیرا از همان ابتدا در جامعه به دنیا آمدهایم بنابراین
نظر دیگران برایمان مهم است ولی زمانی مشکل ساز میشود که زندگیمان را بر
پایه نظر دیگران قرار بدهیم و بهتر این است که حد تعادلی بر قرار شود.
در واقع میتوان گفت: اگر این جملات
بیرویه استفاده شود و همچنین در جای خود به درستی استفاده نشود منشاء
بسیاری از مشکلات میباشد و همچنین باعث رواج خودخواهی میشود ارزش احساسات
دیگران پایین میآید. بنابراین باید از طریق آموزشهای پرورشی این جملات
به درستی در جامعه جا بندازیم اینکه من انسان منحصر بفردی هستم راه تغییر
وجود دارد ولی اگر تبدیل به خودخواهی شود و خود را جای دیگران بگذارد آن
موقع تبدیل به آسیب میشود.
کسانی از این جملات استفاده میکنند
تهرانی رئیس مرکز تحقیقات سلامت خانواده
بیان کرد: جمله من همینم که هستم یکی از جملههایی است که میتواند اشتباه
باشد و درست به کار برده نشود در درجهٔ اول کسی از این جمله استفاده میکند
که راهکار بهتری ندارد. پس از آن ترس از این دارد که راهکارهای جدید را
تجربه کند یا از هوش هیجانی خوبی بر خوردار نیست فرد در برقراری رابطه
مهارت ندارد و در رسیدن به یک راهحل به راه دیگر کند است تسلط ندارد و
بلافاصله نمیتواند راهحل های مختلفی را که بلد است و قبلا به کار گرفته
در ذهنش بیاورد و در این شرایطی که گیر کرده بلافاصله از راهحلهای مختلفی
استفاده میکند که یکی از راهحلها بیان جملهٔ من همینم که هستم میباشد.
چه کنیم تا نگوییم من همینم که هستم
وی در ادامه افزود: اگر فردی که دارای خصوصیات خودخواهی، بدخواهی، ادراک پایین میباشد.
این فرد را با همین خصوصیات بپذیریم خواهیم
دید که آن جوری که تصور میکردیم خطرناک نیست بلکه چون به او فرصت داده
میشود از توانمندیهایش استفاده میکند.
معمولا زمانی که اعتماد به نفس پایین
میآید. این حس خوبی به ما دست نمیدهد بنابراین از روشهایی که به ما کمک
میکند تا خود را از اضطرار و اضطراب بیرون آوردیم بیان جمله من همینم که
هستم میباشد البته این یک جملهٔ کلی و نادرست است اگر همین جمله را تغییر
دهیم و به جای من همینم که هستم بگوییم من ایمان دارم، اعتقاد من به این
موضوع درست است و تغییر نمیکند از جملهٔ من همینم که هستم بیان آن درستتر
است.
تهرانی تاکید کرد: بنابراین استفاده از چنین جملاتی بیانگر عدم آگاهی و عدم دانشاست.
این جمله خطرناکترین نیست بلافاصله بعد از
اینکه این جمله را میشنوید به این فکر میکنید که فرد در مخمصهای افتاده
است و برای اینکه خود را از این مخمصه نجات دهد از این مکانیزم دفاعی
استفاده میکند.
چرا میگوییم من همینم که هستم
تهرانی عنوان کرد: گاهی از فرد یک درخواستی
داریم که میخواهیم انجام شود ولی آن فرد مقاومت میکند در این مقاومت ما
راهحلی از این موضوع نداریم، ترس داریم و نمیتوانیم ارتباط بر قرار کنیم
اینها موضوعاتی است که از ذهن فرد عبور میکند و او را در شرایطی قرار
میدهد که میگوید من همینم که هستم.
وی در پایان اظهار داشت: اگر فرد بیمار
نباشد و دارای سلامتی کامل باشد افراد میتوانند توانمندیهای بیشتری داشته
باشند و از طریق این توانمندی و هوش اجتماعی فرصت پیدا میکنیم تا با محیط
ارتباط بر قرار کنیم و جمله من همینم که هستم را کمتر به زبان بیاوریم.
در پایان وقتی فرد همان شرایطی که دارد را
پذیرا باشد و او را بپذیریم در شرایطی که میدانیم بحال او خوب نیست فرصت
دوباره را به او میدهیم و اعتماد به نفس او را بالا میبریم.
آدمی خانوادهای را که قرار است در آن به
دنیا بیاید انتخاب نمیکند. بر حسب شانس یا جبر یا تقدیر یا هر اسم دیگری
در یک خانواده خاص به دنیا میآید. با فرهنگ و مذهب و باورهای خاص تربیتی.
در طی دوره کودکی این عقاید خانوادگی در ذهن کودک جاگذاری میشود و اینها
در کنار تجربیات تلخ و شیرین او قرار میگیرند. یک شخصیت خاص و نگرش خاص که
همه ریشه در عقاید خانواده او دارند شکل میگیرد.